و حضوري. هنگامي که دچار «ترس» ميشويم، اين حالت رواني را مستقيماً و بدون واسطه مييابيم نه اينکه بهوسيله صورت يا مفهوم ذهني آن را بشناسيم، يا هنگامي که نسبت به کسي يا چيزي «محبت» پيدا ميکنيم، اين جذب و انجذاب دروني را در خودمان مييابيم، يا هنگامي که تصميم بر کاري ميگيريم، از تصميم و اراده خودمان بيواسطه آگاه هستيم و معنا ندارد که کسي بترسد يا چيزي را دوست بدارد يا تصميم بر کاري بگيرد، ولي از ترس يا محبت يا اراده خودش آگاه نباشد!
و به همين دليل است که وجود شک و گمان خودمان، قابل انکار نيست و هيچکس نميتواند ادعا کند که از شک خودش آگاه نيست و در وجود شکش هم شک دارد!
يکي ديگر از مصاديق علم حضوري، علم نفس به نيروهاي ادراکي و تحريکي خودش ميباشد. آگاهي نفس از نيروي تفکر يا تخيل يا نيروي بهکارگيرندهٔ اعضا و جوارح بدن، علمي است حضوري و مستقيم، نه اينکه آنها را از راه صورت يا مفهوم ذهني بشناسد. به همين دليل است که هيچگاه در بهکارگيري آنها اشتباه نميکند و مثلاً نيروي ادراکي را بهجاي نيروي تحريکي بهکار نميگيرد و بهجاي اينکه دربارهٔ چيزي بينديشد به انجام حرکات بدني نميپردازد.
ازجمله چيزهايي که با علم حضوري درک ميشود، خود صورتها و مفاهيم ذهني است که آگاهي نفس از آنها بهوسيله صورت يا مفهوم ديگري حاصل نميشود و اگر لازم بود که علم به هر چيزي از راه حصول صورت يا مفهوم ذهني حاصل شود، ميبايست علم به هر صورت ذهني، بهوسيله صورت ديگري تحقق يابد و علم به آن صورت هم از راه صورت ديگري. بدينترتيب ميبايستي در مورد يک علم، بينهايت علمها و صورتهاي ذهني تحقق يابد!
در اينجا ممکن است اشکال شود که اگر علم حضوري عين معلوم است، لازم ميآيد که صورتهاي ذهني هم علم حصولي باشند و هم علم حضوري؛ زيرا اين صورتها از آن جهت که با علم حضوري درک ميشوند، خودشان عين علم حضوري هستند و از