حقيقت را عبارت دانستهاند از شناختي که مورد قبول ديگران واقع شود و بتوان آن را با تجربه حسي اثبات کرد. ناگفته پيداست که جعل اصطلاح، مشکل ارزش شناخت را حل نميکند و موافقت و قبول کساني که توجه به اين مشکل ندارند، نميتواند ارزش و اعتباري را بيافريند.
2. پوزيتويستها نقطهٔ اتکاي خود را بر ادراک حسي قرار دادهاند که لرزانترين و بياعتبارترين نقطهها در شناخت است و شناخت حسي بيش از هر شناختي در معرض خطا ميباشد. با توجه به اينکه شناخت حسي هم در واقع در درون انسان تحقق مييابد، راه را براي اثبات منطقي جهان خارج بر خودشان مسدود ساختهاند و نميتوانند هيچگونه پاسخ صحيحي به شبهات ايدئاليستي بدهند.
3. اشکالاتي که بر نظريهٔ اسميين وارد کرديم، عيناً بر ايشان هم وارد است.
4. ادعاي اينکه مفاهيم متافيزيکي پوچ و فاقد محتوا هستند، ادعايي گزاف و واضحالبطلان است؛ زيرا اگر الفاظي که دلالت بر اين مفاهيم دارند بهکلي فاقد معنا بودند، فرقي با الفاظ مهمل نميداشتند و نفي و اثبات آنها يکسان ميبود. در صورتي که مثلاً آتش را علت حرارت دانستن، هيچگاه با عکس آن يکسان نيست و حتي کسي که اصل عليت را انکار ميکند، منکر قضيهاي است که مفهوم آن را درک کرده است.
5. براساس گرايش پوزيتويستي جايي براي هيچ قانون علمي به عنوان يک قضيهٔ کلي و قطعي و ضروري باقي نميماند؛ زيرا اين ويژگيها به هيچوجه قابل اثبات حسي نيست و در هر موردي که تجربه حسي انجام گرفت تنها ميتوان همان مورد را پذيرفت (صرفنظر از اشکالي که در خطاپذيري ادراکات حسي وجود دارد و به همه موارد، سرايت ميکند) و در جايي که تجربه حسي انجام نگيرد، بايد سکوت کرد و مطلقاً از نفي و اثبات خودداري نمود.
6. مهمترين بنبستي که پوزيتويستها در آن گرفتار ميشوند، مسائل رياضي است که بهوسيله مفاهيم عقلي حل و تبيين ميگردد، يعني همان مفاهيمي که به نظر ايشان فاقد معنا