responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 760

مناظره نزد معاویه در فضیلت علی(ع)

نزد معاویه، عمرو بن عثمان بن عفان و عمرو بن عاص و عتبة بن ابی سفیان و ولید بن عقبة بن ابی معیط و مغیرة بن ابی شعبه گرد آمده بودند، و همه یک هدف داشتند (و آن تضعیف آن حضرت بود).
عمرو بن عاص به معاویه گفت: چرا نزد حسن بن علی نمی فرستی زیرا او روش پدرش را زنده کرده و مردم زیادی گرد او جمع شده اند، دستور می دهد و اطاعت می شود، و سخن می گوید و پذیرفته می گردد، و این دو امر او را به مقامات بالاتری می رساند، اگر نزد او بفرستی ما او و پدرش را تضعیف کرده و به او و پدرش ناسزا گوئیم، و از ارزش او و پدرش بکاهیم، تا آنجا که او گفتار ما را بپذیرد.
معاویه گفت: می ترسم بر شما اموری را بیاویزد که ننگ آن تا زمان مرگتان باقی بماند، سوگند به خدا هر گاه او را دیدم دیدارش را ناپسند شمردم و از او هراسیدم، و اگر نزد او بفرستم میان شما به انصاف رفتار می کنم.
آن گاه نزد آن حضرت فرستاد، هنگامیکه فرستاده نزد ایشان آمد گفت: معاویه تو را می خواند، امام فرمود: نزد او چه کسانی هستند؟
فرستاده گفت: نزد او این افراد هستند - و نام آنان را برد -، امام فرمود: آنان را چه شده است، چرا سقف بر سرشان فرو نمی ریزد، و عذاب الهی از جائی که گمان نمی کنند بر سرشان وارد نمی شود.
هنگامی که نزد معاویه رسید او از امام بسیار استقبال کرده و با ایشان مصافحه نمود، معاویه گفت: این گروه گفتارم را عمل نکرده و نزد تو فرستادند، تا از تو اقرار گیرند که عثمان مظلوم کشته شده است، و اینکه پدرت او را کشته است، گفتارشان را بشنو آنگاه بمانند کلامشان پاسخشان را بگو، وجود من تو را از سخن گفتن باز ندارد.
امام فرمود: سبحان الله، خانه خانه تو و اجازه در آن از توست، سوگند به خدا اگر به آنان پاسخ دهم از ناسزاگوئی به تو حیا می کنم، و اگر آنان بر اراده تو غالب گردیدند، از ضعف تو حیا و شرم دارم، به کدامیک اقرار داشته و از کدامیک معذرت می خواهی، و اگر گردهمائی آنان را می دانستم به عده آنان از بنی هاشم می آوردم، چه آنکه وجود من به تنهائی برای آنان ترسناکتر است از وجود همگی آنان برای من، خداوند امروز و روزهای دیگر سرپرست من خواهد بود، دستور ده تا بگویند، می شنوم، و نیرو و توانی جز به اراده خداوند نیست.
آنگاه همگی آنان سخن گفتند و تمامی کلامشان ناسزاگوئی به علی علیه السلام بود، آنگاه ساکت شدند، امام علیه السلام به سخن گفتن پرداخت و فرمود:
سپاس خدای را که پیشینیان شما را به پیشینیان ما و غیر آنان را به دیگران از ما هدایت فرمود، و درود خدا بر جد من محمد و خاندان او باد، سخنم را بشنوید و در آن بیندیشید، و ای معاویه به تو آغاز می کنم، ای معاویه سوگند به خدا آنان به من ناسزا نگفته بلکه تو ناسزا گفتی، و آنان مرا شماتت ننمودند بلکه تو مرا شماتت کردی، و این عملها از تو انجام گرفت، و این به خاطر ناسزاگوئی و عقیده زشت و تجاوزگری و دشمنی و حسادت تو بر ما و دشمنی ات بر محمد صلی الله علیه و آله می باشد که در گذشته و حال وجود دارد.
و سوگند به خدا اگر من و ایشان در مسجد پیامبر حضور داشته باشیم و اطراف ما مهاجرین و انصار قرار داشتند، آنان قادر به بیان چنین مطالبی نبوده و جرأت ذکر این گفتارها را نداشتند.
ای گروهی که در اینجا جمع شده و بر علیه من متحد گردیده اید بشنوید، و حقی که به آن آگاهید را کتمان نکنید، و اگر سخن باطلی را گفتم آن را تصدیق ننمائید، و ای معاویه از تو شروع می کنم، و کمتر از آن چه باید بگویم را در مورد تو بیان می دارم.
شما را به خدا سوگند آیا می دانید مردی را که به او دشنام دادید به دو قبله (بیت المقدس و کعبه) نماز گزارده و تو هر دوی آنها را دیده ای، در حالیکه تو در گمراهی بوده و لات و عزی را می پرستیدی، و او دو بار بیعت کرد، یعنی بیعت رضوان و بیعت فتح، در حالیکه تو ای معاویه به بیعت اولی کافر و بیعت دومی را شکستی.
آنگاه فرمود:
شما را به خدا سوگند، آیا می دانید آنچه می گویم حق است، او شما را در حالیکه با پیامبر بود در جنگ بدر ملاقات کرد، و با او پرچم پیامبر و مؤمنین بود، و با تو ای معاویه پرچم مشرکین، و تو لات و عزی را می پرستیدی و جنگ با پیامبر را امری واجب می دانستی، و در جنگ احد با شما برخورد کرد، در حالیکه پرچم پیامبر با او، و ای معاویه پرچم مشرکین در دست تو قرار داشت، و در جنگ احزاب با شما برخورد کرد، در حالیکه پرچم پیامبر با او، و ای معاویه پرچم مشرکین در دست تو قرار داشت.
تا اینکه خداوند به دست پدرم مسلمانان را پیروز و حجتش را آشکار ساخت، و دینش را یاری نمود و سخنش را تصدیق کرد، و در تمامی این موارد پیامبر از او راضی و بر تو خشمگین بود.
آنگاه شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که پیامبر بنی قریظه و بنی نضیر را محاصره کرده بود، آنگاه در حالیکه عمر بن خطاب پرچم مهاجرین و سعد بن معاذ پرچم انصار را به دست داشت آنان را به سوی جنگ فرستاد، سعد بن معاذ به سوی میدان جنگ رفت و مجروح برگردانده شد، و اما عمر فرار کرد و برگشت در حالیکه اصحابش را می ترساند و اصحابش او را می ترساندند، پیامبر فرمود: فردا پرچم را به دست کسی می دهم که خدا و رسولش را دوست داشته و خدا و رسول او را دوست دارند، حمله کننده بود و فرار نمی کند، آنگاه باز نمی گردد مگر آنکه خداوند پیروزی را به دستش محقق سازد.
