نام کتاب : زندگانى باب الحوائج حضرت موسى بن جعفر(ع) نویسنده : مدرسى، سيد محمد تقى جلد : 1 صفحه : 38
اميرالمؤمنين تو را طلبيده است. پرسيدم: چه حادثهاى رخ داده؟
گفت: نمىدانم.
من سوار شدم و نزد هارون رفتم. عمر بن بزيع رو به روى هارون ايستاده
بود. هارون از من پرسيد: با آن جُبّهاى كه به تو بخشيدم چه كردى؟ گفتم:
اميرالمؤمنين جبّهها و چيزهاى بسيارى به من عطا كرده است، منظور كدام يك از
جُبّههاست؟ هارون گفت: آن جُبّه ابريشمين سياه رنگ رومى طلا بافت؟ گفتم: با آن
كارى نكردم. جز آنكه برخى اوقات آن را در بر مىكنم و با آن چند ركعتى نماز
مىگزارم. همين چند لحظه پيش كه از خانه اميرالمؤمنين به منزل خويش رفتم آن را
طلبيدم تا بر تن كنم.. هارون به عمر بن بزيع نگريست و گفت: بگو آن را بياورند.
من پيشكارم را فرستادم تا جُبّه را بياورد. چون هارون جُبّه را ديد
به عمر گفت: بعد از اين سزاوار نيست كه بر ضدّ على بن يقطين سخنى بگويى.
سپس دستور داد پنجاه هزار درهم به من بپردازند. من نيز پولها و جُبّه
را به خانهام بردم. على بن يقطين در ادامه نقل اين ماجرا گفت:
شخصى كه از من نزد هارون، بد گويى كرده بود پسر عمويم بود، امّا
خداوند الحمد للَّهرو سياهش كرد و دروغگويش جلوه داد. [1]
ب- مخفى بودن تماسها
ممكن است اين پرسش مطرح شود كه با وجود چنين جوّى، ارتباط