responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 568

کرامات امام رضا

شیخ صدوق گفته است:
یوسف بن محمد بن زیاد و علی بن محمد بن سیار، به نقل از پدران خود از امام عسکری از امام هادی از امام جواد علیهما السلام روایت کردند که فرمود: وقتی مأمون امام رضا را ولیعهد خود ساخت، باران بند آمد، لذا بعضی از پیرامونیان مأمون و متعصبین به طعنه می گفتند: نگاه کنید! از وقتی علی بن موسی به اینجا آمد و ولیعهد ما شد، خدای متعال باران را از ما بازداشت! این خبر به مأمون رسید و بر او گران آمد و به امام رضا علیه السلام عرض کرد: باران بند آمده، چقدر خوب است که در پیشگاه خدای متعال دست به دعا بردارید تا باران بر مردم ببارد.
امام رضا علیه السلام فرمود: آری (چنین می کنم) عرض کرد: چه وقت دعا می فرمائید؟ - و آن روز، روز جمعه بود -
حضرت فرمود: روز دوشنبه، همانا رسول خدا دیشب به خوابم آمد، در حالیکه امیر مؤمنان علی علیه السلام با او بود و به من فرمود: ای فرزند عزیزم! تا روز دوشنبه صبر کن، پس به صحرا رفته، طلب باران کن که بی گمان خدای متعال سیرابشان خواهد ساخت و نیز آنها را نسبت به آنچه خدای متعال از حالات آنها که خود بدان واقف نیستند ولی به تو نشان داده، آگاهشان کن تا دانش ایشان به فضل و کمال تو و قدر و منزلتت نزد پروردگار متعال افزون گردد.
چون روز دوشنبه شد، صبحدم راهی صحرا و بیابان گردید و مردم نیز به تماشا آمدند، سپس، منبر رفت، حمد و ثنای الهی بجای آورد، سپس فرمود: ای خدای متعال! ای پروردگار! تو حق ما خاندان را بزرگ گردانیدی، پس مردم، چنانکه دستور دادی به ما توسل می جویند، در حالی که فضل و رحمت تو را خواستارند و احساس و نعمت تو را انتظار می برند، بنابراین آنان را به وسیله باران سودمند، سیرابشان ساز، باران فراگیری که ضرر و زیانی نداشته باشد و سر آغاز بارانشان را بعد از مراجعت ایشان، از این گردهمایی به خانه هایشان قرار بده.
امام جواد علیه السلام گفت: سوگند به آن خدایی که محمد را به حق به پیامبری بر انگیخت! بی درنگ باد وزیدن گرفت و ابرهای آسمان را به هم پیوست و رعد و برق آمد و مردم، چنان به حرکت در آمدند که گویی می خواهند از باران پناه گیرند! اما امام رضا علیه السلام فرمود: ای مردم! منتظر فرستادگان خدای خود باشید که این ابرها از آن شما نیست، بلکه متعلق به فلان منطقه است و ابرها، راه خود را گرفته و رفتند.
سپس ابر متراکم دیگری آمد و همچنان با رعد و برق همراه بود و مردم را به تکاپو افکند، اما آن حضرت فرمود: منتظر فرستادگان خود باشید که این هم، از آن شما نیست و متعلق به فلان منطقه است، و همینطور ده ابر متراکم آمد و رفت و هر بار حضرت می فرمود: منتظر باشید که این، از آن شما نیست و متعلق به فلان منطقه است، آنگاه ابر متراکمازدهم، روی آورد و حضرت فرمود: ای مردم! خدای متعال این ابر باران زا را برای شما فرستاده لذا شکر او را به واسطه کرامتش بر شما به جای آرید و برخیزید و به خانه ها و قرارگاههای خود بروید که به زودی از سرهای شما خواهد گذشت و تا زمانی که داخل خانه هایتان نشده اید باران را نگاه می دارد، آنگاه از خیر و خوبی، آنچه در خور کرم و بزرگواری خدای متعال است به شما خواهد رسید و از منبر به زیر آمد و مردم باز گشتند.
پس ابر متراکم، از باریدن باز ایستاد تا مردم به خانه های خود رسیدند، آنگاه سیل آسا باریدن گرفت و دامنه ها و گودالها و حفره ها و دشتها را سرشار نمود و مردم همزبان می گفتند: کرامات خدای متعال، بر فرزند رسول خدا گوارا باد، سپس امام رضا علیه السلام به جمع آنها که عده زیادی بودند، پیوست و خطاب به آنها فرمود: ای مردم! نسبت به نعمتهای خدا بر شما، تقوا پیشه کنید و با گناه و معصیت، آنها را از خود نرانید، بلکه با شکر و طاعت پروردگار، آنها را برای خود ماندگار سازید و بدانید که هرگز خدای متعال را بعد از ایمان به او و اعتراف به حقوق اولیائش از خاندان محمد - پیامبر و فرستاده وی - به چیزی بهتر ازاری رساندن به برادران مؤمن خود در کار دنیای ایشان که گذر گاه آنان سوی بهشت پروردگار است شکر گزاری نکرده اید، بی گمان هر کس چنین کند، از خاصان درگاه خدای متعال خواهد بود و رسول خدا در این باب، سخنی فرموده است که شایسته نیست هیچ گوینده ای (عاقلی) در لطف و فضل خدا بر وی، در آن کلام بی رغبت شود و اهمیتی به آن ندهد، اگر گوینده (عاقل) در آن تأمل کند و آن را به کار برد. و آن کلام این است که گفته شد ای رسول خدا! فلانی با این گناهان کذایی اش هلاک شد (و امیدی برایش نیست)! حضرت فرمود: بلکه نجات پیدا کرد و خدای متعال عاقبتش را ختم به خیر خواهد کرد و به زودی گناهانش را به حسنات مبدل خواهد ساخت، چه اینکه او،کبار که در راهی می گذشت به مؤمنی برخورد نمود که عورتش مکشوف بود و او، خود توجه نداشت، پس عورت او را بر وی پوشاند و به روی او نیاورد، مبادا خجالت بکشد، سپس آن مؤمن از راه دیگری متوجه گشت و برای او دعا کرد و گفت: خدای متعال پاداش تو را فراوان دهد و سرانجامت نیک گرداند و در حسابرسی بر تو سخت نگیرد، خدای متعال نیز دعای او را در حقش مستجاب کرد، بنابراین خدا عاقبت این بنده را با دعای آن مؤمن ختم به خیر می سازد.
سخنان رسول خدا به فرد مورد نظر رسید، پس توبه کرد و به بندگی خدای متعال باز گشت و طاعت خدا را در پیش گرفت و بیشتر از هفت روز بر او نگذشت که رمه مدینه مورد دستبرد قرار گرفت و رسول خدا، گروهی را به تعقیب سارقین فرستاد که آن مردکی از آنان بود و به شهادت رسید. امام جواد علیه السلام فرمود: خدای متعال به دعای امام رضا علیه السلام برکت را در شهر ها زیاد کرد، در دستگاه مأمون کسی بود که می خواست به جای حضرت، ولیعهد باشد و نیز کسانی پیرامون مأمون را گرفته بودند که نسبت به امام رضا رشک می بردند، بعضی از این حسودان، به مأمون گفتند: ای امیر مؤمنان! تو را در پناه خدا قرار می دهم، از اینکه این شرافت فراگیر و افتخار بزرگ (خلافت) را از خاندان بنی عباس، به خاندان علی بن ابیطالب منتقل سازی! بی گمان به ضرر خود و خاندانت قدم برداشتی، این جادوگر فرزند جادوگران! را آوردی در حالیکه او، ناشناخته بود و تو سرشناسش کردی، فرو مایه بود، جاه و مقامش دادی، گمنام بود، شهرتش بخشیدی، خوار و خفیف شمرده می شد، بلند آوازه اش کردی، اکنون با این بارانی که به دعای او بارید، دنیا را سرشار از شگفتی و شیفتگی به خود کرده است. بسیار بیمناکم که مبادا این مرد، خلافت را از بنی عباس به فرزندان علی منتقل نماید، بلکه از این مهمتر، خوف آن دارم که با استفاده از سحر و کهانتش، نعمت را از تو باز گیرد و به قلمرو دولتت، دست اندازد! آیا کسی در حق خود و مملکت خود، جنایتی چونان تو روا داشته است؟
