نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 555
سخنان با کوفیان در جنگ جمل
شیخ طوسی رحمه الله با سند خود از عبدالرحمن بن ابیعمره انصاری نقل کرده است: رسول
خدا صلی الله علیه و آله مرا «عبدالرحمن» نامید. عبدالرحمن گفت:چون به علی
علیهالسلام خبر رسید که طلحه و زبیر [برای شورش] به راه افتادهاند،
سخنرانی کرد... و مردم را ترغیب فرمود تا آمادهی حرکت به سوی نبرد با آنان
شوند. [سپس بعضی از حاضران مثل مالک اشتر، و دیگران سخن گفتند] هنگامی که
آن حضرت خواست حرکت کند، ابوایوب خالد بن زید، کسی که میزبان پیامبر خدا
صلی الله علیه و آله [در هجرت به مدینه] بود نزد او آمد و گفت:ای
امیرمؤمنان! کاش در این شهر میماندی؛ زیرا رسول خدا به این شهر هجرت کرد و
قبر و منبر آن حضرت در این شهر است. اگر عرب با تو پایدار بماند، همچون
پیشینیان خود خواهی بود و اگر عزم رفتن نمایی [باز در حرکت خود ناگزیر و]
معذوری. امیرمؤمنان علیهالسلام پاسخ داد که ناگزیر از رفتن است. سپس
آن حضرت چون شنید که طلحه و زبیر به سوی بصره رهسپارند، از مدینه خارج شد؛
ولی مدتی درنگ کرد تا سپاهش انبوه شد و با شتاب به دنبال آنان حرکت کرد.
سپاه آن حضرت از هیچ منزلی کوچ نکرد مگر آن که آن حضرت در آن فرود آمد.
سرانجام آن حضرت به «ذی قار» رسید و فرمود:به خدا سوگند! از این که با این
سپاه کم با آنان روبهرو شوم، ناراحتم. پس حسن بن علی علیهالسلام، عمار بن
یاسر و قیس بن سعد را به کوفه فرستاد و نامهای برای مردم کوفه نوشت. پس
از آن که آنان به کوفه رسیدند، حسن بن علی علیهالسلام با مردم سخن گفت، و
حمد و ثنای خداوند به جا آورد و از علی علیهالسلام و سابقهی [درخشان] او
در اسلام، و بیعت مردم با او، و سرپیچی مخالفان او یاد کرد، و نامهی علی
علیهالسلام را [از همراهانش] خواست و آن را برایشان خواند: «به نام
خداوند بخشندهی مهربان. اما بعد، من ماجرای عثمان را برای شما بازگو
میکنم تا آنچه شنیدهاید، عیان شود. مردم دربارهی او بدگویی کردند. من
یکی از مهاجران بودم که خوشنودی او را بیشتر میخواستم، و از عیبهای او
میکاستم. این دو مرد (طلحه و زبیر) کوچکترین رفتارشان، لرزاندن و
[برآشفتن] او بود. عایشه نیز از روی خشم، کارش نااستوار گشته بود. از این
رو، گروهی فرصت یافته و او را کشتند. سپس مردم با اختیار خود، با من بیعت
کردند و این دو نفر، اولین بیعت کنندگان - در این امری که بیعت پیشینیان
مرا داشت - بودند. سپس از من اجازه خواستند که به عمره بروند؛ در حالی
که قصد عمره نداشتند. پس پیمان را شکسته، اعلان جنگ نمودند و عایشه را از
خانهی خود بیرون آوردند تا با او جناح و گروه بسازند. اکنون آنان به سوی
بصره رفتهاند و آن جا را انتخاب کردهاند. من به سوی شما آمدهام و شما را
انتخاب کردهام. به جانم سوگند! شما تنها به من پاسخ نمیدهید، [بلکه]
پاسخ شما جز به خدا و پیامبرش نخواهد بود. اگر در خود [توبه و] نیازی از
ایشان بیابم، هرگز با آنان نخواهم جنگید. حسن بن علی علیهالسلام، عمار
بن یاسر و قیس بن سعد را به سوی شما فرستادم تا شما را بسیج کنند.
