نام کتاب : دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 380
فرزند پیغمبر است، به حج میرود. امتناع دارد که
با قافلهای حرکت کند که او را میشناسند و مترصد است یک قافلهای از نقاط
دور دست، که او را نمیشناسند، پیدا شود و غریبوار داخل آن شود. وارد یکی
از این قافلهها شد. از آنها اجازه خواست که به من اجازه دهید تا خدمت
کنم. آنها هم پذیرفتند. آن وقت هم که با اسب و شتر و غیره میرفتند و ده
دوازده روز طول میکشید. امام در تمام این مدت، به صورت یک خدمتگزار قافله
درآمد.
در بین راه مردی با این قافله تصادف کرد که امام را میشناخت، تا امام
را شناخت، رفت نزد آنها و گفت: این کیست که شما آوردهاید برای خدمت
خودتان؟ گفتند: ما که نمیشناسیم، جوانی است و مدنی، ولی بسیار جوان خوبی
است. گفت: بله، شما نمیشناسید، اگر میشناختید، این جور به او فرمان
نمیدادید، و او را در خدمت خودتان نمیگرفتید. گفتند: مگر کیست؟ گفت: این
علی بن حسین بن علی بن ابیطالب، فرزند پیغمبر است. دویدند خودشان را به
دست و پای امام انداختند: آقا این چه کاری بود شما کردید؟! ممکن بود ما با
این کار خودمان، معذب به عذاب الهی شویم، به شما جسارتی بکنیم، شما باید
آقا باشید، شما اینجا بنشینید، ما باید خدمتگزار و خدمتکار شما باشیم.
فرمود: نه، من تجربه کردهام، وقتی که با قافلهای حرکت میکنم که مرا می
شناسند، نمیگذارند من اهل قافله را خدمت کنم. لذا من میخواهم با قافلهای
حرکت کنم که مرا نمیشناسند، تا توفیق و سعادت خدمت به مسلمان و رفقا برای
من پیدا شود. [1] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1) بحارالانوار، ج 46، ص 69 و منتهی الآمال، معرب ج 2 ص 13 (به نقل از روضههای شهید مطهری (ره)). منبع: پنجاه و هفت درس زندگی از سیره عملی حضرت امام سجاد؛ گردآوری و انتخاب حمیدرضا کفاش؛ عابد؛ چاپ اول بهار 1381 .
نام کتاب : دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 380