responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : هدايتگران راه نور نویسنده : مدرسى، سيد محمد تقى    جلد : 1  صفحه : 654

سوى او سفر كردم. خبر آمدن من به گوش او رسيده بود و وى در همان وقت و در حالى كه هنوز من جامه سفر بر تن داشتم و آن را عوض نكرده بودم، مرا احضار كرد. آن هنگام، ماه رمضان و موقع نماز ظهر بود.

چون پيش او رفتم وى را در اتاقى ديدم كه در آن آب جريان داشت. بر او سلام كردم و نشستم. او نشست و آفتابه‌اى آورد و دستهايش را شست و مرا نيز فرمود كه دستهايم را بشويم. آنگاه سفره غذا گستردند. من از ياد بردم كه روزه هستم و اكنون هم ماه رمضان است، امّا بعداً اين موضوع را به ياد آوردم، دست از خوردن كشيدم. حميد از من پرسيد: چه شد، چرا نمى‌خورى؟ پاسخ دادم:

اى امير! ماه رمضان است و من نه بيمارم و نه عذر ديگرى دارم تا روزه‌ام را بشكنم و شايد امير عذر يا بيمارى داشته باشد كه روزه نگرفته است.

امير پاسخ داد: من علّت خاصّى براى افطار روزه ندارم و از سلامت نيز بر خوردارم. سپس چشمانش پر از اشك شد و گريست.

پس از آنكه امير از خوردن فراغت يافت، از او پرسيدم: موجب گريستن شما چيست؟! پاسخ داد: هارون الرشيد هنگامى كه در طوس بود در يكى از شبها مرا خواست. چون بر او وارد شدم، ديدم رو به رويش شمعى در حال سوختن است و شمشيرى سبز و آخته نيز ديده مى‌شود. خدمتكار او هم ايستاده بود. چون در برابرش ايستادم سرش را بالا گرفت و پرسيد: از اميرالمؤمنين!! چگونه اطاعت مى‌كنى؟ پاسخ دادم: با جان و مال.

هارون سر به زير افكنده و به من اجازه بازگشت داد.

از رسيدنم به منزل مدّتى نگذشته بود كه دو باره فرستاده هارون به نزد من آمد و گفت: اميرالمؤمنين با تو كار دارد.

من پيش خود گفتم: به خدا سوگند مى‌ترسم هارون عزم كشتن مرا كرده باشد، امّا چون نگاهش به من افتاد، شرمنده شد. دو باره در برابر هارون قرار

نام کتاب : هدايتگران راه نور نویسنده : مدرسى، سيد محمد تقى    جلد : 1  صفحه : 654
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست