ميپذيرند. اما عقلگرايان بر اهميت نقش عقل تأکيد ميکنند و کمابيش به قضاياي مستقل از تجربه معتقدند؛ مثلاً کانت علاوه بر اينکه قضاياي تحليلي را بينياز از تجربه ميداند، يک دسته از قضاياي ترکيبي و ازجمله همه مسائل رياضي را مقدم بر تجربه و بينياز از آن ميشمارد.
براي اينکه سخن به درازا نکشد، از بررسي سخنان هريک از صاحبنظران تجربي و عقلي صرفنظر کرده، به بيان نظر صحيح در اين مسئله ميپردازيم.
با توجه به اينکه در بديهيات اوليه، تصور دقيق موضوع و محمول براي حکم به اتحاد آنها کفايت ميکند، بهخوبي روشن ميشود که اينگونه تصديقات نيازي به تجربه حسي ندارند، هرچند ممکن است تصور موضوع و محمول آنها نيازمند به حس باشد؛ زيرا سخن در اين است که بعد از آنکه موضوع و محمول دقيقاً تصور شدندـ خواه تصور آنها منوط به استفاده از اندامهاي حسي باشد يا نباشدـ آيا تصديق به ثبوت محمول براي موضوع، نيازي بهکار بردن حواس دارد يا نه؟ و فرض اين است که در بديهيات اوليه، صِرف تصور موضوع و محمول، کافي است که عقل، حکم به اتحاد آنها نمايد.
قضاياي تحليلي کلاً همين حکم را دارند؛ زيرا در اين قضايا مفهوم محمول از تحليل مفهوم موضوع بهدست ميآيد و روشن است که تحليل مفهوم، امري است ذهني و بينياز از تجربه حسي. ثبوت محمولي که از خود موضوع بهدست ميآيد نيز ضروري و بهمنزلهٔ «ثبوت الشيء لنفسه» است.
همين حکم براي حملهاي اولي نيز ثابت و مستغني از بيان است. همچنين قضايايي که از انعکاس علوم حضوري در ذهن بهدست ميآيند (وجدانيات)، هيچ نيازي به تجربه حسي ندارند؛ زيرا در اين قضايا حتي مفاهيم تصوري هم از علوم حضوري گرفته ميشود و تجربه حسي ابداً راهي به آنها ندارد.
با توجه به اينکه صور ذهني به هر شکلي باشندـ خواه حسي و خواه خيالي و خواه عقلي ـ با علم حضوري درک ميشوند، تصديق به وجود آنها به عنوان افعال يا انفعالات