ميشود که چرا علم به نفس و علم به حالات نفساني و همچنين ساير علـوم حضوري، اساساً خطاناپذيرند؛ زيرا در اين موارد، خود واقعيت عيني مورد شهود قرار ميگيرد، بهخلاف موارد علم حصولي که صورتها و مفاهيم ذهني، نقش ميانجي را ايفا ميکنند و ممکن است مطابقت کامل با اشياء و اشخاص خارجي نداشته باشند.
به ديگر سخن خطاي در ادراک در صورتي قابل تصور است که بين شخص درککننده و ذات درکشونده واسطهاي در کار باشد و آگاهي بهوسيله آن تحقق يابد. در چنين صورتي جاي اين سؤال هست که اين صورت يا مفهومي که بين درککننده و درکشونده واسطه شده و نقش نمايانگري از درکشونده را ايفا ميکند، آيا دقيقاً درکشونده را نشان ميدهد و کاملاً با آن مطابقت دارد يا نه؟ و تا ثابت نشود که اين صورت و مفهوم دقيقاً مطابق با ذات درکشونده هست، يقين به صحت ادراک حاصل نميشود. اما در صورتي که شيء يا شخص درکشونده با وجود عيني خودش و بدون هيچ واسطهاي نزد درککننده حاضر باشد، و يا با آن وحدت يا اتحادي داشته باشد، ديگر جاي فرض خطا نيست و نميتوان سؤال کرد که آيا علم با معلوم مطابقت دارد يا نه؟ زيرا در اين صورت، علم عين معلوم است.
ضمناً معناي صحت و حقيقت بودن، و متقابلاً معناي خطا بودن ادراک روشن شد؛ يعني حقيقت عبارت است از ادراکي که مطابق با واقع باشد و کاملاً آن را منکشف سازد، و خطا عبارت است از اعتقادي که مطابق با واقع نباشد.
همراهي علم حصولي با علم حضوري
در اينجا لازم است نکته مهمي را خاطرنشان کنيم و آن اين است که ذهن همواره مانند دستگاه خودکاري از يافتههاي حضوري عکسبرداري ميکند و صورتها يا مفاهيم خاصي را از آنها ميگيرد، سپس به تجزيه و تحليلها و تعبير و تفسيرهايي دربارهٔ آنها ميپردازد؛ مثلاً هنگامي که دچار ترس ميشويم، ذهن ما از حالت ترس عکسي ميگيرد