ابوبکر و عمر و دیگر مهاجرین و انصار خودشان به پیامبر عرضه می کردند تا به آن عنوان انتخاب شوند، و علی علیه السلام آن روز بیمار بود و چشمانش درد می کرد، پیامبر او را نزد خود خواند و در چشمهایش آب دهان ریخت و آن حضرت سالم گردید، و پیامبر پرچم را به او داد، و باز نگشت تا اینکه به یاری الهی پیروزی را به دست آورد، و تو آن روز در مکه بودی و دشمن خدا و پیامبرش به شمار می رفتی، آیا مردی که خدا و رسولش را یاری می کرد با کسی که دشمن خدا و رسولش است مساوی می باشند؟ آنگاه به خدا سوگند می خورم که هنوز قلبت ایمان نیاورده، ولکن زبانت می ترسد و از این رو به آن چه در قلب نیست سخن می گوید.
شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که پیامبر او را در جنگ تبوک به عنوان جانشین خود در مدینه قرار داد، در حالی که او را دشمن نداشته و از او خشمگین نبوده، منافقین در این مورد سخن گفتند و آن را عیبی بر آن حضرت تلقی کردند، علی علیه السلام گفت: ای پیامبر مرا در شهر مگذار چرا که تاکنون در غزوه ای تو را تنها نگذارده ام، پیامبر فرمود: تو وصی و خلیفه من در خاندانم هستی همانگونه که هارون نسبت به موسی علیه السلام چنین بود، آنگاه دستهای علی علیه السلام را گرفت و فرمود: ای مردم هر که مرا دوست دارد خداوند را دوست داشته، و هر که علی را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر که مرا اطاعت کند خداوند را اطاعت کرده، و هر که علی را اطاعت کند مرا اطاعت نموده، و هر که مرا دوست بدارد خداوند را دوست داشته، و هر که علی را دوست بدارد مرا دوست داشته است.
آنگاه فرمود:
شما را بخدا سوگند، آیا می دانید که پیامبر در حجة الوداع گفت: ای مردم من در میان شما دو چیز را باقی می گذارم که بعد از آن هرگز گمراه نگردید، و آن کتاب خدا و خاندانم می باشند، حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام بشمارید، و به محکم آن عمل و به متشابهش ایمان آورید، و بگوئید: به آن چه خداوند در کتابش فرستاده ایمان داریم، و خاندانم را دوست بدارید، و هر که آنان را دوست می دارد مرا دوست داشته و آنان را در مقابل دشمنانشان یاری کنید، و این دو در میان شما باقی می مانند تا در روز قیامت در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
آنگاه در حالیکه روی منبر بود علی علیه السلام را نزد خود خواند و او را به دست خود گرفت و فرمود: خداوند دوستدار او را دوست و دشمنانش را دشمن دار، خداوندا برای هر که با علی دشمنی کند جایگاهی در زمین و راه فراری در آسمان قرار مده، و او را در بدترین درجات آتش قرار بده.
شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که پیامبر به او فرمود: تو در روز قیامت مردم را از کنار حوضم دور می کنی، همچنانکه شما شتر غریب را از میان شترانش دور می گردانید.
شما را بخدا سوگند، آیا می دانید که او در بیماری پیامبر که در آن رحلت فرمود بر ایشان وارد شد، پیامبر گریست، علی علیه السلام فرمود: ای پیامبر چرا می گریی؟ فرمود: برای آن می گریم که می دانم در قلوب گروهی از امتم کینه هایی است که آن را زمانی آشکار می کنند که از دنیا بروم.
شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که پیامبر در هنگام وفات در حالیکه خاندانش کنارش جمع شده بودند فرمود: خداوندا اینان خاندان و اهل بیتم می باشند، خداوندا دوستدارانشان را دوست داشته و دشمنانشان را دشمن دار، و فرمود: مثل اهل بیتم در میان شما مانند کشتی نوح است، هر که داخل آن گردد نجات یافته و هر که از آن کناره گیرد غرق می شود.
و شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که اصحاب پیامبر در عهد آن حضرت و در زمان زندگی او به ولایت و رهبری به علی علیه السلام سلام کردند.
شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که علی علیه السلام اولین کسی است که در میان اصحاب پیامبر لذائذ دنیوی را بر خود حرام کرد، و خداوند این آیه را نازل فرمود: «ای ایمان آوردندگان چیزهای پاکی که بر شما حلال شد را بر خود حرام نکنید و تجاوز ننمائید که خداوند تجاوزگران را دوست ندارد- و از آنچه خداوند بر شما نازل کرده و حلال و پاک است بخورید و نسبت به خداوند که به آن ایمان دارید راه تقوا پیشه خود سازید»، و نزد او دانش زمان مرگها و دانش احکام و کتاب خداوند، و علم راسخ و قرآن نازل شده می باشد.
و گروهی بودند که عدد آنها را نمی دانیم که به ده نفر می رسیدند و خداوند خبر داد که ایشان مؤمن هستند، و شما نیز در گروهی هستید که تنها به همان تعداد می باشید، آنان در زبان پیامبر لعنت شده اند، شما را شاهد گفته و بر شما گواهم که تمامی شما از طرف پیامبر لعنت شده اید.
شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که پیامبر نزد تو فرستاد تا نامه ای برای بنی خزیمه بنویسی - زمانی که خالد بن ولید با آنان برخورد کرد - فرستاده نزد پیامبر آمد و گفت: او در حال خوردن است، سه بار فرستاده نزد تو آمد و هر باز نزد پیامبر باز می گشت و می گفت او غذا می خورد، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند شکمش را هرگز سیر مگردان، سوگند به خدا که آن تا روز قیامت در غذای تو تحقق می یابد.
سپس فرمود:
شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که آنچه می گویم حق است، ای معاویه در روز احزاب که پدرت روی شتر سرخ موئی نشسته بود و تو آن را از عقب و برادرت آن را از جلو حرکت می دادید، و پیامبر شخصی که سوار بر آن بود و کسی که از عقب و از جلو آن را حرکت می داد را لعنت کرده، و پدرت سوار آن، و تو ای معاویه از پشت سر و برادرت از جلو آن را هدایت می کردید.
شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که پیامبر ابوسفیان را در هفت جا لعنت کرد:
1 - هنگامی که از مکه به مدینه حرکت کرد و ابوسفیان از شام سر رسید، و آن حضرت را ناسزا گفت و آن حضرت را ترسانید و خواست آن حضرت را دستگیر کند، و خداوند شر او را از پیامبر دور گرداند.
2 - روزی که (کاروان مشرکین قریش از شام آمد و پیامبر می خواست آن را توقیف کند ولی) ابوسفیان کاروان را از بیراهه به مکه برد تا به دست پیامبر نیفتد (و جنگ بدر صورت گرفت).
3 - در روز احد، پیامبر فرمود: خدا مولای ماست و شما مولا و سرپرست ندارید، و ابوسفیان گفت: ما عزی داریم و شما عزی ندارید، پس خداوند و فرشتگان و پیامبران و مؤمنان او را لعنت کردند.
4 - روز حنین، روزی که ابوسفیان قریش و هوازن و عیینه غطفان و یهود را مجتمع و بر ضد پیامبر بسیج کرد، پس خداوند آنان را با ناراحتی بازگرداند در حالیکه خیر و نیکی به ایشان نرسیده بود، این سخن خداوند است که نازل کرد، و ابوسفیان و اصحابش را کفار نامید، و تو ای معاویه در آن روز در مکه بوده و بر دین پدرت یعنی شرک قرار داشتی، و علی در آن روز با پیامبر و بر دین و عقیده او بود.
5 - سخن خدای بزرگ است: «و قربانی را که نمی گذارند به جایگاهش برسد» و تو و پدرت و مشرکین قریش مانع رفتن پیامبر شدید، پس خداوند او را لعنت کرد، لعنتی که او و فرزندانش را تا روز قیامت شامل می گردد.
6 - روز احزاب، روزی که ابوسفیان و قریش و عیینة بن حصین بن بدر غطفان را گرد آوردند، و پیامبر رهبر و تابعین و دنباله روندگانش را تا روز قیامت لعنت کرد، گفته شد: ای پیامبر آیا در دنباله روندگانش مؤمنی نیست؟ فرمود: در میان دنباله روندگانش لعنت شامل مؤمنان نمی گردد، اما در هر آن در بین آنان مؤمن و اجابت کننده و نجات یافته ای نیست.
7 - روزی که دوازده نفر نسبت به پیامبر سوء قصد کرده بودند، هفت نفر آنان از بنی امیه و پنج نفر از دیگر افراد قریش بودند، پس خداوند و پیامبرش آنانکه از تنگه عبور کردند را لعنت کردند، غیر از پیامبر و کسانی که از عقب و جلو شتر ایشان را حرکت می دادند.
شما را به خدا سوگند، آیا میدانید که ابوسفیان بر عثمان وارد شد، زمانی که در مسجد پیامبر با او بیعت شده بود و گفت: ای پسر برادرم آیا کسی ما را می بیند؟ گفت: نه، ابوسفیان گفت: ای جوانان بنی امیه خلافت را بین خود بگردانید، سوگند به آنکه جان ابوسفیان به دست اوست بهشت و دوزخی وجود ندارد.
و شما را بخدا سوگند، آیا میدانید ابوسفیان دست حسین علیه السلام را گرفت، در زمانی که با عثمان بیعت شد، و گفت: ای پسر برادرم مرا به بقیع ببر، پس خارج شد تا زمانی که به وسط قبرستان رسیدند که دست خود را کشید و به صدای بلند فریاد زد: ای به گور رفته ها که دیروز در مورد (حکومت) با ما می جنگیدید امروز به دست ما رسیده و شما خاک گردیده اید، حسین بن علی علیه السلام گفت: خداوند موهای سفیدت را زشت و چهره ات را کریه گرداند، آنگاه دستش را کشید و او را رها کرد، و اگر نعمان بن بشیر دست او را نمی گرفت و به مدینه نمی آورد هلاک می گردید.
این برای تو بود ای معاویه، پس آیا می توان یکی از این لعنت ها را به ما بازگردانی، و پدرت ابوسفیان قصد داشت مسلمان شود و تو شعر معروفی که در قریش و دیگر قبائل معروف است را نزد او فرستادی تا او را بازداری. و از آن جمله عمر بن خطاب تو را سرپرست شام نمود و خیانت ورزیدی و عثمان تو را حاکم نمود و تو در انتظار مرگش بودی، از آن بالاتر جرأت تو برخدا و رسولش می باشد که با علی علیه السلام جنگ نمودی، در حالیکه او را شناخته و سوابق و فضل و علم او را نزد خدا و مردم در مورد امری که از تو و دیگران بر آن سزاوارتر است را می دانی، و بر مردم حاکم گردیدی و به کید و مکر و فریب، خون بسیاری از مردم را ریختی، و این کار کسی است که به جهان آخرت ایمان نداشته و از عقاب الهی نمی هراسد.
و هنگامی که زمان مرگ رسد تو به بدترین جایگاه رفته و علی در نیکوترین مکان قرار می گیرد و خدا در کمین توست، و ای معاویه این تنها برای تو بود، و بدیها و عیوبی که از آن ها سکوت اختیار کردم بخاطر طولانی شدن بوده است.
و اما تو ای عمرو بن عاص، به خاطر احمق بودن شایسته پاسخگوئی نیستی، پی جوئی این امور برای تو مانند مگسی است که به درخت می گوید: بایست که می خواهم روی شاخه هایت بنشینم، درخت به او می گوید: من اصلا متوجه نشستن تو نشدم چگونه نشستن تو بر من دشوار باشد، و سوگند به خدا گمان نمی کنم که قدرت داشته باشی که با من دشمنی کنی تا بر من دشوار آید، اما من به گفتارت پاسخ می گویم.
ناسزاگوئیت به علی علیه السلام آیا از ارزشش می کاهد، یا او را از پیامبر دور می گرداند، یا عملکردش را در اسلام ناپسند می نماید، یا او را متهم به ظلم در حکم، یا رغبتی به دنیا می کند، اگر یکی از آنها را بگوئی دروغ گفته ای.
و اما سخن تو: برای شما در نزد ما نوزده خون است، به سبب کشتن مشرکین بنی امیه در جنگ بدر، در حالیکه خدا و رسولش آنان را کشتند، و به جان خودم سوگند شما از بنی هاشم نوزده نفر و سه نفر بعد از نوزده نفر را می کشید، آنگاه نوزده نفر و نوزده نفر در یک مکان از بنی امیه کشته می شوند، غیر از آنانکه از بنی امیه کشته می شوند و عددشان را تنها خدا می داند.
و پیامبر فرمود: هنگامیکه فرزندان قورباغه سی نفر شدند مال خدا را غارت، و بندگانش را عبید و برده، و کتابش را راه فریب قرار می دهند، در این حال که پیامبر مشغول سخن بود حکم بن ابی العاص وارد شد، پیامبر فرمود: سخنتان را آهسته گوئید چرا که قورباغه می شنود، و این زمانی بود که پیامبر آنان و کسانی که بعد از او رهبری این امت را به دست می گیرند را در خواب دید، و این امر او را اندوهگین کرد و بر او سخت آمد.
و پس خداوند در کتابش این آیه را نازل کرد: «و خوابی را که به تو نمایاندیم تنها برای آزمایش مردم و دیدن درختی که در قرآن مورد لعنت قرار گرفته دادیم» که مراد بنی امیه می باشد، و همچنین نازل فرمود: «شب قدر بهتر از هزار ماه است»، شما را شاهد گرفته و خود گواهی می دهم که بعد از شهادت علی علیه السلام قدرت شما بیش از هزار ماه که خداوند در کتابش مقرر داشته امتداد نمی یابد.
و اما تو ای عمرو بن عاص، استهزاء کننده ملعون، که نسلت منقطع گردیده، تو از آغاز پرخاشگر بودی، مادرت زناکار بود و در بستری به دنیا آمدی که به چند نفر تعلق داشتی، و مردان قریش در مورد تو اختلاف کردند، از آن جمله ابوسفیان بن حرب و ولید بن مغیره و عثمان بن حارث و نضر بن حارث بن کلده و عاص بن وائل، همگی تو را بچه خود می دانستند، و از بین آنان کسی پیروز شد که از جهت نژاد پست تر و از جهت مقام پائین تر، و از جهت زناکاری بیشتر از همه بوده است.
آنگاه برخاسته و گفتی: این محمد را استهزاء می کنم، و عاص بن وائل گفت: محمد مردی است که فرزند نداشته و نسلش منقطع است، اگر بمیرد از بین می رود، خداوند این آیه را نازل کرد استهزا کننده تو نسلش منقطع است.
و مادرت نزد قبیله عبد قیس می رفت تا زنا کند، در خانه ها و مجالس و دشتهای آنان به دنبال زنا کردن می گشت، آنگاه تو در هر مکانی که پیامبر با دشمنان برخورد داشت حاضر بودی، در حالیکه از همه دشمنتر و تکذیب کننده تر نسبت به آن حضرت بشمار می رفتی.
آنگاه در میان افرادی که در کشتی حاضر بودند و نزد نجاشی می رفتند تا خون جعفر بن ابی طالب و یارانش را بریزند، قرار داشتی، اما فریب زشتت به خودت رجوع کرد، و آرزویت بر باد رفت، و امیدت نا امید گردید، و تلاشت زائل، و کوششت به نتیجه نرسید، و سخن خداوند برتر و سخن کافران پست گردید.
و اما سخن تو در مورد عثمان، ای کسی که کم حیا و بی دینی، آتشی را بر او افروختی، آنگاه به فلسطین گریخته و در انتظار پیش آمدن بلاها بر او بودی، هنگامی که خبر قتل او به تو رسید، خود را در اختیار معاویه قرار دادی، ای خبیث دینت را به دنیای دیگری فروختی، و ما تو را بر دشمنی با خود ملامت نکرده و بر محبتتان سرزنش نمی کنیم، و تو در جاهلیت و اسلام دشمن بنی هاشم بودی، و پیامبر را به هفتاد بیت شعر هجو کردی، پیامبر فرمود: خداوندا من شعر را به خوبی بلد نیستم، و سزاوار نیست که شعر بگویم، پس عمرو بن عاص را در مقابل هر بیت هزار لعنت بفرست.
آنگاه تو ای عمرو، دنیایت را بر دینت ترجیح می دهی، به نجاشی هدایایی را دادی و دومین بار نزد او کوچ کردی، و ماجرای مرحله اول تو را از دوباره رفتن نزد او باز نداشت، در هر مورد نا امید و شکست خورده باز می گشتی، مقصدت هلاک کردن جعفر و یارانش بود، هنگامی که امید و آرزویت زائل گردید به دوستت عمارة بن ولید امرت را واگذاردی.
و اما تو ای ولید بن عقبه، سوگند به خدا تو را در بغض علی ملامت نمی کنم، در حالیکه تو را درباره شراب خواری هشتاد ضربه تازیانه زد، و پدرت را در روز بدر به قتل رسانید، یا چگونه او را ناسزا می گوئی در حالیکه خداوند او را در ده آیه از قرآن مؤمن و تو را فاسق نامید، و سخن خداوند است که می فرماید: «آیا کسی که مؤمن است مانند کسی که فاسق است می باشد، آنان مساوی نیستند»، و سخن خداوند: «اگر فاسقی نزد شما خبری آورد در مورد آن بررسی کنید تا جاهلانه با گروهی برخورد نکنید، و در مقابل کار خود پشیمان گردید».
و تو را چه به نام قریش را آوردن، و تو پسر شخصی سیاه پوست به نام ذکوان از اهل صفدریه هستی.
و اما اینکه گمان کردی که ما عثمان را کشتیم، سوگند به خدا که طلحه و زبیر و عایشه نتوانستند این نسبت را به علی بن ابی طالب علیه السلام بدهند، چگونه تو این نسبت را به او می دهی.
و اگر از مادرت در مورد پدرت سؤال کنی که ذکوان را ترک و تو را به عقبة بن ابی معیط منسوب ساخت، و به این وسیله در نزد خود مقام و جایگاهی یافت، و با آن چه خداوند برای تو و پدرت و مادرت از خواری و پستی در دنیا و آخرت آماده ساخته، و خداوند به بندگان ظلم نمی کند.
و تو ای ولید، الله اکبر در مورد ولادت از کسی که خود را به او منسوب ساخته ای، چگونه علی را ناسزا می گوئی، و ای کاش به خودت مشغول باشی تا نسبت خودت به پدرت را ثابت کنی نه به کسی که خود را به او منسوب کرده ای، و مادرت به تو گفت: ای پسرم سوگند به خدا که پدرت پست تر و خبیث تر از عقبه است.
و اما تو ای عتبة بن ابی سفیان، سوگند به خدا تو دانا نیستی تا پاسخت را بیان کنم، و عاقل نیستی تا تو را سرزنش نمایم، و نزد تو خیری که انتظار آن می رود نیست، و من نسبت به ناسزا گوئیت به علی تو را ملامت نمی کنم، زیرا نزد من تو هم شأن بوده و بنده علی بن ابیطالب علیه السلام هم نیستی، تا پاسخت را گفته و ملامتت کنم، ولکن خدا نسبت به تو و پدر و مادر و برادرت در کمینگاه است، و تو فرزند پدرانت هستی که خداوند آنان را در قرآن یاد کرده و می فرماید: «کار کننده و رنج برنده - آتش سوزان را می چشد - از چشمه جوشان نوشانده شوند - تا آن جا که می فرماید: از گرسنگی».
و اما تهدیدت نسبت به من که مرا می کشی، چرا کسی که روی بسترت همراه با همسرت دیدی را به قتل نرساندی، در حالیکه با او نزدیکی می کرد، و در فرزند او با تو شریک گردید، تا آنکه فرزند را به تو منسوب کرد، فرزندی که برای تو نبود، وای بر تو، و اگر به خود مشغول بودی و انتقامت را از او می گرفتی شایسته تر بود، و تو برای آن سزاوارتری، تا اینکه مرا به قتل تهدید کرده و به آن می ترسانی.
و تو را از این که علی را ناسزا می گوئی ملامت نمی کنم، چرا که برادرت را در مبارزه به قتل رسانید، و او و حمزه در قتل پدرت شریک بودند، تا اینکه به دست آنان در جهنم سقوط نمودند، و عذاب دردناکی را به آنان چشاندند، و عمویت به دستور پیامبر تبعید گردید.
و اما اینکه من آرزومند خلافتم، سوگند به خدا اگر بدان امیدوار باشم من لیاقت آن را دارم، و من مشابه برادرت (معاویه) نبوده و جانشین پدرت نیستم، چرا که برادرت نسبت به خدا متمرد و نسبت به ریختن خون مسلمانان و یافتن آنچه سزاوار آن نیست بسیار حریص است، مردم را مکر و فریب می دهد و خداوند نیز مکر می کند و او بهترین مکر کنندگان است.
و اما سخن تو که علی بدترین فرد قریش برای قبیله قریش بود، سوگند به خدا که شخص محترمی را تحقیر نکرد و مظلومی را نکشت.
و اما تو ای مغیرة بن شعبه، تو دشمن خدا و رها کننده کتاب خدا و تکذیب کننده پیامبر خدا می باشی، و تو زناکار بوده، و سنگسار نمودنت واجب است، و انسانهای عادل و پاک و متقی بر زنایت گواهی دادند، اما سنگسار نمودنت را به تأخیر انداخت و حق را با اباطیل و سخن را با گفتارهای نادرست قبول نکرد، و اینها علاوه بر عذاب دردناک و پستی در دنیا که خداوند برایت مهیا ساخته است می باشد، و عذاب آخرت خوار کننده تر می باشد.
و تو کسی هستی که فاطمه دختر پیامبر را زدی، تا اینکه خونریزی نمود و فرزندش را سقط کرد، و این بخاطر آن بود که پیامبر را خوار گردانی و با دستورش مخالفت نموده و احترامش را زائل سازی، در حالیکه پیامبر فرموده بود: ای فاطمه تو برترین زن اهل بهشت هستی، و خداوند تو را در آتش افکنده و وبال گفتارت را دامنگیرت می کند
پس به کدامیک از این سه امر علی را ناسزا می گوئی: آیا نسبش ناقص است، یا از پیامبر دور می باشد، یا در اسلام کار بدی انجام داده است، یا در حکم و قضاوت ستم ورزید، یا در دنیا میل و رغبت دارد، اگر یکی از آنها را بیان نمائی دروغ گفته و مردم تو را تکذیب می کنند.
آیا گمان می کنی علی علیه السلام عثمان را مظلومانه کشته، سوگند به خدا که علی علیه السلام متقی تر و پاکتر از سرزنش کننده اش در این زمینه می باشد، سوگند به خدا اگر علی علیه السلام عثمان را مظلومانه می کشت به تو هیچ ارتباطی نداشت، تو او را در زمان زندگیش یاری نکرده و بعد از مرگ نیز از او یاری ننمودی، و همواره خانه ات در طائف زناکاران را می پرورانید، و امر جاهلیت را زنده و اسلام را می میراندی، تا آنکه آنچه تحقق یافت محقق شد.
و اما اعتراضت در بنی هاشم و بنی امیه، آن ادعای توست نزد معاویه، و اما سخنت در شأن امارت و رهبری و سخن یارانت در خلافتی که تصاحب کرده اید، فرعون نیز چهار صد سال بر مصر حکومت کرد، در حالیکه موسی و هارون دو پیامبر بودند و آزارهای بسیاری را تحمل کردند، و این ملک خداست که به نیکو کار و بدکار می دهد، و خداوند می فرماید: «و نمی دانی شاید آن آزمایشی برای شما و بهره مندی اندکی برای آنان باشد»، «و هنگامی که می خواهیم شهری را هلاک گردانیم دستور می دهیم که سرمایه دارانشان گناه کنند تا نزول عذاب بر آنان محقق گردد، آنگاه ایشان را نابود کنیم».
آنگاه امام حسن علیه السلام برخاست و پیراهنش را تکان داد در حالیکه می گفت:
«زنان بد برای مردان و مردان بد برای زنان بد هستند»، سوگند به خدا ای معاویه آنان تو و یاران تو هستند، «و مردان نیک برای زنان نیکند آنان از آنچه می گویند پاکیزه اند، برای آنان بخشش و روزی کریمانه می باشد»، آنان علی علیه السلام و یاران و پیروان او هستند.
آنگاه امام خارج شد در حالیکه به معاویه می گفت:
بچش پیامد آنچه خود کسب کرده و به دست آوردی، و آن چه خداوند برای تو و آنان از خواری در دنیا و عذاب دردناک در آخرت آماده کرده است.
معاویه به اصحابش گفت: و شما نیز پیامد عمل خود را بچشید، ولید بن عقبه گفت: سوگند به خدا تو بسیار بیشتر از ما چشیدی، و تنها بر تو جسارت نمود.
معاویه گفت: آیا به شما نگفتم که نمی توانید، از مقام او بکاهید، چرا از آغاز فرمانم را اطاعت نکردید و خواستید از او یاری بخواهید، ولی شما را مسخره نمود، سوگند به خدا برنخاست تا آنکه خانه بر من تاریک گردید، و خواستم او را دستگیر کنم، امروز بعد از آن برای شما خیر و نیکی وجود ندارد.
مروان بن حکم این ماجرا را شنید، نزد آنان آمد و گفت: چرا مرا حاضر نکردید، سوگند به خدا او و پدر و خاندانش را به گونه ای ناسزا می گویم که کنیزان و بنده ها آن را در رقصهای خود بخوانند، معاویه نزد امام حسن علیه السلام فرستاد، هنگامی که فرستاده نزد ایشان آمد امام فرمود:
این طغیانگر از من چه می خواهد، سوگند به خدا اگر سخنش را تکرار کند گوشهایش از مطالبی پر کنم که عیب و ننگ آن تا روز قیامت بر آنان باقی بماند.
هنگامی که امام حسن علیه السلام نزد آنان رسید مروان گفت: سوگند به خدا تو و پدر و خاندانت را به گونه ای ناسزا گویم که کنیزان و بنده ها آن را در رقصهای خود بخوانند.
امام فرمود:
اما تو مروان من تو و پدرت را ناسزا نمی گویم، اما خدا تو و پدر و خاندان و فرزندانت، هر که از صلب پدرت تا روز قیامت خارج شود، را بر زبان پیامبرش لعنت کرد، سوگند به خدا ای مروان تو و هیچکس از آنان که هنگام لعنت نمودن پیامبر حاضر بودند این امر را در مورد تو و پدرت انکار نمی کنند، در مقابل تهدید خداوند تجاوزگری تو زیادتر شد، و خدا و پیامبرش راست می گویند، خداوند می فرماید: «و شجره ملعونه در قرآن و آنان را می ترسانیم اما تنها طغیانگری و تجاوزگری آنان بیشتر می شود»، و تو ای مروان و فرزندانت درخت ملعون در قرآن می باشید، و این امر از طرف پیامبر از جبرئیل از خداوند رسیده است.
معاویه برخاست و دست بر دهان امام حسن علیه السلام نهاد و گفت: ابا محمد تو ناسزاگو و پرخاشگر نبودی، امام حسن علیه السلام لباسهایش را جمع کرد و برخاست و خارج شد، گروه با ناراحتی و حزن و چهره های سیاه در دنیا و آخرت پراکنده شوند.
مناظرته فی فضل ابیه
اجتمع عند معاویة بن ابی سفیان، عمرو بن عثمان بن عفان و عمرو بن العاص، و عتبة بن ابی سفیان، و الولید بن عقبة بن ابی معیط، و المغیرة بن ابی شعبة، و قد تواطؤوا علی امر واحد.
فقال عمرو بن العاص لمعاویة: الا تبعث الی الحسن بن علی فتحضره، فقد احیا سنة ابیه، و خفقت النعال خلفه، امر فاطیع و قال فصدق، و هذان یرفعان به الی ما هو اعظم منهما، فلو بعثت الیه فقصرنا به و بأبیه، و سببناه اباه، و صغرنا بقدره و قدر ابیه، و قعدنا لذلک حتی صدق لک فیه.
