در برابر اين بيانات، ممکن است شبهاتي مطرح شود که به ذکر مهمترين آنها و جواب هريک ميپردازيم:
شبههٔ اول: اين بيانات هنگامي ميتواند ضرورت فلسفه را اثبات کند که جهانبيني را منحصر به جهانبيني فلسفي، و راه شناختن مسائل بنيادي آن را منحصر در فلسفه بدانيم، درصورتيکه جهانبينيهاي ديگري هم وجود دارد، مانند جهانبيني علمي، جهانبيني ديني و جهانبيني عرفاني.
پاسخ: چنانکه بارها توضيح دادهايم، حل اينگونه مسائل در توان علوم تجربي نيست. بنابراين، جهانبيني علمي (بهمعناي صحيح) واقعيتي ندارد. اما جهانبيني ديني در صورتي کارساز خواهد بود که ما دين حق را شناخته باشيم، ولي اين شناخت متوقف بر شناختن پيامبر و فرستندهٔ او يعني خداي متعالي است، و روشن است که به استناد محتواي وحي نميتوان فرستنده و گيرندهٔ آن را اثبات کرد؛ مثلاً نميتوان گفت چون قرآن ميگويد خدا هست، پس وجود او ثابت ميشود! و اما جهانبيني عرفاني، چنانکه در رابطه فلسفه و عرفان اشاره شد، متوقف بر شناخت قبلي خداي متعالي و شناخت راه صحيح سير و سلوک است که ميبايست براساس اصول فلسفي اثبات شود. پس همه راهها در نهايت به فلسفه منتهي ميشود.[1]
شبههٔ دوم: تلاش براي حل مسائل جهانبيني و فلسفه در صورتي شايسته است که شخص به نتيجه تلاش خود اميدوار باشد، ولي با توجه به عمق و گستردگي اين مسائل، چندان اميدي به موفقيت نميتوان داشت. بنابراين بهتر است بهجاي صرف عمر در راهي که پايان آن معلوم نيست، به بررسي مسائلي بپردازيم که اميد بيشتري به حل آنها داريم.
پاسخ: اولاً، اميد به حل اين مسائل بههيچوجه کمتر از اميد به نتايج تلاشهاي علمي دانشمندان در کشف اسرار علمي و تسخير نيروهاي طبيعت نيست. ثانياً، ارزش احتمال، تنها تابع يک عامل يعني «مقدار احتمال» نيست، بلکه عامل ديگري را نيز بايد منظور
[1] براي توضيح بيشتر به درس دوم از ايدئولوژي تطبيقي مراجعه کنيد.