نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 780
محافظت یکی از اجنه
میگویند: روزی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بیمار شد،
حضرت فاطمه علیهاالسلام دست امام حسن علیهالسلام را به دست راست و دست
امام حسین علیهالسلام را به دست چپ گرفت و به عیادت حضرت رسول اکرم صلی
الله علیه و آله رفت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در خانهی
عایشه بود، امام حسن علیهالسلام در جانب راست و امام حسین علیهالسلام در
جانب چپ آن حضرت نشستند و مشغول مالیدن بدن ایشان شدند. ولی رسول خدا
صلی الله علیه و آله و سلم بیدار نشد. پس امام حسن علیهالسلام بر بازوی
راست آن حضرت و امام حسین علیهالسلام بر بازوی چپ آن حضرت به خواب رفتند و
حضرت فاطمه علیهاالسلام برگشت. بعد از مدتی آن دو پیش از آنکه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بیدار شود بیدار شدند و از عایشه پرسیدند: «مادر ما کجاست؟» عایشه گفت: «هنگامی که شما خوابیدید، مادرتان به خانه برگشت.» پس
در آن شب تاریک و ابری بیرون آمدند. باران تندی میبارید و صدای رعد و برق
میآمد، پس به اعجاز الهی نوری در پیش روی آنها بوجود آمد و آن بزرگوار از
پی آن رفتند. حضرت امام حسن علیهالسلام به دست راست خود دست امام
حسین علیهالسلام را گرفته بود و با هم میرفتند و با یکدیگر سخن میگفتند
تا اینکه به باغ بنینجار رسیدند. چون داخل آن باغستان شدند، حیران
شدند و ندانستند به کجا بروند (و ظاهرا بشدت خوابشان میآمد.) پس امام حسن
علیهالسلام به امام حسین علیهالسلام گفت: «بیا در همینجا بخوابیم.» امام حسین علیهالسلام گفت: «اختیار با تو است.» پس هر دو دست در گردن یکدیگر کرده و به خواب فرو رفتند. چون
حضرت رسالت صلی الله علیه و آله از خواب بیدار شد احوال امام حسن
علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام را پرسید و در منزل فاطمه علیهاالسلام
ایشان را طلب کرد ولی آنها را در آنجا نیافت. پس برخاست و گفت: «الهی و سیدی و مولای! این دو پسر گرسنه از خانه بیرون رفتهاند، خداوندا! تو وکیل من بر ایشان هستی.» پس
ناگهان برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نوری ساطع شد و حضرت
به دنبال آن نور رفت تا به باغ بنینجار رسید، پس دید که ایشان دست در گردن
یکدیگر کرده و خوابیدهاند. باران نیز در نهایت شدت و تندی میآید ولی حق تعالی در بالای سر آنها ابر را شکافته بود و یک قطره باران نیز بر ایشان نمیبارید. همچنین
مار عظیمی آنها را احاطه کرده و آنها را حفظ نموده بود. موهای آن مار
مانند نیهای نیستان بود و دو بال داشت که یکی را بر روی امام حسن
علیهالسلام و یکی را بر روی امام حسین علیهالسلام گسترده بود. چون
نظر آن حضرت بر آن مار افتاد، تکانی به خود داد، پس آن مار صدای آن حضرت را
شنید و به کناری رفت و به سخن در آمد و گفت: «خداوندا! ترا و ملائکه ترا
گواه میگیرم که اینها فرزند پیغمبر تو هستند، و من ایشان را صحیح و سالم
تسلیم کردم.» سپس آن حضرت فرمود: «ای مار تو از چه طایفه هستی؟» گفت: «من پیک جن بسوی تو میباشم.» حضرت فرمود: «از کدام طایفهی جن هستی؟» گفت:
«از نصیبین! گروهی از بنیملیح مرا برای تعلیم آیهی قرآن که فراموش
کردهاند فرستادند، هنگامی که به این محل رسیدم ندائی از آسمان شنیدم که:
ای مار! اینها پسرهایرسول خدا هستند، آنها را از آفات و حوادث شب و روز
محافظت بنما. پس من از ایشان محافظت کردم و آنها را صحیح و سالم به شما
تسلیم کردم.» سپس آن مار آن آیهی قرآن را آموخت و برگشت. حضرت رسالت
صلی الله علیه و آله، امام حسن علیهالسلام را بر دوش راست خود و امام حسین
علیهالسلام را بر دوش چپ خود سوار کرد و آنها را به خانهی فاطمه
علیهاالسلام برد. [1] . در روایت دیگری عبدالله بن عباس میگوید: روزی
در خدمت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله نشسته بودیم، ناگاه حضرت فاطمه
علیهاالسلام نگران خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم آمد و فرمود:
«حسن و حسین از خانه بیرون رفتهاند و نمیدانم به کجا رفتهاند.» پیامبر
صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «پدرت به فدای تو باد! بدرستی که آن
خداوندی که ایشان را خلق کرده است از تو به ایشان مهربانتر است.» سپس آن حضرت فرمود: «خداوندا! اگر ایشان به دریا رفتهاند ایشان را حفظ کن، اگر به صحرا رفتهاند ایشان را بسلامت بدار.» جبرئیل
نازل شد و گفت: «ای احمد! غمگین و محزون مباش که ایشان در دنیا و آخرت
فاضل هستند و پدر ایشان از ایشان بهتر است، اکنون ایشان در باغ بنینجار به
خواب رفتهاند. راوی میگوید: ما به همراه پیامبر اکرم صلی الله علیه و
آله و سلم داخل باغ بنینجار شدیم. دیدیم امام حسن علیهالسلام دست در
گردن امام حسین علیهالسلام کرده و هر دو به خواب رفتهاند و ملکی بال خود
را بر روی ایشان گسترده است و از آنها محافظت مینماید. پس حضرت رسول صلی
الله علیه و آله، امام حسن علیهالسلام را، و آن ملک، امام حسین
علیهالسلام را بغل کردند. چون مردم، ملک را نمیدیدند گمان میکردند
که هر دو را حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برداشته است. پس
ابوبکر و ابوایوب انصاری به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: «ای رسول خدا! آیا
یکی از این دو کودک را به ما نمیدهی که بار شما سبکتر شود؟» حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «نه! ایشان در دنیا و آخرت فاضل و بزرگوار هستند و پدرشان از آنها بهتر است.» سپس فرمود: «امروز ایشان را مشرف میگردانم به آنچه خداوند ایشان را شرف و بزرگواری بخشیده است.» سپس آن حضرت خطبهای ادا کرد و فرمود: «ای مردم! آیا میخواهید شما را به کسی خبر دهم که از جهت جد و جده از همه کس بهتر است؟» گفتند: «بلی ای رسول خدا!» حضرت فرمود: «حسن و حسین چنین هستند، جد ایشان رسول خداست و جدهی ایشان خدیجه کبری دختر خویلد.» سپس فرمود:«ای مردم! آیا میخواهید خبر دهم شما را به کسی که بهترین مردم است از جهت پدر و مادر؟» گفتند: «بلی ای رسول خدا!» حضرت فرمود: «حسن و حسین چنین هستند و پدر ایشان علی بن ابیطالب و مادر ایشان فاطمه دختر محمد است.» سپس فرمود: «آیا میخواهید خبر دهم شما را به بهترین مردم از جهت عمو و عمه؟» گفتند: «بلی ای رسول خدا!» حضرت فرمود: «حسن و حسین چنین هستند که عمو ایشان جعفر طیار است و عمه ایشان امهانی دختر ابوطالب.» سپس فرمود: «ای مردم! آیا میخواهید خبر دهم شما را به بهترین مردم از جهت دائی و خاله؟» گفتند: «بلی ای رسول خدا!» حضرت
فرمود: «حسن و حسین چنین هستند که دائی ایشان قاسم فرزند رسول خدا است و
خالهی ایشان زینب است. بدانید که پدر و مادر و جد و جده و عمو و عمه و خود
ایشان و دوستان ایشان و دوستان دوستانشان، همگی در بهشت خواهند بود.» [2] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1) امالی شیخ صدوق. (2) کشف الغمه.
نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 780