نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 856
نقش امام حسن در صفین
طبرسی رحمه الله نقل کرده است: در صفین، امیرمؤمنان علیهالسلام
میان دو صف، با لباس بیزره میگشت. فرزند او، حسن علیهالسلام عرض
کرد:این، طرز لباس جنگ نیست! علی علیهالسلام فرمود:فرزندم، به خدا سوگند!
پدرت را باکی نیست که خود سراغ مرگ رود یا مرگ به سراغ او آید. [1] . [34]-53 - اربلی میگوید: غلام
عثمان به نام احمر [که در سپاه معاویه بود] بیرون آمد و [مرد] جنگ خواست.
کیسان، غلام علی علیهالسلام با او نبرد کرد. او حمله کرد و کیسان را کشت.
علی علیهالسلام فرمود:خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم. و بر او یورش برد. او
با شمشیر به علی علیهالسلام حمله کرد؛ علی علیهالسلام با سپر خود، آن را
دفع کرد. سپس جامهی او را گرفت و از زین [اسبش] کند، و بر زمین کوبید، و
شانه و بازوانش شکست. شامیان به او نزدیک شدند، ولی علی علیهالسلام بر
شتاب خود نیفزود. فرزندش حسن علیهالسلام عرض کرد:[پدرجان!] چه زیانی داشت
اگر با شتاب، نزد اصحاب خود میآمدی؟ علی علیهالسلام فرمود:فرزندم! به
یقین برای پدر تو روزی است که از آن نمیتواند عبور کند پس شتاب، آن را به
تأخیر نمیافکند و بیشتابی، آن را پیش نمیاندازد. به خدا سوگند! پدرت را
باکی نیست که خود سراغ مرگ رود یا مرگ به سراغ او آید. [2] . خوارزمی میگوید: اشتر
شمار زیادی از عکیان را کشت و مردم عراق امیرمؤمنان علیهالسلام را گم
کردند و اطمینانها از بین رفت و گفتند:گویا او کشته شده است. گریه و شیون
آنان برخاست. حسن علیهالسلام آنان را از گریستن نهی کرد و فرمود:اگر
دشمنان آگاه شوند، بر شما دلیر میشوند و امیرمؤمنان علیهالسلام به من خبر
داد که شهادتش در کوفه خواهد بود. بر این حال بودند که پیرمردی گریان آمد و
گفت:امیرمؤمنان علیهالسلام کشته شد و من او را افتاده در کشتهها دیدم. گریه
و شیون مردم فزونی یافت. حسن علیهالسلام فرمود:ای مردم! این پیرمرد دروغ
میگوید. حرف او را قبول نکنید زیرا امیرمؤمنان علیهالسلام فرمود:مرا مردی
از قبیلهی مراد، در همین کوفهی شما خواهد کشت. [3] . ابنسعد با سند خود از سعد ابوالحسن نقل کرده است: شبی
در صفین، همراه حسن بن علی علیهالسلام و 50 نفر از قبیلهی همدان، بیرون
آمدیم تا نزد علی علیهالسلام برویم. آن روز، روزی بود که میان دو سپاه،
بسی بد گذشت.به مردی یک چشم از قبیلهی همدان، به نام «مذکور» برخورد کردیم
که افسار اسب خود را به پای مردی کشته، بسته بود. حسن بن علی علیهالسلام
روبهروی او ایستاد، سلام کرد و فرمود:کیستی؟ گفت:مردی از قبیلهی همدان.
حسن علیهالسلام فرمود:این جا چه میکنی؟ او گفت:یارانم را اول شب، همینجا
گم کردهام؛ انتظار میکشم تا بیایند. حسن علیهالسلام فرمود:این کشته
چیست؟ او گفت:نمیدانم جز این که در برابر ما دلیر بود، و بیپروا [صف] ما
را میشکافت و میگفت:من پاکیزه فرزند پاکیزهام. و چون [شمشیر] میزد،
میگفت:من فرزند فاروقم. خدا او را به دست من کشت. حسن علیهالسلام نزد
کشته آمد و دید عبیدالله بن عمر است، و سلاحش روبهروی آن مرد است. حسن
علیهالسلام سلاح او را نزد علی علیهالسلام آورد؛ علی علیهالسلام آن را
چهار هزار قیمت گذارد و علاوه بر سهمیهی غنیمتی به او داد. [4] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1) مجمع البیان 320:1. (2) کشف الغمه 251:1. (3) مناقب خوارزمی:245. (4) الطبقات الکبری 13:5.
نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 856