فقال لهم معاویة: انی اخاف ان یقلدکم قلائد، یبقی علیکم عارها، حتی ندخلکم قبورکم، و الله ما رأیته قط الا کرهت جنابه و هبت عتابه، و انی ان بعثت الیه لانصفنه منکم.
فبعثوا الی الحسن علیه السلام، فلما اتاه الرسول قال له: یدعوک معاویة، قال: و من عنده؟ قال الرسول: عنده فلان و فلان، و سمی کلا منهم باسمه، فقال الحسن علیه السلام: ما لهم خر علیهم السقف من فوقهم و اتاهم العذاب من حیث لایشعرون.
فلما اتی معاویة رحب به و حیاه، و صافحه، فقال معاویة: اجل، ان هولاء بعثوا الیک وعصونی لیقروک ان عثمان قتل مظلوما، و ان اباک قتله، فاسمع منهم ثم احبهم بمثل ما یکلمونک، فلا یمنعک مکانی من جوابهم.
فقال الحسن علیه السلام: فسبحان الله، البیت بیتک و الاذن فیه الیک، والله لئن اجبتهم الی ما ارادوا انی لاستحیی لک من الفحش، و ان کانوا غلبوک علی ما ترید، انی لاستحیی لک من الضعف، فبأیهما تقر و من ایهما تعتذر، و اما انی لو علمت بمکانهم و اجتماعهم لجئت بعدتهم من بنی هاشم، مع انی مع وحدتی هم اوحش منی من جمعهم، فان الله عزوجل لولیی الیوم و فیما بعد الیوم، فمرهم فلیقولوا فاسمع، و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.
ثم تکلموا کلهم، و کان کلامهم و قولهم کله وقوعا فی علی علیه السلام، ثم سکتوا، فتکلم ابو محمد الحسن بن علی علیه السلام فقال:
الحمدلله الذی هدی اولکم باولنا، و اخرکم باخرنا، و صلی الله علی جدی محمد النبی و اله و سلم، اسمعوا منی مقالتی و اعیرونی فهمکم، و بک ابدا یا معاویة، انه لعمر الله یا ازرق ما شتمنی غیرک و ما هولاء شتمونی، و لا سبنی غیرک و ما هولاء سبونی، ولکن شتمتنی و سببتنی، فحشا منک و سوء رای، و بغیا و عدوانا، و حسدا علینا و عداوة لمحمد صلی الله علیه و آله قدیما و حدیثا.
و انه وا لله لو کنت انا و هولاء یا ازرق مشاورین فی مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله، و حولنا المهاجرون و الانصار ما قدروا ان یتکملوا به و لا استقبلونی بما استقبلونی به
فاسمعوا منی ایها الملاء المجتمعون المتعاونون علی، و لا تکتموا حقا علمتموه، و لا تصدقوا بباطل ان نطقت به، و سأبدأ بک یا معاویة، و لا اقول فیک الا دون ما فیک.
انشدکم بالله هل تعلمون ان الرجل الذی شتمتموه صلی القبلتین کلتیهما، و انت تراهما جمیعا، و انت فی ضلالة تعبد اللات و العزی، و بایع البیعتین کلتیهما بیعة الرضوان و بیعة الفتح، و انت یا معاویة بالاولی کافر و بالاخری ناکث؟
ثم قال:
انشدکم بالله هل تعلمون ان ما اقول حقا، انه لقیکم مع رسول الله صلی الله علیه و آله یوم بدر و معه رایة النبی صلی الله علیه و آله و المؤمنین، و معک یا معاویة رایة المشرکین، و انت تعبد اللات و العزی، و تری حرب رسول الله صلی الله علیه و آله فرضا واجبا؟ و لقیکم یوم احد و معه رایة النبی، و معک یا معاویة رایة المشرکین؟ و لقیکم یوم الاحزاب و معه رایة رسول الله و معک یا معاویة رایة المشرکین؟
کل ذلک یفلج الله حجته و یحق دعوته و یصدق احدوثته، و ینصر رایته، و کل ذلک رسول الله یری عنه راضیا فی المواطن کلها ساخطا علیک.
ثم انشدکم بالله هل تعلمون ان رسول الله صلی الله علیه و آله حاصر بنی قریظة و بنی النضیر، ثم بعث عمر بن الخطاب و معه رایة المهاجرین، و سعد بن معاذ و معه رایة الانصار، فاما سعد بن معاذ فخرج و حمل جریحا، و اما عمر فرجع هاربا، و هو یجبن اصحابه و یجبنه اصحابه، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله، و یحبه الله و رسوله، کرار غیر فرار، ثم لا یرجع حتی یفتح الله علی یدیه.
فتعرض لها ابوبکر و عمر و غیرهما من المهاجرین و الانصار، و علی یومئذ ارمد شدید الرمد، فدعاه رسول الله صلی الله علیه و آله فتفل فی عینه، فبراء من رمده، و اعطاه الرایة فمضی، و لم یثن حتی فتح الله علیه بمنه و طوله، و انت یومئذ بمکة عدو لله و لرسوله؟ فهل یستوی بین رجل نصح الله و لرسوله، و رجل عادی الله و رسوله؟ ثم اقسم بالله ما اسلم قلبک بعد، و لکن اللسان خائف فهو یتکلم بما لیس فی القلب!
انشدکم بالله اتعلمون ان رسول الله صلی الله علیه و آله استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک، و لا سخطه ذلک و لا کرهه، و تکلم فیه المنافقون، فقال: لا تخلفنی یا رسول الله فانی لم اتخلف عنک فی غزوة قط، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: انت وصیی و خلیفتی فی اهلی بمنزلة هارون من موسی، ثم اخذ بید علی علیه السلام، فقال: ایها الناس من تولانی فقد تولی الله، ومن تولی علیا فقد تولانی، و من اطاعنی فقد اطاع الله، و من اطاع علیا فقد اطاعنی، و من احبنی فقد احب الله، و من احب علیا فقد احبنی.
ثم قال:
انشدکم بالله اتعلمون ان رسول الله صلی الله علیه و آله قال فی حجة الوداع: ایها الناس! انی قد ترکت فیکم ما لم تضلوا بعده، کتاب الله و عترتی اهل بیتی، فاحلوا حلاله و حرموا حرامه، و اعملوا بمحکمه و امنوا بمتشابهه، و قولوا: امنا بما انزل الله من الکتاب، و احبوا اهل بیتی و عترتی، و والوا من والاهم وانصروهم علی من عاداهم، و انهما لن یزالا فیکم حتی یردا علی الحوض یوم القیامة.
ثم دعا و هو علی المنبر علیا فاجتذبه بیده فقال: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، اللهم من عادی علیا فلا تجعل له فی الارض مقعدا، و لا فی السماء مصعدا، واجعله فی اسفل درک من النار.
و انشدکم بالله اتعلمون ان رسول الله صلی الله علیه و آله قال له: انت الذائد عن حوضی یوم القیامة، تذود عنه کما یذود احدکم الغریبة من وسط ابله.
