گفتم: فدايت گردم! نشانى از حمل، در نرجس نمىبينم. فرمود:
همين است كه با تو گفتم.
حكيمه گويد: به خانه آنحضرت آمده، سلام دادم و نشستم. نرجس آمد، كفش
از پاى من در آورد و گفت: اى بانوى من و بانوى خانوادهام امشب چگونهاى؟ به او
گفتم: تو بانوى من و بانوى خانواده منى. گفت:
چنين نيست. سپس گفت: عمّه چه شده است؟ به او گفتم: خداوند متعال امشب
تو را فرزندى عطا خواهد كرد كه در دنيا و آخرت سرور است ...
حكيمه گويد: نرجس، از شنيدن اين سخن خجل شد و شرم كرد. چون نماز شام
را گزاردم، افطار كردم به بستر رفته، خوابيدم. نيمه شب براى خواندن نماز شب از جا
برخاستم. نرجس خفته بود و نشانى از وضع حمل نداشت. نماز گزاردم و به تعقيبات نماز
پرداختم و آنگاه دو باره خوابيدم. پس از لحظهاى مضطرب برخاستم و او را ديدم كه
خوابيده.
نام کتاب : زندگانى بقية الله الأعظم حضرت مهدى(عج) نویسنده : مدرسى، سيد محمد تقى جلد : 1 صفحه : 10