مأمون گفت: این مرد، پنهان از چشم ما، مردم را به خود فرا می خواند، پس مصلحت آن بود که او را ولیعهد خویش سازیم تا دعوت او به نفع ما باشد و بر حکومت و خلافت ما اعتراف کرده باشد و شیفتگان او نیز درباره او بپذیرند که او از ادعای خود (حکومت) هیچ سهمی چه کم و چه زیاد، ندارد و خلافت تنها از آن ما است نه او و ما ترسیدیم که هرگاه به حال خود رهایش سازیم، شکافی پدید آورد که از عهده ترمیمش برنیائیم،ا دست به کاری بزند که از چاره آن عاجز مانیم، اکنون نیز که با او چنین کردیم و مرتکب اشتباه شدیم و با بلند آوازه کردن او خود را در معرض هلاکت و نابودی قرار داده ایم، سستی در کار او روا نیست، اما ما نا گزیریم که جایگاه او را اندک اندک فرود آوریم تا مقصود عموم مردم از وی چنان شود که شایستگی این امر (حکومت) را ندارد، آنگاه درباره او، چاره ای بیندیشیم که شرش را از ما قطع کند! آن مرد اظهار داشت: ای امیر مؤمنان! کشمکش با او را به من بسپار، چه اینکه من، او وارانش را مجاب و محکوم می سازم و به فرومایگی می کشانم و اگر از تو نمی ترسیدم او را سرجایش می نشاندم و کوتاهی و ناسپاسی اش را نسبت به لطف و عنایت شما، برای مردم آشکار می کردم.
مأمون گفت:دوست داشتنی تر از این کار، نزد من نیست.
آن مرد گفت: بنابراین، رجال مملکت اعم از سران سیاسی و قضایی و فقیهان برجسته را گرد آور، تا ناتوانی او را در حضور آنان آشکار سازم، و این خود در حقیقت به منزله باز گرفتن مقامی است که تو او را در آن فرود آورده و بدو واگذاشته ای و آنان آن را درست تلقی کرده و تو را در این کار مصیب دانسته اند. امام جواد علیه السلام گفت: پس مأمون، مجلس بزرگی ترتیب داد و نخبگان رعیتش را گرد آورد، خودش در حضور آنان نشست و امام رضا علیه السلام را نیز در مقابل خودش و در جایگاه ولیعهدی نشانید، سپس پرده داری که شکست امام رضا علیه السلام را بر عهده گرفته بود، آغاز سخن کرد و خطاب به حضرت، اظهار داشت: همانا مردم، داستانهای زیادی از شما نقل می کنند و در توصیفتان زیاده روی می نمایند، تا جایی که گمان می کنم اگر از آنها مطلع شوید، برائت می جوئید، مثلا همین که دعا کردید و از خدا بارانی را طلب نمودید که به طور طبیعی (همه ساله) می بارد و باران (به طور طبیعی) بارید پس آن را معجزه ای برای شما به حساب آورده، نشانه آن پندارند که در دنیا، همانندی برایتان وجود ندارد، در حالی که این امیر مؤمنان (مأمون) - که خدا خود و دولتش را پایدار فرماید - است و با هیچکس مقایسه نمی شود، جز اینکه بر وی برتری دارد و شما را نیز در جایگاهی که می دانی، قرار داده است، بنابراین از حقوق او بر شما این نیست که اجازه دهید دروغ گویان به نفع شما و به ضرر او (مأمون) اینچنین دروغ پردازی کنند!
امام رضا علیه السلام فرمود: هرگز بندگان خدا را از گفتگو راجع به نعمتهای خدای متعال نسبت به من باز نمی دارم، هر چند من این سخنان مردم را از روی خود پسندی و تکبر و تبختر نمی خواهم و اما آنچه از اربابت گفتی که مرا در جایگاه ولیعهدی قرار داده است، باید بگویم این جایگاهی است که عزیز مصر،وسف صدیق را در آن قرار داد و حال آن دو، بر تو پوشیده نیست!