انشدکم بالله اتعلمون انه دخل علی رسول الله صلی الله علیه و آله فی مرضه الذی توفی فیه، فبکی رسول الله صلی الله علیه و آله فقال علی: ما یبکیک یا رسول الله؟ فقال: یبکینی انی اعلم ان لک فی قلوب رجال من امتی ضغائن، لا یبدونها لک حتی اتولی عنک؟
انشدکم بالله اتعلمون ان رسول الله صلی الله علیه و آله حین حضرته الوفاة و اجتمع علیه اهل بیته، قال: اللهم هولاء اهل بیتی و عترتی، اللهم وال من والاهم، و عاد من عاداهم، و قال: انما مثل اهل بیتی، فیکم کسفینة نوح، من دخل فیها نجا، و من تخلف عنها غرق.
و انشدکم بالله اتعلمون ان اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله قد سلموا علیه بالولایة فی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و حیاته؟
و انشدکم بالله اتعلمون ان علیا اول من حرم الشهوات کلها علی نفسه من اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله، فانزل الله عزوجل: «یا ایها الذین امنوا لا تحرموا طیبات ما احل لکم و لا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین - و کلوا مما رزقکم الله حلالا طیبا و اتقوا الله الذی انتم به مؤمنون»، و کان عنده علم المنایا و علم القضایا و فصل الکتاب، و رسوخ العلم و منزل القرآن.
و کان رهط لا نعلمهم یتمون عشرة نباهم الله انهم مؤمنون، و انتم فی رهط قریب من عدة، اولئک لعنوا علی لسان رسول الله صلی الله علیه و آله، فاشهد لکم و اشهد علیکم انکم لعناء الله علی لسان نبیه کلکم.
و انشدکم بالله هل تعلمون ان رسول الله صلی الله علیه و آله بعث الیک لتکتب له لبنی خزیمة حین اصابهم خالد بن الولید فانصرف الیه الرسول فقال: هو یأکل، فاعاد الرسول الیک ثلاث مرات، کل ذلک ینصرف الرسول الیه و یقول: هو یأکل، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: اللهم لا تشبع بطنه، فهی و الله فی نهتمک و اکلک الی یوم القیامة.
ثم قال:
انشدکم بالله هل تعلمون ان ما اقول حقا، انک یا معاویة کنت تسوق بابیک علی جمل احمر یقوده اخوک هذا القاعد، و هذا یوم الاحزاب، فلعن رسول الله القائد و الراکب و السائق، فکان ابوک الراکب، و انت یا ارزق السائق، و اخوک هذا القاعد القائد.
انشدکم بالله هل تعلمون ان رسول الله صلی الله علیه و آله لعن اباسفیان فی سبعة مواطن:
اولهن: حین خرج من مکة الی المدینة و ابوسفیان جاء من الشام، فوقع فیه ابوسفیان فسبه و اوعده، و هم ان یبطش به ثم صرفه الله عزوجل عنه.
والثانیة: یوم العیر حیث طردها ابوسفیان لیحرزها من رسول الله.
و الثالثة: یوم احد، قال رسول الله صلی الله علیه و آله: الله مولانا و لامولی لکم، و قال ابوسفیان: لنا العزی و لا عزی لکم، فلعنه الله و ملائکته و رسله و المؤمنون اجمعون.
و الرابعة: یوم حنین یوم جاء ابوسفیان یجمع قریش و هوازن و جاء عیینة بغطفان و الیهود، فردهم الله بغیظهم لم ینالو خیرا، هذا قول الله عزوجل انزل فی سورتین فی کلتیهما، یسمی اباسفیان، و اصحابه کفارا، و انت یا معاویة یومئذ مشرک علی رأی ابیک بمکة، و علی یومئذ مع رسول الله صلی الله علیه و آله و علی رأیة و دینه.
والخامسة: قول الله عزوجل: «و الهدی معکوفا، ان یبلغ محله» [1] ، و صددت انت و ابوک و مشرکو قریش رسول الله، فلعنه الله لعنة شملته و ذریته الی یوم القیامة.
و السادسة: یوم الاحزاب یوم جاء ابوسفیان بجمع قریش، و جاء عیینة بن حصین بن بدر بغطفان، فلعن رسول الله القادة و الاتباع و الساقة الی یوم القیامة، فقیل: یا رسول الله اما فی الاتباع مؤمن؟ قال: لا تصیب اللعنة مؤمنا ممن الاتباع، اما القادة فلیس فیهم مؤمن و لا مجیب و لا ناج.
و السابعة: یوم الثنیة، یوم شد علی رسول الله صلی الله علیه و آله اثنا عشر رجلا، سبعة منهم من بنی امیة، و خمسة من سائر قریش، فلعن الله تبارک و تعالی و رسول الله من حل الثنیة غیر النبی صلی الله علیه و آله و سائقه و قائده.
ثم انشدکم بالله هل تعلمون ان اباسفیان دخل علی عثمان حین بویع فی مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله فقال: یابن اخی هل علینا من عین؟ فقال: لا، فقال ابوسفیان: تداولوا الخلافة، یا فتیان بنی امیة، فوالذی نفس ابی سفیان بیده، ما من جنة و لا نار؟
و انشدکم بالله اتعلمون ان اباسفیان اخذ بید الحسین حین بویع عثمان، و قال: یابن اخی اخرج معی الی بقیع الغرقد، فخرج حتی اذا توسط القبور اجتره، فصاح باعلی صوته: یا اهل القبور الذی کنتم تقاتلونا علیه صار بایدینا و انتم رمیم، فقال الحسین بن علی علیه السلام: قبح الله شیبتک و قبح وجهک، ثم نتر یده و ترکه، فلولا النعمان بن بشیر اخذ بیده و رده الی المدینة لهلک.
فهذا لک یا معاویة، فهل تستطیع ان ترد علینا شیئا من لعنتک یا معاویة، و ان اباک اباسفیان، کان یهم ان یسلم فبعث الیه بشعر معروف مروی فی قریش و غیرهم تنهاه عن الاسلام و تصده.
و منها: ان عمر بن الخطاب و لاک الشام فخنت به، و ولاک عثمان فتربصت به ریب المنون، ثم اعظم من ذلک جرأتک علی الله و رسوله انک قاتلت علیا علیه السلام، و قد عرفته و عرفت سوابقه، و فضله و علمه، علی امر هو اولی به منک و من غیرک، عندالله و عند الناس، و لاذیته بل اوطأت الناس عشوة، و ارقت دماء خلق من خلق الله بخدعک و کیدک و تمویهک، فعل من لا یؤمن بالمعاد و لا یخشی العقاب.
فلما بلغ الکتاب اجله صرت الی شر مثوی و علی الی خیر منقلب، و الله لک بالمرصاد فهذا لک یا معاویة خاصة، و ما امسکت عنه من مساویک و عیوبک فقد کرهت به التطویل.
