responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 958

یک ملاقات ناگوار و دو خطبه‌ی متفاوت

طبیعی بود که پس از امضای قراداد صلح میان امام حسن علیه‌السلام و معاویه، آن دو در نقطه‌ی واحدی با مسالمت اجتماع کنند، تا از این طریق، هم صلح خود را با نمونه‌ای عملی، که تاریخ بتواند بدان شهادت دهد، مسجل کرده باشند و هم آنکه، هر یک از دو طرف، در برابر عموم مسلمانان، بدانچه به طرف مقابل خود داده و به تعهدی که به وی سپرده است، اعتراف کند.
هر دو طرف، شهر کوفه را انتخاب کرده و بدان سو روانه شدند، سیل جمعیت نیز به طرف این شهر، سرازیر شد و آن پایتخت بزرگ را مملو از همه گونه مردم ساخت.
بیشتر این جمعیت، سربازان دو جبهه بودند، که اینک اردوگاه خود را رها کرده و برای شرکت در این واقعه‌ی تاریخی - که در طالع نحس شهر کوفه ثبت شده بود و کوفه نیز خواه ناخواه، می‌بایست شاهد آن باشد - به این شهر، رو آورده بودند.
نخستین بار بود که پایتخت عراق، دهها هزار سرباز سرخ پوش شامی، مسیحی یا مسلمان را از نزدیک می‌دید. این اردوگاه، دیر زمانی بود که روی امن و...[1] .
... زنهار از یکدیگر دریغ داشته، و از روزگاری قدیم - از دوران حوادث «سلمان باهلی» و «حبیب بن مسلمه‌ی فهری» در عهد «عثمان بن عفان» - جز با دشمنی‌های تاریخی و حوادث خونین، با یکدیگر روبرو نشده بودند. حال شما فکر می‌کنید، به سرباز وفادار کوفی چه احساسی دست می‌دهد، هنگامی که می‌بیند بناچار، باید سلاح خود را بر زمین افکنده و تسلیم موج غرور و تبختر فاتحانه‌ی سپاهیان شامی، که رواق‌های مسجد با عظمت و بر اساس تقوا بنیان نهاده شده‌ی کوفه را فراگرفته بود، شود؟!
این حادثه، برای یاوران مخلص خاندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله - که در عین حال یا از هدفهای امام حسن علیه‌السلام از صلح با معاویه و یا اساسا از اوضاعی که بار سنگین صلح را بر آن حضرت تحمیل کرده بود، آگاهی نداشتند - بسی تلخ و کشنده بود.
ولی اکثریت خیانتکار، یکباره همه‌ی پرده‌ها را دریده و با چهره‌ی واقعی خود، بر روی صحنه ظاهر گشته بودند.
در میان انبوه سپاهیان شام، دسته‌هایی از کوفیان نیز به چشم می‌خوردند که در شادی بی‌فروغ جشن‌های افسرده و پیروزی بی - فرجام آنان، شرکت جسته بودند.
منادیان، مردم را برای شنیدن خطابه‌ی طرفین قرارداد صلح، به مسجد جامع دعوت کردند.
معاویه، باید اولین سخنران می‌بود. لذا به سوی منبر پیش رفت و بر فراز آن نشست و خطابه‌ی مفصل خود را که مآخذ تاریخی، بجز چند قسمت برجسته‌ی آن را ضبط نکرده‌اند، ایراد نمود.
(جابر ابن سمرة گوید: «من هرگز رسول خدا صلی الله علیه و آله را ندیدم که جز به حال ایستاده خطبه بخواند، پس هر کس بگوید که آن حضرت، نشسته خطبه می‌خواند، تو دروغگویش بدان». این حدیث را جزایری، در کتاب «آیات الأحکام» ص 75، روایت کرده است. گویا معاویه، اول کسی است که خطبه را، به صورت نشسته، خواند!)
یکی از قسمت‌های این نطق معاویه را، یعقوبی در تاریخ خود، اینطور، ضبط کرده است:
«... و پس از این همه، بی‌گمان، در هر امتی که بعد از پیغمبرش، اختلافی پدید آمد، باطل بر حق پیروز گشت»!!
یعقوبی می‌نویسد: ناگهان معاویه، دانست که این سخن به زیان اوست، لذا این عبارت را به سخن خود افزود:
«مگر در این امت، که حق بر باطل غلبه یافت»!![2] .
قسمت دیگری از خطبه‌ی معاویه را مداینی، اینچنین روایت کرده است:
«هان ای اهل کوفه! آیا شما می‌پندارید که من بخاطر نماز و زکات و حج، با شما جنگیدم، با اینکه من می‌دانستم که شما، همه‌ی اینها را به جا می‌آورید؟!
