responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام کاظم علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 4

آخرین پیام

روزها یکی پس از دیگری می‌آمدند و می‌رفتند و خورشید عالم افروز به عادت همیشگی‌اش هر روز از مشرق سر در می‌آورد و در مغرب غروب می‌کرد، اما چیزی که او می‌دید فقط تاریکی سیاه‌چال بود. سال‌های سال بود که سهم او از روشنایی روز، فقط نوری اندک از روزنه‌ی کوچکی بود و بس، تنها چیزی که او را زنده نگه داشته بود نور ایمان بود. آن جا از رفاه و آسایش و آزادی خبری نبود، اما زمزمه‌های عاشقانه‌ی او در «خلوت خانه‌ی تنهایی» و به هنگام راز و نیاز با معبودش روح او را به عالم ملکوت پیوند زده بود و از این دنیای حقیر به عبادت دلخوش کرده بود.
نور ایمان او دل کنیز زیبارو - که زندان‌بان او را برای آزار روحی امام به زندان فرستاده بود - را نیز در کنج زندان روشن کرده بود. بر عکس در کاخ هارون نعره‌های مستانه‌ی دیوسیرتان تا آسمان بلند بود و بساط عیش و نوش همیشه به راه، زندانی آنجا نیز دست از ارشاد گمراهان بر نمی‌داشت، می‌خواست حرف آخرش را بزند و حجت را تمام کند. زندان‌بان را صدا کرد و قلم و کاغذی از او خواست. آن‌گاه زیر روزنه‌ی کوچکی که کمی نور همراه داشت نشست و نامه‌ای نوشت. یک بار خواند و نامه را به نگهبان داد تا به هارون‌الرشید برساند. نگهبان وارد کاخ شد، هارون پرسید: چیست؟
- نامه.
- از چه کسی است.
- از زندانی، موسی بن جعفر، اما گفته بلند بخوانید تا همه بشنوند.
- بده ببینم، حتما تقاضای آزادی کرده و نامه را گرفت و طوری که حاضران هم بشنوند خواند:
«روزگار بر من در این زندان تاریک با مشکلات و سختی‌های فراوانی می‌گذرد، در حالی که روزگار تو سراسر خوشگذرانی است. من و تو در روز قیامت -که پایانی برایش نیست - به هم خواهیم رسید و به حساب هایمان رسیدگی خواهند کرد. این را بدان که آن جا ستمگران و اهل باطل زیانکار خواهند بود» . [1] .
هارون به اطرافش نگاه کرد. حاضران چهره‌ای غمگین به خود گرفته بودند. رگ ونسط پیشانی هارون از شدت خشم برآمده بود. نامه را مچاله کرد و به گوشه‌ای پرتاب کرد و دست‌هایش را به کمرش زد و مشغول قدم زدن شد.
آن نامه‌ی کوتاه ولی پر معنا مستی را از سرش پرانده بود. دست آخر از شدت عصبانیت نعره‌ای کشید که گوش فلک را کر کرد. روی تخت ریاستش تکیه کرد و در حالی که دندان‌هایش را به هم می‌فشرد به فکر فرورفت. با خود می‌اندیشید که این حرف حق را - که بسیار تلخ و شکننده بود - چگونه پاسخ گوید. روز بعد جسم نحیف امام کاظم علیه‌السلام در گوشه‌ای از زندان روی زمین بود، اما پرنده‌ی روحش به نزد جد بزرگوار و پدر و مادر شهیدش پر کشیده بود.

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) بحارالأنوار، ج 48،ص 148.
منبع: حیات پاکان داستان‌هایی از زندگی امام موسی کاظم؛ مهدی محدثی؛ بوستان کتاب چاپ دوم 1385.

نام کتاب : دانشنامه امام کاظم علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 4
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست