لكاتب الأحرف بهاء الدين محمد:
دوش از درم آمد آن مه لاله نقاب # سيرش نبديديم و روان شد بشتاب
گفتم كه ديگر كيت بخواهم ديدن # گفتا كه بوقت سحر اما در خواب
قيل لبعض الصالحين إلى كم تبقى عزبا و لا تتزوج؟فقال: مشقة العزوبة أسهل من مشقة الكد [1] في مصالح العيال.
قال بعض الملوك لوزيره يوما ما أحسن الملك لو كان دائما؟فقال الوزير: لو كان دائما ما وصل إليك.
قال بعض الملوك لبعض العلماء و قد حضر العالم الوفاة: أوص لعيالك إليّ فقال:
العالم: استحيي من اللّه أن أوصي بعبد اللّه إلى غير اللّه.
من المثنوي
فرخ آن تركي كه استيزه [2] نهد # اسب او از خندق آتش جهد
گرم گرداند فرس را آنچنان # كه كند آهنگ هفتم آسمان
چشم را از غير و غيرت دوخته # هم چو آتش خشك و تر را سوخته
گر پشيمانى برو عيبي كند # أول آتش در پشيمانى زند
آخر
دگر ز عقل حكايت بعاشقان منويس # برات عقل بديوان عشق مجرى نيست
اين ز ابراهيم أدهم آمده است # گوزراهي بر لب دريا نشست
دلق خود ميدوخت آن سلطان جان # يك اميري آمد آنجا ناگهان
آن امير از بندگان شيخ بود # شيخ را بشناخت سجده كرد زود
خيره شد در شيخ و اندر دلق أو # كه چه سان گشته است خلق و خلق او
[1] الكد: طلب الرزق.
[2] استيزه: جنك و قهر و غلبه.