من فقط به این خاطر با شما به جنگ برخاستم که بر شما حکمرانی کنم و زمام امر شما را به دست گیرم! و اینک خدا، مرا به این خواسته، نایل کرده است، هر چند شما خوش ندارید. اکنون شما بدانید که هر خونی که در این فتنه بر زمین ریخته شده، هدر است و هر عهدی که من با کسی بسته‌ام، آن عهد زیر این دو پای من است!! و مصلحت مردم فقط در این سه کار است:
1- ادای مالیات‌ها، در سر وقت.
2- روانه کردن سرباز، در سر وقت
3- جنگیدن با دشمن، در خانه‌ی دشمن؛ زیرا اگر شما، به سراغ آنان نروید، آنان بر سر شما خواهند آمد».
ابوالفرج اصفهانی، از حبیب بن ابی‌ثابت به طور مسند، نقل می‌کند که: معاویه در این خطاب، از امام علی علیه‌السلام یاد کرد و زبان به دشنام او گشود و سپس به امام حسن علیه‌السلام نیز، ناسزا گفت[3] .
ابواسحاق سبیعی، این جمله را نیز اضافه کرده است که معاویه گفت:
«بدانید! هر تعهدی که من به حسن بن علی علیه‌السلام سپرده‌ام، زیرا این دو پای من است و من به آنها وفا نخواهم کرد»!!
آنگاه ابواسحاق سبیعی می‌گوید: «به خدا قسم! (معاویه) مکار و حیله‌گر بود!»[4] .
[البته، لازم به ذکر است که: «ابواسحاق سبیعی»، همان «عمرو بن عبدالله همدانی» و از تابعین است. (تابعین کسانی هستند که رسول خدا صلی الله علیه و آله را درک نکردند، ولی صحابه‌ی آن حضرت را، دیدند)او، همان کسی است که درباره‌اش گفته‌اند: چهل سال، نماز صبحگاه خود را با وضوی نماز شامگاه خود بجای آورد و در هر شبی، یک ختم قرآن می‌کرد و در زمان او، کسی از وی عابدتر و در حدیث، مورد اعتمادتر، نبود.]
پس از پایان یافتن سخنان معاویه، لحظه‌ای به انتظار گذشت و ناگهان، فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله، حضرت امام حسن مجتبی علیه‌السلام، که از جهت منظر، اخلاق و هیبت، از همه کس به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شبیه‌تر بود، پدیدار گشت، که از طرف محراب پدر بزرگوارش حضرت امام علی علیه‌السلام در آن مسجد با عظمت، به طرف منبر پیش می‌رفت.
در جمعیت‌های انبوه، معمولا حالت شیفتگی و ولعی است که موجب می‌شود که کوچکترین حرکات و حالات بزرگان نیز، از نظر مردم پوشیده نماند.
مردم، با خود لکنت زبان و شتابزدگی معاویه را، با متنانت و خونسردی فراوان امام حسن علیه‌السلام، که اینکه برفراز منبر ایستاده و با نگاهی دقیق، انبوه جمعیت را از نظر می‌گذرانید، مقایسه کردند.
مسجد کوفه، یکپارچه گوش بود. همه می‌خواستند ببینند که امام حسن علیه‌السلام، به معاویه چه پاسخی را خواهد گفت و در برابر عهدشکنی و بدزبانی معاویه، چه عکس العملی را از خود نشان خواهد داد.
امام حسن علیه‌السلام، از همه‌ی مردم بدیهه گوتر و در جلوه دادن و ترسیم نمودن موضوع، از همه‌ی سخنوران بزرگ، تواناتر بود؛ لذا در آن موقع حساس، آن خطابه‌ی بلیغ و مفصل را، ایراد فرمود.
خطابه‌ی امام حسن علیه‌السلام، یکی از شیواترین اسناد، درباره‌ی روابط مردم با خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، پس از رحلت جانسوز آن حضرت است. و در ضمن، سرشار از پند و نصیحت و دعوت مسلمانان، به محبت و مهربانی و همبستگی است.
امام حسن علیه‌السلام، با بیان شیوای خود، مردم را به یاد موفقیت خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، بلکه به یاد وضعیت و موقعیت پیامبر خدا (علیهم‌السلام) افکند.
سپس، آن حضرت، در پایان سخن خود، یاوه گویی‌های معاویه را رد کرد. بدون آنکه با دشنام و ناسزا از معاویه یاد کند، هر چند که گفتار آن حضرت، با آن روش بلاغت آمیز، خود گزنده‌ترین دشنام و توهین به معاویه بود[5] .
و اینک، خطبه‌ی امام حسن علیه‌السلام:[6] .
امام حسن علیه‌السلام، خطابه‌ی خود را چنین آغاز کرد:
«ستایش می‌کنم خدای را، چنانکه ستایشگرانش ستوده‌اند و شهادت می‌دهم که خدایی بجز «الله» نیست، چنانکه گواهان بر این، شهادت داده‌اند.
و شهادت می‌دهم که محمد صلی الله علیه و آله، بنده و پیامبر اوست او را به هدایت خلق فرستاد و امین وحی خویش قرار داد. درود و رحمت خدا، بر او و بر خاندانش باد.
اما بعد: به خدا سوگند! من امیدوارم که خیرخواه‌ترین خلق، برای خلق باشم و سپاس و منت خدای را که من، کینه‌ی هیچ مسلمانی را به دل نگرفته‌ام و خواستار ناپسند و ناروا، برای هیچ مسلمانی نیستم.
هان، بدانید! که هر آنچه در هماهنگی شما را خوش نیاید، به از آن است که در تنهایی و تکروی شما را پسند افتد.
آگاه باشید! که من آنچه برای شما در نظر گرفتم، بهتر از آن است که خود شما می‌اندیشید. پس شما با فرمان من مخالفت نورزید و رأی و نظر مرا رد نکنید. خدا، من و شما را بیامرزد و ما را به آنچه متضمن رضا و محبت است، رهنمون گردد»[7] .
سپس فرمود: «هان، ای مردم! خداوند، شما را به اولین ما هدایت کرد و خونتان را به آخرین ما، محفوظ داشت. همانا، این امر را دورانی است و دنیا، در تغییر و گردش است.
خدای عزوجل، به پیامبرش محمد صلی الله علیه و آله فرموده است: بگو نمی‌دانم، آنچه بدان وعده داده می‌شوید، نزدیک است یا دور. همانا او، سخن آشکار و آنچه را کتمان کنید، می‌داند و من می‌دانم، شاید که این، آزمایشی است و بهره‌ای تا دیگر زمانی»[8] .
آنگاه، امام حسن علیه‌السلام فرمود:
«... معاویه چنین وانمود کرده، که من او را شایسته‌ی خلافت دیده و خود را شایسته ندیده‌ام. او دروغ می‌گوید.
ما در کتاب خدای عز و جل به قضاوت پیامبرش صلی الله علیه و آله، به حکومت از همه کس سزاوارتریم و از لحظه ای که رسول خدا صلی الله علیه و آله وفات یافت، ما همواره مورد ظلم و تعدی قرار گرفته‌ایم.
خدا، میان ما و کسانی که بر ما ستم روا داشتند و بر ما تسلط جستند و مردم را بر ما شورانیدند و نصیب و بهره‌ی ما را، از ما بازداشتند و آنچه را که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای ما در ما قرار داده بود از او بازگرفتند، حکم خواهد کرد.
به خدا سوگند! اگر مردم، در آن هنگام که رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت، با پدرم بیعت می‌کردند، آسمان، رحمت خود را بر آنان می‌بارید و زمین، برکت خود را از ایشان، دریغ نمی‌داشت و تو - ای معاویه! - در خلافت طمع نمی‌کردی.
ولی، چون خلافت از جایگاه خود برآمد، قریش در میان خود بر سر آن، به منازعه برخاستند و آنگاه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - یعنی: تو و یارانت - نیز در آن طمع کردند.
در حالیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: هرگاه، ملتی زمام (امور) خود را به کسی بسپرد، در حالیکه داناتر از او، در میان آن ملت هست، کارش پیوسته به پستی و انحطاط خواهد کشید، تا آنجا که به سرمنزل نخستین خود، تنزل کند.
بنی اسرائیل، هارون علیه‌السلام را ترک کردند، در حالیکه می‌دانستند که او خلیفه موسی علیه‌السلام است و از سامری پیروی کردند.
امت اسلام نیز، پدرم را ترک کرده و در پی دیگران افتادند، با اینکه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیده بودند که (به پدرم) می‌فرمود: تو نسبت به من، همچون هارون علیه‌السلام نسبت به موسی علیه‌السلام هستی، مگر در پیامبری.
آنها، دیده بودند که رسول خدا صلی الله علیه و آله، در روز غدیر خم، پدرم را (به خلافت) نصب نموده و فرمان داد که حاضران، این مطلب را به دیگران (غایبان) برسانند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله، از قوم خود - که آنها را به سوی خدا دعوت می‌کرد - فرار نموده و وارد غار شد و اگر آن حضرت (برای خود) یاورانی می‌داشت، هرگز فرار نمی‌کرد.
پدرم، چون مردم را سوگند داد، یاری خواست و پاسخ نشنید، دست از کار فروکشید.
خداوند:
1- هارون علیه‌السلام را که بی‌یار و ضعیف گشته و جانش در خطر بود، در وسعت نهاده و مؤاخذه نکرد.
2- پیامبر صلی الله علیه و آله را که یاوری نداشت و به غار فرار کرد، آزاد گذارده و بازخواست ننمود.
3- من و پدرم نیز که از طرف این امت حمایت نشدیم و یاوری نیافتیم، از جانب خدا مورد مسؤولیت و مؤاخذه نخواهیم بود.
اینها، سنتهای خدا و کارهای همانندی است که بعضی در پی بعضی، پدید می‌آید»[9] .
سپس، آن حضرت اضافه کرد:
«سوگند به آن کس که محمد صلی الله علیه و آله را به حق مبعوث کرد، هر کس که از حق ما چیزی را فروگذارد، خدا از عمل او فروخواهد گذارد، و هرگز قدرتی بر ما حکومت نکند، جز آنکه فرجام کار، از آن ما خواهد بود و هر آینه، خبر این را پس از روزگاری، خواهید دانست»[10] .
آنگاه، امام حسن مجتبی علیه‌السلام، رو به معاویه کرد، تا آن ناسزایی را که او به پدر بزرگوار آن حضرت داده بود، به خود او بازگرداند و فرمود - و چه شیوا هم فرمود -:
ای آنکه نام علی علیه‌السلام را بردی! من حسنم و پدرم، علی علیه‌السلام است! و تو معاویه‌ای و پدرت صخر است!
مادر من، فاطمه علیهاالسلام است! و مادر تو هند است!
پدر بزرگ من، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است! و پدر بزرگ تو، عتبه است! مادر بزرگ من، خدیجه علیهاالسلام است! و مادر بزرگ تو، فتیله است! خدا لعنت کند از ما دو نفر، آن کس را که نام و نشانش پست‌تر و اصل و تبارش ننگین‌تر و گذشته‌اش، شرارت‌بارتر و سابقه‌ی کفر و نفاقش، بیشتر است»!!!
راوی می‌گوید: گروه‌هایی از اهل مسجد، فریاد برآوردند: آمین!
فضل بن حسن می‌گوید که: یحیی بن معین گفت: من نیز می‌گویم: آمین! ابوالفرج، از ابوعبید نقل می‌کند که: فضل بن حسن گفت: و من نیز می‌گویم: آمین!
علی بن الحسین اصفهانی (ابوالفرج) گوید: و من نیز می‌گویم: آمین!
ابن ابی‌الحدید، در کتاب «شرح نهج‌البلاغه» می‌نویسد: عبدالحمید بن ابی‌الحدید، مؤلف این کتاب نیز می‌گوید: آمین![11] .
مؤلف کتاب «صلح الحسن علیه‌السلام» می‌نویسد: و ما نیز به نوبه‌ی خود، می‌گوییم: آمین!
و ما نیز به نوبه‌ی خود می‌گوییم: آمین!
در تاریخ خطابه‌های جهانی، این تنها خطابه‌ای است که از قبول و تحسین نسلهای متوالی، در امتداد تاریخ، برخوردار گشته است و چنین است سخن حق، که پیوسته اوج می‌گیرد و چیزی بر آن برتری نمی‌یابد[12] .

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) متأسفانه این قسمت از متن، چاپ نشده بود.
(2) تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 192.
(3) شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابی‌الحدید، ج 4، ص 16.
(4) شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابی‌الحدید، ج 4، ص 16.
(5) صلح الحسن علیه‌السلام، علامه آل یاسین، ص 389.
(6) تدکرة الخواص، سبط ابن‌جوزی - کامل، ابن‌اثیر - مقاتل الطالبیین، از ابوالفرج اصفهانی.
(7) الارشاد، شیخ مفید، چاپ ایران، ص 169.
(8) مسعودی، (حاشیه‌ی ابن‌اثیر)، ج 6، صص 61 - 62 و ابن‌کثیر، ج 8، ص 18، و طبری، ج 6، ص 93.
(9) بحارالأنوار، ج 10، ص 114.
(10) مسعودی (حاشیه‌ی ابن‌اثیر)، ج 6، صص 61 - 62.
(11) شرح نهج‌البلاغه‌ی، ابن ابی‌الحدید، ج 4، ص 16.
(12) زندگانی امام حسن علیه‌السلام، آقای حسین وجدانی، صص 157 - 166 (با اندکی تغییر و تصرف).

نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 958
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست