آنگاه اگر صحيح است سخن اوّل تو به اينكه بياض موجود محتاج به وجود
زائدى است بر او پس وجود بياض هم نيازمند وجود زائد بر وجود اوّل خواهد بود و اين
محال است و بعضى از ايشان در اين خرافات توغل نموده و غوطهور شدند و خود را
بمغالطات در وحشت افكندند و ما خود را مشغول بآن مغالطات موحشه ننمائيم و با
اينگونه اشخاص از راه ديگر سخن گوئيم به اينكه صفت وجود موجودات بذاتها بوجود
ديگر و مقترن شده بماهيت تا ماهيت بآن وجود شود پس بنابراين گمان لازم آيد حكم جزء
محمول بر مركب باشد و اين محال است و نيز اگر چنين باشد هرگز ماهيت موجود نخواهد
شد بلكه مقترن بامر موجودى گردد تا صفت جز محمول بر مركب نشود چنانكه بياض بياض
است لذاته و اگر مقترن بجسم شود مركب بياض نگردد بلكه ابيض گردد و اگر بياض ابيض
لذاته باشد جسم ابيض نشود بلكه مقترن شود بشيء ابيض وانگهى بياض را ابيض گفتن
باين نظر است كه لون اين جسم ابيض است لكن مجاز است پس اگر وجود را هم بگوئيم
لذاته موجود است مجاز است نه حقيقت و نزاع مادر مجاز نيست.
بايد دانست اين مسأله شامل جميع علوم است (يعنى محمول مشتق از عارض
بر معروض اگر حمل بر عارض شود بعنوان حقيقت باطل است و هرآنكس در علمى محقق به
بطلان آن معترف است و يكى از اين گروه را شنيدم گويد وجود موجود است و محتاج به
انسانيت ديگر نيست تا انسانيتى موجود باشد و اين گوينده فرق نگذارده بين انسانيت و
انسان چه اگر انسانيت موصوف باشد به اينكه انسان است البته به انسانيت ديگر محتاج
است لكن انسانيت موصوف است به انسانيت نه به انسان پس به او مىگوئيم همين را چرا
در وجود نگوئى به اينكه وجود وجود است نه موجود تا محتاج بوجود ديگر باشد و اين
مغالطه از افحش مغالطاتى است كه در اين باب گفته مىشود خداى تعالى ما را نگاهدارد
از حب غلبه.
حل شبهه:
و اما حل شبهه نزد اهل حق پس به اينست كه وجود معنائى است مستفاد فقط
و چون مستفاد است چگونه معناى زائدى بر ماهيت شود در خارج و اين معنى فقط از همين
ماهيت مستفاد و اعتبار شده زيرا ذات قبلا معدوم بوده و چگونه ذاتى محتاج شود به
چيزى قبل از وجود خود چه احتياج شيء از اشياء موجودات راست نه معدومات را لكن نفس
چون تعقل نمايد آن ذات را و حالاتش را در نظر گيرد و آن را بتفصيل و تحليل عقلى
تحليل برد اوصاف آن را متنوع خواهد يافت از آن جمله ذاتيات است و از آن جمله
عرضيات است تا آنكه مصادف شود در ميان عرضيات بوجود در جميع اشياء و شك نكند كه
وجود معنائى است زائد بر ماهيت معقوله و در اين سخنى نيست سخن در وجود در اعيان
است آنگاه عقل چون تعقل نمود ماهيتى را كه براى اوست انسانيت علم جزمى حاصل كند به
آنكه حيوانيت و ناطقيت از ذاتيات اوست نه بجعل جاعلى و وجود براى او از غير ذات
اوست باين معنى كه اگر اين ذات معدوم باشد متصف بوجود نمىبود.