نام کتاب : دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 647
صحبت با ماهی حامل حضرت یونس
محمد بن ثابت میگوید: در مجلس امام زینالعابدین علیهالسلام نشسته
بودم که عبدالله پسر عمر بن خطاب وارد شد. او گفت: «شنیدهام که شما
گفتهاید حضرت یونس به این علت در شکم ماهی محبوس شد که ولایت جدت را به او
عرضه داشتند و او در قبول آن تأمل کرد!» حضرت فرمود: «مگر تو این مطلب را
قبول نداری؟!» او گفت: «من این مطلب را قبول نمیکنم.» حضرت فرمود: «آیا
میخواهی با چشم خود ببینی؟!» او گفت: «بلی.» حضرت فرمود: «بیا و
بنشین.» سپس حضرت به غلامش دستور داد که دو پارچه بیاورد. غلام نیز دو
پارچه را آورد.حضرت به من فرمود: «چشم عبدالله و چشم خودت را ببند.» من این
کار را کردم. حضرت به کلامی تکلم فرمود و سپس فرمود: «چشمانتان را باز
کنید.» ما چشمان خود را باز کردیم، ناگهان خود را در ساحل دریائی دیدیم. امام
سجاد علیهالسلام سخنی فرمود که ناگهان همهی ماهیان دریا جواب دادند. در
این هنگام ماهی بزرگی آمد و سلام کرد. حضرت به او فرمود: «نام تو چیست؟» او
گفت: «نام من نون میباشد.» حضرت فرمود: «برای چه یونس در شکم تو حبس شد؟»
او عرض کرد: «چون در ولایت جدت قدری تأمل کرد لذا خداوند او را در شکم من
محبوس کرد. چون اقرار به ولایت کرد، من مأمور شدم که او را از شکم خود
بیرون بیندازم. هر کس که ولایت شما اهلبیت علیهمالسلام را انکار کند مخلد
در جهنم خواهد بود.» حضرت به ما فرمود: «آیا شنیدید؟» عرض کردیم «آری،
شنیدیم.» حضرت فرمود: «حال چشمهایتان را ببندید.» پس ما چشمانمان را
بستیم. سپس حضرت فرمود: «چشمانتان را باز کنید.» پس چشمانمان را باز کردیم و
دیدیم در همان مجلس میباشیم. بعد عبدالله عمر بیرون رفت.من عرض کردم: «ای
آقای من! چیز عجیبی بود و بر ایمان من افزوده شد.» حضرت فرمود: «به
عبدالله بگو تا ببینی چه میگوید.» پس من بیرون آمدم و خود را به عبدالله
عمر رساندم. او گفت: «آیا سحر آنها را دیدی؟! سحر بنی عبدالمطلب را اینها
به سلسله مراتب از جدشان به ارث میبرند.» [1] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1) مدینة المعاجز. منبع: عجایب و معجزات شگفت انگیزی از امام سجاد؛ تهیه و تنظیم واحد تحقیقاتی گل نرگس؛ شاکر؛ چاپ اول 1386 .
نام کتاب : دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 647