در این هنگام پرده دار مأمون به خشم آمد و خشمگینانه گفت: ای پسر موسی! از حد خود گذشتی و پا از گلیم خویش درازتر کردی! اگر خداوند بارانی در وقت معین که پس و پیش نمی شود، فرو بارید، تو آن را آیت و معجزه ای برای تکبر و بالیدن خود و قدرتی برای حمله کردن به حریف خود قرار داده ای، گویا گمان کرده ای که معجزه ای همانند ابراهیم خلیل آورده ای که سر پرندگان را در دست خود گرفته، اعضای آنها را بر قله کوهها نهاده بود و چون آنها را فرا خواند شتابان به نزدش آمدند و اندام هر پرنده ای به سرش پیوست و به اذن خدای متعال بال بال زده و به پرواز در آمدند! اکنون اگر در پندار خود صادقی، این دو شیر را که تصویر آنها بر پشتی نقش بسته است برانگیز و بر من مسلط ساز تا نشانه اعجاز تو قرار گیرد، چه اینکه باران و باریدن آن بطور عادی و طبیعی، نمی تواند گواه استجابت دعای شما باشد، چرا که دیگران نیز دعا کرده، خواستار آن شده اند و تو سزاوارتر از آنها به استجابت دعا نیستی.
وقتی پرده دار مأمون گفت: این دو را بر من مسلط ساز و به تصویر دو شیری که بر پشتی مأمون نقش بسته، روبرویکدیگر بودند و مأمون به آن پشتی تکیه داده بود، اشاره کرد، امام رضا علیه السلام برآشفت و به آن دو صورت آواز داد که بر شما باد این بدکار را پس او را بدرید و اثری از وی بر جای نگذارید.
آری آن دو صورت از پشتی بیرون پریده و به صورت دو شیر واقعی در آمدند و پرده دار را قطعه قطعه کرده استخوانهایش را شکستند، خوردند و خونش را لیسیدند، در حالی که حاضران می نگریستند و مات و مبهوت بودند و چون آن دو شیر، از کار حاجب رهاییافتند، رو به حضرت کرده، عرضه داشتند: ای ولی خداوند در زمین او دستور چیست؟ آیا با این - اشاره به مأمون - چنان کنیم که با پرده دار کردیم؟ که مأمون با شنیدن سخن آن دو شیر، از هوش رفت و حضرت فرمود: دست نگهدارید و آن دو باز ایستادند.
حضرت فرمود: گلاب بر او بپاشید و وی را به هوش آورید، پس چنان کردند و مأمون به هوش آمد و آن دو شیر با تکرار حرف خود به حضرت گفتند: آیا اجازه می فرمائید او را به همنشین معدومش ملحق سازیم؟ حضرت فرمود: نه، چه اینکه خدای متعال برای او سرنوشتی مقرر داشته است که باید سپری نماید، آن دو شیر پرسیدند: چه دستوری می فرمائید؟
حضرت فرمود: به جای خود بر گردید و آن دو بر پشتی، چنانکه پیش از این بودند، حک شدند.
مأمون اظهار داشت: سپاس و ستایش خدایی را که شر حمید بن مهران،عنی - همان پرده دار معدوم - را از من کفایت نمود، سپس به امام رضا عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! حکومت از آن جد شما رسول خدا بود و سپس متعلق به شما است، اگر می خواهید آنرا به شما بسپارم.
حضرت فرمود: اگر میل حکومت داشتم، با تو کنار نمی آمدم و آنرا از تو هم مطالبه نمی کردم، چه اینکه خدای متعال فرمانبرداری سایر آفریدگانش را نیز بسان اطاعت این دو صورت به جز جهال فرزندان آدم، به من عطا فرموده است، پس اینان اگر چه در بهره های خویش دچار ضرر و زیان می شوند، اما خدای متعال را در آن مشیتی است و از همین رو مرا به ترک اعتراض بر تو، و کنار آمدن با تو فرمان داده است، چنانکهوسف پیامبر را به کنار آمدن با فرعون مصر، فرمان داده بود.
امام جواد علیه السلام گفت: بعد از این ماجرا، مأمون همواره پیش خود حقیر بود و احساس حقارت می کرد تا حضرت را از سر راه خود برداشت.[1] .

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) عیون اخبار الرضا 2: 179 ح 1.
منبع: فرهنگ جامع سخنان امام جواد؛ گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم؛ ترجمه مسلم صاحبی؛ شرکت جاپ و نشر بین الملل چاپ اول زمستان 1387.

نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 568
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست