ولي بايد دانست که دين حقي مانند دين مبين اسلام هيچگاه از ناحيهٔ انديشههاي فيلسوفان، هرچند کاستيها و کژيهايي هم داشته باشد، مورد تهديد قرار نخواهد گرفت، بلکه با نضج و رشد يافتن فلسفه و گذشت آن از مراحل خامي و ناپختگي، حقايق اسلام بهوسيله آن جلوهگرتر و حقانيتش آشکارتر ميشود و فلسفه بهصورت خدمتگزار شايسته و جانشينناپذيري براي آن درميآيد که از يک سوي، معارف والاي آن را تبيين، و از سوي ديگر در برابر مکتبهاي انحرافي مهاجم، از آن دفاع ميکند، چنانکه تاکنون چنين بوده و بعداً به خواست خداوند بهصورت کاملتري ادامه خواهد يافت.
اما سير و سلوک معنوي و عرفاني هيچگاه تضادي با فلسفه الهي نداشته، بلکه همواره کمکهايي به آن نموده و بهرههايي از آن دريافت داشته است؛ چنانکه در رابطه فلسفه با عرفان اشاره شد. بايد گفت: اينگونه مخالفتها در مجموع، براي جلوگيري از يکسونگري و افراط و تفريط و براي حفظ مرزهاي هريک مفيد بوده است.
با توجه به ثَبات و استحکام و تزلزلناپذيري موضع عقل در فلسفه اسلامي، ضرورتي براي بررسي تفصيلي مسائل شناخت بهصورت منظم و سيستماتيک و به عنوان شاخهٔ مستقلي از فلسفه، پيش نيامده، و تنها به طرح مسائل پراکندهاي پيرامون شناخت در ابواب مختلف منطق و فلسفه اکتفاء شده است؛ مثلاً در يک باب به مناسبتي به سخن سوفسطائيان و بطلان آن اشاره شده و در باب ديگري اقسام علم و احکام آنها بيان گرديده است و حتي مسئله وجود ذهني که يکي از مواضع مناسب براي طرح مسائل شناخت ميباشد، تا زمان ابنسينا هم بهصورت يک مسئله مستقل مطرح نبوده و بعداً هم تمام اطراف و جوانب آن مورد بررسي و تحقيق فراگير و همهجانبه واقع نشده است.
ولي اکنون با توجه به شرايط فعلي که انديشههاي غربيان کمابيش در محافل فرهنگي ما نفوذ يافته و بسياري از مسلّمات فلسفه الهي را زير سؤال برده است، نميتوان کادر مسائل فلسفه را بسته نگاه داشت و روش سنتي را در طرح و تنظيم مباحث ادامه داد؛ زيرا اين کار علاوه بر اينکه از رشد و تکامل فلسفه بهوسيله برخورد با ديگر مکاتب جلوگيري ميکند،