نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 717
وقوع زلزله به دعای امام جواد
قطب راوندی نقل میکند: معتصم، امام جواد علیهالسلام را به بغداد دعوت کرد و بهانهای میخواست که آن حضرت را آزار و شکنجه دهد. روزی
برخی از وزراء را خواست و گفت: استشهادی تهیه کنید که محمد تقی قصد خروج
دارد؟ و اگر به دروغ باشد، جمعی شهادت دهند و امضا کنند. در حقیقت یک
پروندهسازی نمودند که از استشهاد و قطعنامههای روز درست و تشکیل شد. وقتی
نوشتید که محمد تقی ابن الرضا علیهالسلام قصد خروج دارد، قهرا او را
احضار میکنم و او دفاع میکند و انکار مینماید، شما شهادت به صحت آن دهید
و تأیید و تأکید نمائید. قطعنامه تشکیل و پرونده ساخته و پرداخته شد که
جمعی از مدینه و حجاز نوشتهاند که محمد تقی ابن الرضا قصد خروج دارد و
برای این کار، سلاح و پولی فراوان تهیه کرده و چند نفر هم از درباریان آگاه
هستند. معتصم آن حضرت را دعوت کرد و گفت: یابن الرضا! مگر تو ارادهی خروج داری؟ امام
محمد تقی علیهالسلام فرمود: به خدا قسم! این فکر هرگز در خاطرم خطور
نکرده، زیرا علم ما نشان میدهد که چنین زمانی نخواهد آمد و من هم چنین فکر
نکردهام. معتصم گفت: نامهها و استشهادهایی هست که فلان و فلان هم شهادت میدهند. فرمود: آنها را حاضر کنید! معتصم
اصحاب پروندهساز را حاضر کرد، آنان با کمال گستاخی گفتند: آری نوشتهای
که خروج میکنی و ما این نامه را از غلامان و بستگان تو گرفتهایم که در
پرونده سند قطعی است. راوی خبر گوید: حضرت جواد علیهالسلام در ایوان
قصر نشسته بود و یک طرف آن کسانی بودند که شهادت به دروغ داده و
پروندهسازی کردند. در این حال که نسبت دروغ به امام دادند، حضرت جواد
علیهالسلام سر به آسمان بلند کرد، دعائی خواند. ناگهان زلزلهای در آن
نقطهی مسکونی پروندهسازان افتاد که مانند گهواره زمین تکان میخورد و
معتصم و وزرای او بر خود لرزیدند و به التماس افتادند، هر یک از آنها
میخواستند فرار کنند، تا از جا بر میخاستند به رو میافتادند، دیگر قدرت
بلند شدن نداشتند، همه حضار مضطرب و پریشان شدند. معتصم خود در حیرت و
اضطرار گفت: یابن رسولالله! من توبه کردم، آنها را هم ببخش، این واقعه یک
صحنهسازی بیش نبود، دعا کن خداوند این جنبش و زلزله را ساکت و ساکن گرداند
و این مردم نابخرد را هم ببخشد و از تقصیر آنها بگذرد. حضرت جواد
علیهالسلام سر به آسمان بلند کرد دعائی خواند، عرض کرد: پروردگارا! تو
میدانی که این طبقه ضاله دشمن تو و دشمنان من هستند، من از سر تقصیر آنها
گذشتم. در این حال، فوری زلزله آرام گرفت و عمارت به جای خود باقی ماند، همه از تشویش راحت شدند. [1] . و
بدین وسیله، قدرت و نیروی امامت را شناختند ولی در ظاهر سر تسلیم فرود
آوردند، اما در باطن به خباثت نفس و دشمنی خود، همچنان ادامه میدادند.
[~hr~]پی نوشت : (1) خرائج: ج 2 ص 671. منبع: زندگانی حضرت امام محمد تقی جوادالائمه؛ حسین عماد زاده؛ حسینیه عمادزاده چاپ اول 1386.
نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 717