هركه نبود مبتلاى ماهروي # نام او از لوح انساني بشوى
دل كه فارغ باشد از مهر بتان # لتهء حيضي بخون آغشتهدان
سينهء فارغ ز مهر گلرخان # كهنه انبانيست پر از استخوان
كل من لم يعشق الوجه الحسن # قرب الرحل اليه و الرسن
يعني آنكس را كه نبود عشق يار # بهر او پالان و افساري بيار
قاسم بيك حالتي
پيوسته ز من كشيده دامن دل تست # فارغ زمن سوخته خرمن دل تست
گر عمر وفا كند من از تو دل خويش # فارغتر از آن كنم كه از من دل تست
الرشيد الوطواط
اي روي تو فردوس برين دل من # روزان و شبان غمت قرين دل من
گفتم مگر از دست غمت بگريزم # عشق تو گرفت آستين دل من
في مليح يحرث
للّه حراث مليح غدا # في كفه المحراث ما أجمله؟!
كأنه الزهرة [1] قدامه # الثور يراعي مطلع السنبله [2]
في الشيب من مخزن الأسرارا للشيخ نظامي:
دولت اگر دولت جمشيديست # موى سفيد آيت نوميديست
صبح برآمد چو سوى مست خواب # كز سر ديوار گذشت آفتاب
رفت جواني و تغافل بسر # جاي دريغست دريغي بخور
گمشدهء هركه چو يوسف بود # گم شدنش جاي تأسف بود
فارغى از قدر جواني كه جست؟ # تا نشوي پير ندانى كه چيست؟
گرچه جواني همه چون آتش است # پيرى تلخست و جواني خوشست
شاهد باغست درخت جوان # پير شود بركندش باغبان
شاخ تر از بهر گل نوبر است # هيزم خشك از پى خاكستر است
[1] الزهرة: هو النجم المعروف.
[2] يعني أن نجمة الثور لا تطلع حتى تطلع نجمة سنبله.