بدينترتيب هليات بسيطه را «شبه قضيه» شمردهاند نه قضيهٔ حقيقي؛ زيرا اينگونه قضايا به گمان ايشان در واقع محمولي ندارند!
حقيقت اين است که اينگونه سخنان از ضعف قدرت ذهن بر تحليلات فلسفي نشئت ميگيرد، وگرنه مفهوم اسمي و استقلالي وجود، چيزي نيست که قابل انکار باشد، بلکه معناي حرفي آن است که بايد با زحمت اثبات شود، مخصوصاً براي کساني که در زبان ايشان معادل خاصي براي آن يافت نميشود.
شايد منشأ انکار معناي اسمي وجود، اين باشد که در زبان انکارکنندگان، معادل معناي اسمي و حرفي وجود يکي است، برخلاف زبان فارسي که در ازاي معناي اسمي آن واژه هستي بهکار ميرود، و در ازاي معناي حرفي آن واژه «است». از اينجا چنين توهمي براي ايشان پيش آمده که معناي وجود مطلقاً از قبيل معاني حرفي است.
باري، مجدداً تأکيد ميکنيم که در مباحث فلسفي نبايد روي بحثهاي لفظي تکيه شود، و احکام دستوري و زبانشناختي نبايد مبناي حل مشکلات فلسفي قرار گيرد و همواره بايد مواظب باشيم که ويژگيهاي الفاظ، ما را در راه شناخت دقيق مفاهيم گمراه نسازد و نيز ويژگيهاي مفاهيم، ما را در شناختن احکام موجودات عيني به اشتباه نيندازد.
وجود و موجود
نکته ديگري که دربارهٔ واژه وجود و مفهوم آن قابل تذکر است، اين است که لفظ «وجود» از آن جهت که مبدأ اشتقاق «موجود» بهحساب ميآيد، مصدر و متضمن معناي «حَدَث» و نسبت آن به فاعل يا مفعول است و معادل آن در فارسي، واژه «بودن» ميباشد. چنانکه واژه «موجود» از نظر ادبي «اسم مفعول» و متضمن معناي وقوع فعل بر ذات است، و گاهي از کلمهٔ «موجود»، مصدر جعلي بهصورت «موجوديت» گرفته ميشود و مساوي با «وجود» بهکار ميرود.