نام کتاب : دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 508
رویش عشق
هر چه نیرو داشت در گلو جمع کرد، فریاد زد، نعره کشید، ناسزا گفت و
دشنام داد، ولی او ساکت ایستاده بود و گوش میکرد. منتظر شد تا چهرهی مرد
زیر آوار سخنان زشتش مدفون شود. مرد کلافه شده بود، فکر میکرد با آن سخنان
از کوره در میرود و خشم میگیرد، ولی هرچه صبر کرد جز سکوت عکسالعملی
ندید. با عصبانیت و در حالی که هنوز فحش میداد به سمت خانهاش حرکت کرد.
وقتی دور شد امام رو کرد به حاضرانی که مات و مبهوت از این صحنه در کنارش
نشسته بودند و گفت: آنچه او گفت شنیدند؟ دوست دارم همهی شما همراه من به
خانهی او بیایید و پاسخ مرا بشنوید. حاضران با خوشحالی گفتند: باشد،
برویم، ولی چرا هرچه گفت شما سکوت کردید، کاش همین جا جسارت او را تلافی
میکردید، یا دست کم اجازه میدادید که او را ادب کنیم. امام برخاست. آن
عده نیز دنبال او به راه افتادند. در راه با هم پچپچ میکردند که امام به
او چگونه پاسخ خواهد داد، آیا فحشهایش را به خود او برمیگرداند، یا کتکش
میزند؛ اما وقتی شنیدند امام آیهی (والکاظمین الغیظ والعافین عن الناس
والله یحب المحسنین) [1] را میخواند و تکرار میکند از خود خجالت کشیدند و
شرمنده شدند، فهمیدند که پاسخ امام به گونهی دیگری است و آنان در
اشتباهند. پس از کمی راه رفتن به خانهی آن مرد رسیدند. امام کناری
ایستاد و گفت بگویید علی بن حسین آمده است. مرد صدای امام را از خانه شنید و
به همسرش گفت: نگفتم؟! تازه پی برده که چه شنیده است، حتماً ازاینکه پیش
آن همه جمعیت توهین و دشنام شنیده و آبرویش رفته، عصبانی شده و برای تلافی
آمده است. در را باز کرد و در حالی که در آستانهی در ایستاده بود، دست به
کمر زد و گفت: ها، چه شده؟ امام با نگاهی گرمتر از آفتاب و کلامی نرمتر
از لالایی مادران فرمود: آمدهام دربارهی آن حرفهایی که زدی با تو صحبت
کنم. - بگو، میشنوم. - ببین برادرم، اگر تو راست گفته باشی خدا مرا عفو کند، و اگر دروغ گفتهای خدا تو را بیامرزد. گویی
آسمان را بر سرش کوبیدند، اصلاً نمیتوانست آنچه را که میبیند باور کند،
برایش قابل درک نبود، امام سجاد علیهالسلام به او «بردار» گفته بود و بعد
از آن همه فحش و ناسزا از خدا برایش طلب آمرزش میکرد. رنگش از خجالت سرخ
شد، از زنده بودن خود احساس شرم میکرد، آرزو کرد کاش زمین دهان باز میکرد
و او را میبلعید. جوانههای عشق و انسانیت از دلش سر برآورد و وجدان
خفتهاش بیدار شد، سرش را از خجالت به زیر افکند و یک قدم جلو رفت، میان دو
ابروی امام را بوسید و در حالی که میگریست گفت: ای امام بزرگوار، آنچه
دربارهی تو گفتم از آن پاک و منزهی و من سزاوارترم، مرا ببخش. آنگاه در زیر چتر محبت و آرامش امام سجاد علیهالسلام پناه گرفت. [2] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1) و فرو خورندگان خشم و عفوکنندگان مردم هستند و خداوند نیکوکاران را دوست دارد «آل عمران (3) آیهی 134». (2) مناقب، ج 4، ص 157. منبع: حیات پاکان داستانهایی از زندگی امام سجاد؛ مهدی محدثی؛ بوستان کتاب چاپ اول 1383.
نام کتاب : دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 508