اما در روايتها، حتى پاسخ به اين پرسش را نمىتوانيم بيابيم كه در چه زمان و چگونه آن تغيير محسوس كه سير بعدى تحول تدريجى را پديد آورد، صورت گرفته است؛ يعنى چه زمانى پندار «جانشين پيامبر خدا» (خليفهء رسول اللّه) جاى خود را به پندار «جانشين خدا در زمين» (خليفة اللّه فى الارض) داده است.
اين تفسير تازهء واژهء «خليفه» كه از بيخ و بن با اسلام آغازين مغاير بود، مىبايست رفته رفته به خواست پروردگار بخشايندهء مهربان، خليفه را جايگزين شهر ياران آتشپرست و يا مسيحى گرداند. هنوز روشن نيست كه اين تحول در چه زمانى و در چه شرايطى روى داده است. آيا تأثير بيزانس بر آن بوده است يا نه؟ تنها مىتوان گفت كه لقب «خليفة اللّه» در روزگار بنى أمية به كار رفته است. از فرزدق، شاعر روزگار بنى أمية چامهاى هست [27] كه در آن خليفه سليمان (از 715 تا 717 م. ) سلف خليفه عمر دوم، «خليفة اللّه» ناميده شده است. داستانى هست دربارهء خليفه هشام (از 724 تا 743 م) كه چگونه يكى از چاپلوسان از او پرسيده بود: «چه كسى را گرامىتر مىدارى، جانشينت (خليفهات) را و يا پيامبر را؟» و، هنگامى كه خليفه پاسخ داده بود كه «جانشينم را» ، چاپلوس نتيجه گرفته بود كه «خليفه» نزد پروردگار از پيامبر بالاتر است. [28] اگر نوشتهء روى يك سكهء مسين بيزانسى-تازى، درست خوانده شده باشد، [29] بايستى بپذيريم كه عبد الملك پدر وليد، سليمان و هشام، هنوز پيش از تغيير سكهها يعنى در سدهء هفتم ميلادى خود را «خليفة اللّه» ناميده بوده است. اما ويژگى رفرم پولى عبد الملك-يعنى هنگامى كه هنوز تلاش نداشتند نام خليفه را كنار نام خدا و پيامبر بگذارند و روى سكههاى زر و سيم تنها آيات و احاديث مىنوشتند و بس-به خوبى نشان مىدهد كه فرمانروايان هنوز بر آن نبودند كه مفهوم
[28] دينورى، ص 346. در اثر طبرى (ج 2، ص 1199) دربارهء وليد نيز چنين داستانى هست. نيز مقابله شود با داستان همين مؤلف (ج. 1، 2748) دربارهء اعتراض عمر اوّل به لقب «خليفة اللّه» .