و اما انت یا عمرو بن عثمان، فلم تکن للجواب حقیقا بحمقک، ان تتبع هذه الامور، فانما مثلک مثل البعوضة اذ قالت للنخلة: استمسکی فانی ارید ان انزل عنک، فقالت لها النخلة: ما شعرت بوقوعک، فکیف یشق علی نزولک، و انی والله ما شعرت انک تجسر ان تعادی لی فیشق علی ذلک، و انی لمجیبک فی الذی قلت.
ان سبک علیا علیه السلام اینقض فی حسبه، او یباعده من رسول الله، او یسوء بلاءه فی الاسلام، او بجور فی حکم، او رغبة فی الدنیا، فان قلت واحدة منها فقد کذبت.
و اما قولک: ان لکم فینا تسعة عشر دما بقتلی مشرکی بنی امیة ببدر، فان الله و رسوله قتلهم، و لعمری لیقتلن فی بنی هاشم تسعة عشر، و ثلاثة بعد تسعة عشر، ثم یقتل من بنی امیه تسعة عشر و تسعة عشر فی موطن واحد، سوی ما قتل من بنی امیة لا یحصی عددهم الا الله.
و ان رسول الله صلی الله علیه و آله قال: اذا بلغ ولد الوزغ ثلاثین رجلا، اخذوا مال الله بینهم دولا، و عباده خولا، و کتابه دغلا، فاذا بلغوا ثلاثمائة و عشرا حقت اللعنة علیهم و لهم، فاذا بلغوا اربعمائة و خمسة و سبعین کان هلاکهم اسرع من لوک تمرة، فاقبل الحکم ابن ابی العاص، و هم فی ذلک الذکر و الکلام، فقال رسول الله: اخفظوا اصواتکم فان الوزع یسمع، و ذلک حین راهم رسول الله صلی الله علیه و آله و من یملک بعده منهم امر هذه الامة - یعنی فی المنام - فساءه ذلک و شق علیه.
فانزل الله عزوجل فی کتابه: «و ما جعلنا الرؤیا التی اریناک الا فتنة للناس و الشجرة المعلونة فی القرآن» [2] یعنی بنی امیة و انزل ایضا: «لیلة القدر خیر من الف شهر» [3] ، فاشهد لکم و اشهد علیکم ما سلطانکم بعد قتل علی الا الف شهر التی اجلها الله عزوجل فی کتابه.
و اما انت یا عمرو بن العاص، الشانی اللعین الابتر، فانما انت کلب، اول امرک ان امک بغیة، و انک ولدت علی فراش مشترک، فتحاکمت فیک رجال قریش، منهم ابوسفیان بن الحرب و الولید بن المغیرة، و عثمان بن الحارث، و النضر بن الحارث بن کلدة، و العاص بن وائل، کلهم یزعم انک ابنه، فغلبهم علیک من بین قریش الامهم حسبا، و اخبثهم منصبا، و اعظمهم بغیة.
ثم قمت خطیبا و قلت: انا شانی محمد، و قال العاص بن وائل: ان محمدا رجل ابتر لا ولد له، فلو قد مات انقطع ذکره، فانزل الله تبارک و تعالی: «ان شانئک هو الابتر» [4] .
و کانت امک تمشی الی عبد قیس تطلب البغیة، تأتیهم فی دورهم و رحالهم و بطون اودیتهم، ثم کنت فی کل مشهد یشهده رسول الله من عدوه، اشدهم له عداوة و اشدهم له تکذیبا.
ثم کنت فی اصحاب السفینة الذین اتوا النجاشی و المهجر الخارج الی الحبشة فی الاشاطة بدم جعفر بن ابی طالب و سائر المهاجرین الی النجاشی، فحاق المکر السیء بک، و جعل جدک الاسفل، و ابطل امنیتک، و خیب سعیک، و اکذب احدوثتک، و جعل کلمة الذین کفروا السفلی و کلمة الله هی العلیا.
و اما قولک فی عثمان، فانت یا قلیل الحیاء و الدین، الهبت علیه نارا ثم هربت الی فلسطین تتربص به الدوائر، لما اتاک خبر قتله حبست نفسک علی معاویة، فبعته دینک یا خبیث بدنیا غیرک، و لسنا نلومک علی بغضنا، و لم نعاتبک علی حبنا، و انت عدو لبنی هاشم، فی الجاهلیة و الاسلام، و قد هجوت رسول الله صلی الله علیه و آله بسبعین بیتا من شعر، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: اللهم انی لا احسن الشعر و لا ینبغی لی ان اقوله فالعن عمرو بن العاص بکل بیت الف لعنة.
ثم انت یا عمرو المؤثر دنیاک علی دینک، اهدیت الی النجاشی الهدایا و رحلت الیه رحلتک الثانیة، و لم تنهک الاولی عن الثانیة، کل ذلک ترجع مغلوبا حسیرا، ترید بذلک هلاک جعفر و اصحابه، فلما اخطاک ما رجوت و املت، احلت علی صاحبک عمارة بن الولید.
و اما انت یا ولید بن عقبة، فوالله ما الومک ان تبغض علیا، و قد جلدک فی الخمر ثمانین جلدة، و قتل اباک صبرا بیده یوم بدر، ام کیف تسبه و قد سماه الله مؤمنا فی عشرة آیات من القران و سماک فاسقا، و هو قول الله عزوجل: «افمن کان مؤمنا کمن کان فاسقا لا یستوون» [5] ، و قوله: «ان جاءکم فاسق بنباء فتبینوا ان تصیبوا قوما بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین» [6] .
و ما انت و ذکر قریش، انما انت ابن علج من اهل صفوریة، اسمه: ذکوان، و اما زعمک انا قتلنا عثمان، فوالله ما استطاع طلحة و الزبیر و عائشة ان یقولوا ذلک لعلی بن ابی طالب، فیکف تقوله انت.
و لو سألت امک من ابوک اذ ترکت ذکوان فالصقتک بعقبة من ابی معیط، اکتسبت بذلک عند نفسها سناء و رفعة، و مع ما اعد الله لک و لابیک و لامک من العار و الخزی فی الدنیا و الاخرة، و ما الله بظلام للعبید.
ثم انت یا ولید، والله اکبر فی المیلاد ممن تدعی له، فکیف تسب علیا و لو اشتغلت بنفسک لتثبت نسبک الی ابیک لا الی من تدعی له، و لقد قالت لک امک: یا بنی ابوک والله الام و اخبث من عقبة.
و اما انت یا عتبة بن ابی سفیان، فوالله ما انت بحصیف فاجاوبک، و لا عاقل فاعاتبک، و ما عندک خیر یرجی، و ما کنت و لو سببت علیا لاعیر به علیک، لانک عندی لست بکفو لعبد علی بن ابی طالب فارد علیک و اعاتبک، ولکن الله عزوجل لک و لابیک و امک و اخیک لبالمرصاد، فانت ذریة ابائک، الذین ذکرهم الله فی القرآن، فقال: «عاملة ناصبة - تصلی نارا حامیة - تسقی من عین انیة - الی قوله - من جوع» [7] .
و اما وعیدک ایای ان تقتلنی، فهلا قتلت ال

نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 760
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست