وقتي اين مفاهيم را ملاحظه ميکنيم، ميبينيم از قبيل مفاهيم ماهوي نيستند و بهاصطلاح، مابهازاء عيني ندارند و ازاينرو به يک معنا «اعتباري» ناميده ميشوند؛ مثلاً مفهوم دزد و غاصب هرچند صفت براي انساني واقع ميشوند، ولي نه از آن جهت که داراي ماهيت انساني است، بلکه از آن جهت که «مالِ» کسي را ربوده است و هنگامي که مفهوم مال را در نظر ميگيريم، ميبينيم هرچند بر طلا و نقره اطلاق ميشود، ولي نه از آن جهت که فلزهاي خاصي هستند، بلکه از آن جهت که مورد رغبت انسان قرار ميگيرند و ميتوانند وسيلهاي براي رفع نيازمنديهاي او باشند. از سوي ديگر اضافه مال به انسان، نشانهٔ مفهوم ديگري بهنام «مالکيت» است که آن هم مابهازاء خارجي ندارد يعني با اعتبار کردن عنوان «مالک» براي انسان، و عنوان «مملوک» براي طلا، نه تغييري در ذات انسان پديد ميآيد و نه در ذات طلا.
نتيجه آنکه اينگونه عبارات، داراي ويژگيهاي خاصي هستند که از نقطهنظرهاي مختلفي بايد دربارهٔ آنها بحث شود:
يکي از نقطهنظر لفظي و ادبي: يعني اينگونه الفاظ از آغاز براي چه معنايي وضع شدهاند و چه تحولاتي در معاني آنها رخ داده تا بهصورت فعلي درآمدهاند؟ و آيا استعمال آنها در اين معاني، حقيقي است يا مجازي؟ و همچنين بحث دربارهٔ عبارات انشايي و اِخباري، و اينکه مفاد انشاء چيست؟ و آيا عبارات اخلاقي و حقوقي دلالت بر انشاء ميکنند يا اِخبار؟ اينگونه بحثها مربوط به شاخههايي از زبانشناسي و ادبيات است و علماي اصول فقه نيز بسياري از آنها را مورد پژوهش و تحقيق قرار دادهاند.
جهت ديگر بحث در اين مفاهيم، مربوط به کيفيت ادراک اين مفاهيم و مکانيسم انتقال ذهن از مفهومي به مفهوم ديگر است که بايد در روانشناسي ذهن مورد بررسي قرار گيرد.
و بالأخره جهت ديگر بحث دربارهٔ آنها، مربوط به ارتباط اين مفاهيم با واقعيات عيني است که آيا اين مفاهيم از ابداعات ذهن است و هيچ رابطهاي با واقعيتهاي خارجي ندارد و مثلاً «بايد» و «نبايد» و ساير مفاهيم ارزشي، نوع کاملاً مستقلي از ديگر انواع