اشعار
آدمى زاده طرفه معجونى است
كز فرشته سرشته و ز حيوان 355 (2 بيت)
آنچه از دريا به دريا مىرود
از همانجا كآمد آنجا مىرود 45
آنچه تغيّر نپذيرد تويى
آنچه نمرده است و نميرد تويى 99، 284
آن حكيمى گفت: ديدم هم تكى
در بيابان زاغ را با لكلكى 181 (3 بيت)
آنكس كه نداند و نداند كه نداند
در جهل مركّب ابد الدهر بماند 364 (3 بيت)
آنكه عالم مست گفتش آمدى
كلّمينى يا حميرا مىزدى 159 (2 بيت)
آنكه هفت اقليم عالم را نهاد
هركسى را آنچه مىبايست داد 325
از پاى تا سرت همه نور خدا شود
گر در ره خداى تو بىپاوسر شوى 162
از جمادى مردم و نامى شدم
وز نما مردم، به حيوان سر زدم 41 (6 بيت)
از مكافات عمل غافل مشو
گندم از گندم برويد جو ز جو 406
اگر آن ترك شيرازى به دست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را 351