responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 258

خنیاگر

مراسم شروع شده بود و از پیش همه چیز تدارک دیده شده بود . ما هم به جشن عروسی دعوت شده بودیم و لحظه‌شماری می‌کردیم تا او را در لباس دامادی ببینیم .
افراد دور تا دور مجلس نشسته بودند و خدمتکاران به پذیرایی از میهمانان مشغول بودند . دوستم که آن طرف‌تر نشسته بود خود را به من رساند و گفت :
- ربان : چرا مضطربی ؟
- از کجا فهمیدی که اضطراب دارم ؟
- رنگ رخساره خبر می‌دهد از سر ضمیر ! چهره‌ات همه چیز را به خوبی بیان می‌کند .
- دلم شور می‌زند !
- چرا ؟
- آرامشی که در میهمانی وجود دارد ، مثل آرامش قبل از طوفان است .
این همه خدمتکار و این همه کنیز زیبارو را ببین ! ته دل خوشبین نیستم !
به دلت بد راه نده . فعلاً از این میوه‌های تازه و خوشمزه بخور که جای دیگر نمی‌توانی پیدا کنی . شاید هرگز پیش نیاید که دوباره به جشن عروسی دختر مأمون دعوت شویم .
مشغول خوردن میوه بودیم که عروس و داماد وارد شدند . به‌به ! چه جلال و جبروتی ! تاکنون او را چنین خوش‌لباس و آراسته ندیده بودم ! جوان بود و رشید ! لباس دامادی هم برازنده‌ی آن قد و قامت رعنا بود ! به دوستم گفتم :
- می‌بینی ؟
- آری . در این لباس خیلی زیباتر شده است .
در همین هنگام که با هم صحبت می‌کردیم ، کنیزکان - که حدود صد نفر می‌شدند . با جام‌های طلایی در دست برای خوشامدگویی و تبریک، میان مهمانان حرکت کردند .
از چهره‌ی امام جواد علیه‌السلام فهمیدم که ناراحت شده ، اما خشم خود را فرومی‌خورد . سرش را به زیر افکنده بود تا چشمش به نامحرم‌های مجلس نیفتد .
در همین گیرودار مردی که ریش بلندی داشت و در نواختن عود [1] ماهر بود ، برخاست و شروع به نواختن موسیقی و خواندن کرد .
هاج و واج مانده بودم ! یک چشمم به امام بود و چشم دیگرم به خواننده‌ی ترانه . دوستم گفت :
- عجب صدای خوبی دارد ! او کیست ؟
- نمی‌شناسی‌اش ؟
- نه . از کجا باید بشناسمش !
- او مخارق است ؛ نوازنده‌ی دربار خلیفه .
- عجب ! پس مخارق این است ! چرا خودش را به شکل دلقک درآورده ؟ !
- نمی‌دانم . حتماً این هم از توطئه‌های مأمون است .
صدای سوت و کف بلند بود. هنوز یکی دو بیت بیش‌تر نخوانده بود که صدای داماد جوان - امام جواد - همه را سر جای‌شان میخکوب کرد :
- از خدا بترس ، ای ریش‌دراز !
عود از دست مخارق به زمین افتاد و مثل مجسمه‌ای ثابت و بی‌حرکت ماند . اصلاً انتظار نداشت داماد جوان این گونه بر او فریاد بزند . مأمون که دید مجلس عروسی دخترش دارد به هم می‌خورد ، کنیزها را به بیرون فرستاد و دست خشک شده‌ی مخارق را گرفت و او را بیرون برد تا بیش‌تر از این آبرویش نرود .
آرامش به محفل بازگشته بود ، نگاهم به نگاه امام گره خورد . جلو رفتم و لبخندی زدم و عرض کردم :
ان شاء الله مبارک است ! [2] .
به فکر همه باش !
با کاروانی سفر می‌کردم و مسئولیت آماده کردن غذا و آب و هر چیز لازم را پذیرفته بودم . این کار را به خاطر سیر کردن شکم خود و تنها نبودن در سفر قبول کرده بودم . مردم خوبی بودند. قبلاً گفته بودند که حاضرند مرا رایگان به سفر ببرند ، اما نمی‌خواستم سربار آنان باشم .
صبح زود حرکت کرده بودیم . نزدیک ظهر برای نماز و ناهار توقف کردیم . جای باصفایی بود ؛ آب و درختی داشت ؛ منظره‌ی خوبی دیده می‌شد و نماز خواندن و ناهار خوردن ، حال و صفای خاصی داشت .
غذا را حاضر کردم و کاروانیان یکی پس از دیگری آمدند و سر سفره نشستند و خوردن را با « بسم‌الله » شروع کردند .
بین آنان جوانی متین و باوقار دیده می‌شد که او را نمی‌شناختم ، اما محبت عجیبی نسبت به او در دلم احساس می‌کردم . پس از خوردن ناهار ،بلافاصله مشغول جمع کردن سفره شدم . تکه‌های نان و غذا را که کنار سفره ریخته بود جمع می‌کردم که آن جوان خوش‌سیما گفت :
- آن‌ها را جمع نکن . بگذار باشد !
چرا ! حیف است. مسلمان نباید اسراف کند. خدا در قرآن گفته که اسراف‌کنندگان را دوست ندارد !
جوان لبخندی زد و گفت :
- این کار اسراف نیست. در بیابان و صحرا هر قدر که غذا کنار سفره بریزد نباید جمع کرد. نباید حیوانات صحرا را از آن محروم ساخت ؛ اما در خانه تمامی آنچه را کنار سفره ریخته باید جمع کرد ، زیرا مورد بی‌احترامی قرار می‌گیرد .
در برابر حرف حساب او جوابی نداشتم . وقتی به حاضران نگاه کردم . دیدم همه ، گفته‌های او را با سر تأیید می‌کنند .
جوان برخاسته بود تا از آب جاری کنارمان وضو بگیرد . هنوز به حرف‌های او فکر می‌کردم که سنگینی دستی را روی شانه‌ام حس کردم . یکی از همسفران بود . گفت :
- خسته نباشی !
- درمانده نباشی !
- می‌دانی او کیست ؟
- نه ولی جوان بسیار متین و مهربانی است . از اخلاقش خوشم آمد !
- او امام جواد است، فرزند امام رضا.
عرق سردی بر پیشانی‌ام نشست . دست و پایم سست شد . گفتم :
- عجب ! پس چرا زودتر نگفتی ؟ مرا ببین که برایش از آیات قرآن دلیل می‌آوردم . [3] .

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) عود یکی از وسایل موسیقی ، شبیه تار است.
(2) مناقب ، ج 4 ، ص 396.
(3) وسائل الشیعه ، ج 16 ، ص 499 ؛ مکارم الاخلاق ، ص 145.
منبع: حیات پاکان (داستانهایی از زندگی امام جواد)؛ مؤلف: مهدی محدثی؛ بوستان کتاب چاپ دوم 1385.

نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 258
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست