نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 899
نکوهش از مروان بن حکم
امام حسن علیهالسلام وارد مجلس معاویه شد، دید مروان و عمروعاص هم در
نزد او هستند. مروان پیش دستی کرده بر امام حسن علیهالسلام تعریضی زده و
اهانت کرد. قال علیهالسلام: ویلک یا مروان لقد تقلدت مقالید العار
فی الحروب عند مشاهدتها، و المخاذلة عند مخالطتها، هبلتک امک. لنا الحجج
البوالغ، و لنا علیکم ان شکرتم النعم السوابغ. ندعوکم الی النجاة و تدعوننا
الی النار، فشتان بین المنزلتین، تفتخر ببنی امیة و تزعم أنهم صبر فی
الحرب، اسد عند اللقاء، ثکلتک الثواکل اولئک البهالیل السادة و الحماة
الذادة، و الکرام القادة، بنو عبد المطلب أما و الله لقد رأیتهم أنت و
جمیع من فی المجلس ما هالتهم الأهوال، و لا حادوا عن الأبطال، کاللیوث
الضاریة الباسلة الحنقة، فعندها ولیت هاربا و اخذت أسیرا، فقلدت قومک
العار، لأنک فی الحروب خوار، أتهرق دمی فهلا أهرقت دم من وثب علی عثمان فی
الدار فذبحه کما یذبح الحمل، و أنت تثغو ثغاء النعجة و تنادی بالویل و
الثبور کالمرأة الوکعاء، ما دافعت عنه بسهم، و لا منعت دونه بحرب، قد
ارتعدت فرائصک، و غشی بصرک، و استغثت کما یستغیث العبد بربه، فأنجیتک من
القتل، ثم جعلت تبحث عن دمی و تحض عن قتلی، و لو رام ذلک معاویة معک
لذبح کما ذبح ابن عفان و أنت معه أقصر یدا، و أضیق باعا، و أجبن قلبا من أن
تجسر علی ذلک ثم نزعم أنی ابتلیت بحلم معاویة، أما و الله لهو أعرف بشأنه و
أشکر لنا اذ ولیناه هذا الأمر، فمتی بداله فلا یغضین جفنه علی القذی معک، فو
الله لأعنفن أهل الشام بجیش یضیق فضاؤه و یستأصل فرسانه، ثم لا ینفعک عند
ذلک الروغان و الهرب و لا تنتفع بتدریجک الکلام، فنحن من لا یجهل آباؤنا
الکرام القدماء الأکابر، و فروعنا السادة الأخیار الأفاضل، انطق ان کنت
صادقا. [1] . امام حسن علیهالسلام فرمود: (وای بر تو ای مروان! تو
آویزههای عار را به هنگام مشاهدهی جنگها، بر خویش آویختهای و به هنگام
درگیر شدن با آن، تنهایش میگذاری. مادرت عزادارت گردد. حجتهای رسا از آن
ماست و ما را بر شما در صورتی که تشکر کنید نعمتهای فراوان است. ما شما
را به نجات میخوانیم و شما ما را به آتش، میان این دو جایگاه چقدر فاصله
است؟. تو به بنیامیه افتخار میکنی و گمان داری که آنان به هنگام جنگ
پایمردند، و به هنگام درگیری شیرند. نوحهگران بر تو گریه کنند. آنان
فرزندان عبدالمطلب سروران بزرگوار و حامیان دلاور و سروران گرانمایهاند.
سوگند به خدا که تو و همهی آنان که در این مجلس حضور دارند، از فرزندان
عبدالمطلب این توان و قدرت را مشاهده کردهاید. که هرگز موقعیتها
هراسانشان نکرده است. و هرگز از قهرمانان گریزان نبودهاند. چون شیران؛
غران بودند و حملهور و درنده [پیش آمدند] و در آن زمان بود که تو با عقب
نشینی پا به فرار گذاشته و به عنوان اسیر دستگیر شدی و برای قومت عار به
همراه آوردی زیرا تو در جنگها ناتوانی. آیا این تو هستی که میخواهی
خونم را بریزی؟ پس چرا خون آن را که در خانه بر عثمان حمله برد و او را چون
بره سر برید نریختی؟ در حالی که تو همچون گوسفندان بع بع میکردی و چون زن
مصیبت زده ناله و افغان سر داده بودی و از او «عثماان» نه به تیری دفاع
کردی و نه به درگیری از وی حمایت نمودی. اندامت به لرزه افتاده بود و
چشمانت تیره و تار گشته بود و چون نالهی بردگان نزد صاحبانشان لابه
میکردی و من تو را از کشته شدن نجات دادم! اکنون چنان شد که تو در پی
ریختن خون منی و بر قتل من تحریک میکنی؟! و اگر چنانچه معاویه نیز
همداستان تو در آن خانه بود همچنان که سر عثمان به باد رفت، او نیز سر بر
باد میداد و تو با او، کوتاه دستتر و تنگ بخششتر و بزدلتر از آن بودی
که بدین کار جرأت داشته باشی و تازه خیال میکنی که من به بردباری معاویه
مورد امتحان قرار گرفتهام. سوگند به خدا که او «معاویه» به منزلت خود
آگاهتر بوده و سپاسگزارتر است نسبت به ما از دیگران از اینکه خود میداند
با اینکه لیاقت نداشت، اما ما به ملاحظات گوناگون حکومت را رها کرده و به
او واگذاشتهایم و اگر زمانی از اینکه بر جایگاهی که حق او نیست تکیه زده
است، پشیمان شود و تصمیم بگیرد خلافت را رها کند و آن را به ما واگذارد،
هرگز چشم به آلوده شدن با تو نخواهد داشت «اگر معاویه روزی هدایت شود از
معاشرت با عنصر پلیدی همانند تو دوری میکند.» پس سوگند به خدا که اگر
بعد از کنار رفتن معاویه تو بخواهی زمام ریاست اهل شام را به دست گیری، من
اهل شام را با لشگری که آسمانش را تیره و تار کند و سوارانش را درمانده
سازد پایمال خواهم ساخت. در آن زمان دیگر ترفند و فرار سودی به حال تو
نخواهد داشت و با نرمگویی خود به جایی نخواهی رسید و ما کسانی هستیم که نه
پدران بزرگوار و پیشتازان بزرگمان ناشناس هستند و نه فرزندان سالار و گزیده
و برترمان، در صورتی که راست میگویی، سخن بگو.) عمروعاص گفت: آن
دشنام بیجایی بود و این پاسخ درستی. معاویه گفت: ای مروان به تو نگفتم که
با حسن بن علی (علیهمالسلام) سخن ناروا مگو! او چهار چیز دارد که تو
نداری. پدری دارد (علی علیهالسلام) که تو نداری. خود مثل او نیستی و تو
پسر مطرود پیامبری، ولی او پسر پیامبر بزرگوار خداست.
[~hr~]پی نوشت ها: (1) احقاق الحق، ج 11، ص 222 و 223.
نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 899