1. انسان عصر فضا بهرغم پيشرفت شگرف در زمينههاي تجربي و صنعتي، در حل مسائل بنيادي جهانبيني که شالودهٔ زندگي انساني را تشکيل ميدهند ناتوان است و بعضي مانند چهارپايانِ سر در آخور، تنها به ارضاي غرايز حيواني پرداختهاند و اصلاً توجهي به اين مسائل ندارند، و بعضي ديگر در حل آنها واماندهاند و پوچگرا شدهاند.
2. مکتبهاي متناقض سياسي ـ اجتماعي و نظامهاي اقتصادي سرمايهداري و سوسياليسم نيز نمونههايي از سرگرداني انسان در حل مسائل اجتماعي است که به نوبهٔ خود از فقدان بينش صحيح در مسائل فلسفي، نشئت ميگيرد.
3. انسان واقعي کسي است که نخست عقل خود را در راه شناخت هستي و حل مسائل بنيادي جهانبيني بهکار گيرد و بفهمد کيست، و از کجا و در کجا و بهسوي کجاست؛ آنگاه براساس شناخت اين «هست»ها به شناختن راه صحيح براي رسيدن به هدف نهايي يعني شناختن «بايد»ها بپردازد و سپس با جديت، آن راه را بپيمايد.
4. همه اين مطالب، ضرورت تلاش عقلاني براي حل مسائل بنيادي جهانبيني (اصول دين) را ثابت ميکند، و در يک جمله، سعادت فردي و اجتماعي و رسيدن به کمال انساني، مرهون دستاوردهاي فلسفه است.
5. مسائل جهانبيني از سنخ مسائل فلسفي است. بنابراين جهانبيني علمي سرابي بيش نيست و جهانبينيهاي ديني و عرفاني هم نيازمند به فلسفه هستند.
6. اميد موفقيت در حل مسائل فلسفي به هيچوجه کمتر از اميد به کشف اسرار طبيعت نيست، علاوه بر اينکه چون نتيجه آن ارزش نامحدود دارد، هرقدر احتمال رسيدن به آن ضعيف باشد، باز هم ارزشمندتر از احتمال موفقيت در هر کاري است که نتيجه محدودي داشته باشد.
7. مخالفت بعضي از دانشمندان آگاه و بيغرض مسلمان با فلسفه، درحقيقت به معناي مخالفت با مجموعه آراي فلسفي رايجي بوده که بعضي از آنها با مباني اسلامي موافق نبوده است.