«پدرم از مردم بلخ بود و در زمان نوح بن منصور از آنجا به بخارا شد
و در زمان وى كار متصرّف و توليت عمل را داشت در دهى كه خرميثن گويند، از روستاى
بخارا و از دههاى بزرگ آنجا بود و نزديك آن دهى بود كه آن را افشنه گويند. از
آنجا پدرم مادرم را به زنى گرفت و آنجا ماند و جايگاه گرفت و من در آنجا به جهان
آمدم و پس از من برادرم به جهان آمد.
سپس از آنجا به بخارا رفتيم و پيش آموزگار قرآن و آموزگار ادب رفتم و
به ده سالگى رسيدم، و قرآن و بسيارى از ادب براى من فراهم شده بود تا جايى كه از
من در شگفت بودند، و پدرم از كسانى بود كه دعوت مصريان كه مردم را به اسماعيليه
مىخواندند پذيرفته بود و ذكر نفس و عقل را بدان گونه كه ايشان مىگفتند و
مىشناختند از ايشان شنيده بود، و برادرم نيز؛ و بسيار مىشد كه در ميانشان آن را
ياد مىكردند و من مىشنيدم، و آنچه را مىگفتند درك مىكردم، اما نفس من
نمىپذيرفت، و ايشان آغاز كردند كه مرا هم دعوت كنند، و ذكرى از فلسفه و هندسه و
حساب هندى بر زبانشان مىرفت و مرا به مردى راهنمايى كردند كه سبزى مىفروخت و
حساب هند را مىدانست و من از او فرا گرفتم.
سپس ابو عبد الله ناتلى به بخارا آمد و وى دعوى فلسفه داشت، پدرم وى
[1] . ترجمه اين زندگى نامه برگرفته از كتاب پور سينا/ 63- 70 به
خامه مرحوم سعيد نفيسى است كه گاه با تصرّف اندك همراه مىباشد.