نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 56
اسلام آوردن یهودی
طریحی از فخر رازی نقل کرده است: پیامبر صلی الله علیه و آله برای
شرکت در جنگ از مدینه خارج شد و علی علیهالسلام را همراه خود برد. حسن
علیهالسلام و حسین علیهالسلام که کودک بودند، نزد مادرشان در مدینه
ماندند، روزی حسین علیهالسلام، که 3 سال داشت، از خانه بیرون آمد و در
کوچههای مدینه به راه افتاد و به نخلستانها و باغهای اطراف مدینه رسید.
در حواشی و کنارههای آن گردش میکرد که یک نفر یهودی به نام صالح بن رقعه
نزدیک او آمد و آن حضرت را به خانهی خود برد و از مادرش پنهان کرد. چون
عصر فرارسید و از حسین علیهالسلام خبری نشد، فاطمه علیهاالسلام را اندوه و
غم بیخبری از فرزندش فراگرفت. او بارها از خانه تا در مسجد النبی صلی
الله علیه و آله بیرون آمد و کسی را ندید تا سراغ حسین علیهالسلام بفرستد.
پس به فرزندش، حسن علیهالسلام رو کرد و فرمود:ای میوهی دلم! نور چشمم!
برخیز و برادرت، حسین علیهالسلام را پیدا کن که قلبم از فراقش میسوزد. حسن
علیهالسلام برخاست، و از مدینه بیرون آمد و به اطراف آن، که نخلهای
فراوان داشت، آمد و فریاد زد:حسین بن علی! نور چشم پیامبر! برادرم کجایی؟!
در همین حال که صدا میزد، آهویی نزدش آشکار شد و خدا به او الهام فرمود که
از آهو بپرسد. گفت:ای آهو! آیا برادرم، حسین را دیدهای؟ خدا به برکت رسول
خدا صلی الله علیه و آله، آهو را به سخن آورد و گفت:حسن جان! نور چشم
مصطفی! دل خوشی مرتضی! و ای مایهی حیات دل زهرا! بدان! برادرت را صالح
یهودی گرفته و در خانهی خود پنهان ساخته است. حسن علیهالسلام تا در
خانهی یهودی آمد و او را صدا زد. صالح بیرون آمد. حسن علیهالسلام
گفت:حسین را بیرون بیاور و به من بسپار وگرنه به مادرم میگویم تا تو را
هنگام سحرها نفرین کند، و از پروردگارش بخواهد یک نفر یهودی روی زمین
نگذارد، و به پدرم میگویم که با شمشیرش همهی شما را بزند و به هلاکت
برساند، و به جدم میگویم تا از خدای سبحان بخواهد که جان همهی یهودیها
را بگیرد. صالح یهودی از سخنان او شگفت زده شد و پرسید:کودک جان! مادرت
کیست؟ حسن علیهالسلام فرمود:مادرم زهرا، دختر محمد مصطفی! گردن بند (عروس
صفا و) خلوص، و در صدف عصمت و عزت جمال دانش و حکمت است. او نقطهی
دایرهی مناقب و مفاخر، و قطعهی نوری از انوار صفات نیک و کارهای خیر است.
خمیرهی وجود او از سیبی از سیبهای بهشت سرشته است، و خدا در صحیفهی او
آزادی گنهکاران امت را نوشته است. او مادر سروران نجیب، و سالار زنان عالم،
و بریدهی از دنیا، و پاک از تطاول تأثیر نابجای روزگار، فاطمهی زهرا
است. یهودی گفت:مادرت را شناختم. پدرت کیست؟ حسن علیهالسلام
فرمود:پدرم اسدالله الغالب، علی بن ابیطالب است؛ آن که با دو شمشیر زد، و
با دو نیزه افکند، و با پیامبر به دو قبله نماز گزارد، و جان خود را به
آقای جن و انس فدا کرد؛ پدر حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام. صالح گفت:پسرجان! پدرت را شناختم. جدت کیست؟ حسن
علیهالسلام فرمود:جدم دری از صف (پیامبران خدای) جلیل، و میوهای از درخت
ابراهیم خلیل است، آن ستارهی درخشان، و نور تابان، از چراغ تکریمهای
آویزان در عرش خدای سبحان، سرور هر دو جهان، و رسول انس و جان، و مایهی
نظام هر دو سرا، و فخر عالمیان، و مقتدای هر دو حرم، و امام شرقیان و
غربیان، و جد هر دو سبط، من حسن و برادرم حسین. چون حسن علیهالسلام از
شمارش مناقب پیامبر صلی الله علیه و آله فارغ شد، زنگار کفر از دل صالح
زدوده شد و اشک از دیدگانش سرازیر گشت و همچون سرگشتهای، با حیرت از
زیبایی سخن و کمی سن و تیزهوشی حسن، به او مینگریست. سپس گفت:ای
میوهی دل مصطفی، و نور چشم مرتضی، و شادی دل زهرا! پیش از آن که برادرت را
به تو بدهم، از (اسلام و) احکام اسلام به من خبر ده تا اعتراف کنم و به
اسلام درآیم. حسن علیهالسلام نیز احکام اسلام را بر او عرضه کرد، و حلال و
حرام را به او آموخت، و صالح اسلام آورد. و به دست امام، فرزند امام
اسلامش نیکو گشت و برادرش حسین علیهالسلام، را به او سپرد، و بر سر هر دو
طبقی از طلا و نقره افشاند و به برکت حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام،
آنها را به فقیران و محرومان صدقه داد. سپس حسن علیهالسلام دست برادرش را گرفت و نزد مادر آورد. چون مادر آن دو را دید، قلبش آرام گرفت و شادمان گشت. روز بعد، صالح همراه 70 نفر از افراد قبیله و خویشان خود آمد و همگی به دست امام فرزند امام، اسلام آوردند. سپس
صالح به در خانهی زهرا آمد و در حالی که ثناگوی آن بزرگواران بود، صورت
خود را بر خاک آستانهی آن خانه سایید و گفت:ای دختر مصطفی! من در حق فرزند
تو بد کردم و او را آزردم. اینک از کردهی خود پشیمانم. از گناهم بگذر.
فاطمه علیهاالسلام پیام فرستاد:ای صالح! من از گناه تو گذشتم و چشم پوشیدم،
اما آن دو، فرزندان من و فرزندان علی مرتضایند. از او نیز به جهت آزاری که
به پسرش رساندی، عذرخواهی کن. سپس صالح به انتظار علی علیهالسلام
نشست، تا آن حضرت از سفر آمد و صالح حال خود را بر او عرضه داشت و به گناه
خود اعتراف کرد و نزد آن حضرت گریست و از خطای خود عذرخواهی نمود. آن حضرت
فرمود:ای صالح! من از تو راضی شدم و از گناهت چشم پوشیدم، ولی اینان
فرزندان من و دو ریحانهی رسول خدایند. نزد او برو و از او نیز به جهت
رفتار بدی که در حق فرزندش نمودی، عذرخواهی کن. صالح، گریان و غمگین نزد
رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد:ای سرور رسولان! تو رسول رحمت
برای جهانیانی، و من گناه و خطا کردهام. من فرزندت، حسین علیهالسلام را
ربودم و او را در خانهی خود از مادر و برادرش پنهان ساختم و آنان را
ناراحت کردم. اینک از کفر جدا شدهام و به دین اسلام درآمدهام. پیامبر صلی
الله علیه و آله فرمود:من از تو راضی شدم و از گناهت گذشتم، لکن بر تو باد
که از خدا نیز - به سبب رفتار بدت نسبت به نور چشم پیامبر صلی الله علیه و
آله و محبوب دل زهرا علیهاالسلام - عذر بخواهی و استغفار کنی تا از تو
درگذرد. پس صالح از پروردگار خود پیوسته آمرزش میخواست و به او توسل
میجست و در سحرگاهان و هنگام نمازها در پیشگاهش تضرع میکرد؛ تا جبرئیل با
بهترین تکریمها بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و گفت:ای محمد!
خدا از صالح - همان روز که به دست امام فرزند امام اسلام آورد - درگذشت (و
او را بخشید). [1] .