«انتهى كلامه» و الغرض بالاستشهاد قوله: تعالي بكسر اللام و كان القياس تعالى بالفتح.
في معرفة قدر الاجتماع مع الأحباب.
من كلام الخسرو الدهلي
كر آسايشى خواهى از روزكار # جمال عزيزان غنيمت شمار
بجمعيت دوستان روى نه # پراكندگان را بهيك سوى نه
بدورى مكوش ازچه بدخوست يار # كه دورى خود افتد سرانجام كار
اگر جامه تنگست پاره مكن # كه خود پاره گردد چو گردد كهن
مزن شاخ اگر ميوه تلخست نيز # خود افتد چو پيش آيدش برگريز
چو لا بدّ جدائيست از بعد زيست # بعمدا جدا زيستن بهر چيست؟
كجا بودى اى مرغ فرخنده پى؟ # چه دارى خبر از حريفان حى!
بشادى كجا ميگذارند كام # سفر تا چه جايست و منزل كدام
فغان زان حريفان پيمانگسل [1] # كه يكره ز ما بر گرفتند دل
كى بو كه سر زلف تو را چنگ زنم # صد بوسه بر آن لبان گلرنگ زنم
در شيشه كنم مهر و وفاى همه را # در پيش تو اى نگار بر سنك زنم
رشيد وطواط
دور از درت اى شكر لب سيمين بر # از رنج تن و درد دل و خونجگر
حاليست كه گر عوض كنم با مرگش # چيز دگرم نهاد بايد بر سر
من المثنوي المعنوي
فرخ آن تركى كه استيزه نهد # اسبش اندر خندق آتش جهد
چشم خود از غير و غيرت دوخته # هم چو آتش خشك و تر را سوخته
گر پشيمانى بر او عيبى كند # آتش اول در پشيمانى رند
و له
هرچه از وى شاد كردي در جهان # از فراق آن بينديش آن زمان
[1] پيمانگسل: پيمانشكن.