نام کتاب : زندگانى امير مؤمنان امام على بن أبي طالب(ع) نویسنده : مدرسى، سيد محمد تقى جلد : 1 صفحه : 95
حكومترا دو دستىبگيريد چونانكه كودكان توپرا مىگيرند. پس سوگند
به كسى كه ابوسفيان به او قسم ياد مىكند نه بهشتى است و نه دوزخى!
ناگهان على عليه السلام كه در گوشهاى از مجلس نشسته بود، برخاست وبه
او پرخاش كرد. ابوسفيان در پاسخ گفت: مرا نبايد مورد سرزنش قرار داد بلكه بايد كسى
را سرزنش كرد كه مرا فريفت وگفت: در اين جمع بيگانهاى حضور ندارد!
هنگامى كه امواج انقلاب بر ضدّ تصرّفات بنى اميّه در روزگار خلافت
عثمان اوج مىگرفت، روزى معاويه كه در حقيقت فرمانده نيروهاى بنى اميّه ودر ظاهر
والى شام بود به گروهى از مهاجران بزرگ كه على عليه السلام وطلحه وزبير نيز در
ميان آنان بودند، برخورد كرد وبديشان گفت:
«شما خود مىدانيد كه مردم به خاطر دستيابى به خلافت بايكديگر به
ستيز برمى خاستند تاآنكه خداوند پيامبرش را برانگيخت ومردم با شاخصههايى همچون
سابقه، قدمت وجهاد از يكديگر متمايز شدند. هر كدام كه به خلافت رسيدند، فرمان
فرمانِ آنان بود وديگر مردمان تابع آنان بودند وچون آنان با جنگ وستيز درپى دنيا
بودند خلافت از آنان گرفته شد وخداوند آن رابه كسان ديگر واگذاشت كه خداوند بر
آوردن جانشين تواناست. همانا من در ميان شما پيرى را به جانشينى گماردم پس اگر از
او اندرزپذيريد وبا وى مدارا كنيد در اين صورت خوش اقبالتر از او باشيد».
[1]