امیدوارم چنین باشید و لا حول و لا قوة الا بالله.» پس از آن که حسن
علیهالسلام نامه را خواند، سخنوران کوفه - شریح بن هانی و دیگران -
برخاستند و گفتند:به خدا سوگند! ما میخواستیم به مدینه برویم تا از ماجرای
عثمان آگاه شویم. اکنون خدا ما را در خانهی خودمان آگاه کرد. سپس از
فرمانبرداری خود خبر دادند و گفتند:ما از امیرمؤمنان علیهالسلام خرسندیم و
فرمانبر اوییم، و از فراخوانی او سر نمیپیچیم. به خدا سوگند! اگر او از
ما یاری نمیخواست، ما از روی میل و رغبت به یاری او میشتافتیم. حسن
بن علی علیهالسلام پس از شنیدن این سخنان، برخاست و فرمود:هان، ای مردم!
فرمودهی امیرمؤمنان علی علیهالسلام، شما را بس است. اینک ما آمدهایم که
شما را بسیج کنیم؛ زیرا شما مهتران سرزمینها و سروران عربید، و شما از
پیمانشکنی طلحه و زبیر، و این که آنان عایشه را همراه خود ساختهاند،
آگاهید. کار عایشه از ناتوانی زنان و سستی رأیشان است که خدای سبحان فرموده
است:«مردان سرپرست زنانند [1] » به خدا سوگند! اگر هم کسی او را یاری
نمیکرد، امید داشتم آن مهاجران و انصار همراهش، و افراد [هوشمند و] اصیلی
که خدا برای او میفرستد، او را بس باشد. پس به یاری خدا برخیزید تا او نیز
شما را یاری کند. آنگاه حسن علیهالسلام نشست و عمار بن یاسر برخاست و
گفت:ای کوفیان! اگر ما میان شما نبودهایم، [خبر] کارهای ما به شما رسیده
است. کشندگان عثمان عذر از مردم میخواهند. آنان کتاب خدا را میان خود و
ستیزهجویان خود [داور] قرار دادند پس خدا به سبب آن، هر کس را خواست، زنده
گذاشت و هر کس را خواست، کشت. طلحه و زبیر اولین عیبجو و آخرین دستور
دهندگان [قتل عثمان]، و از اولین بیعت کنندگان با علی علیهالسلام بودند.
پس چون به آرزوی خود نرسیدند، - بدون آن که حادثهای پیش آمده باشد - بیعت
خود را شکستند. این، فرزند رسول خداست که سایه بر سر شما دارد، و در میان
مهاجران و انصار [ایستاده] شما را فرامیخواند. او را یاری کنید تا خدا شما
را یاری کند. قیس بن سعد برخاست و حمد و ثنای خداوند به جا آورد و
گفت:هان ای مردم! چنانچه این امر (ولایت بر مسلمین) را به شورا مینهادیم،
باز علی علیهالسلام - به سبب سابقه [درخشانش در اسلام] و هجرت و دانشش،
سزاوارترین مردم است، و نبرد با مخالفان او رواست. چگونه [روا نباشد] و حال
آن که حجت بر طلحه و زبیر تمام است؛ زیرا با علی علیهالسلام بیعت کردند، و
از روی حسد آن را شکستند. [2] . سبط بن جوزی گوید: سپس علی
علیهالسلام، حسن علیهالسلام و عمار را [باز] به کوفه فرستاد. ابوموسی با
آنان روبهرو شد. حسن علیهالسلام به او فرمود:چرا مردم را از ما بازداشتی؟
به خدا! ما جز اصلاح، نظری نداریم؟ ابوموسی گفت:راست میگویی، لیکن من
از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود:«به زودی، فتنهای رخ
خواهد داد که در آن، نشسته بهتر از ایستاده، و پیاده بهتر از سواره است.» عمار
خشمگین شد، به او ناسزا گفت و گفت:مردم! این پسر عموی پیامبر خداست که از
شما میخواهد تا به سوی عایشه [و دار و دستهی او] بسیج شوید... و حسن
علیهالسلام نیز همانند او سخن گفت و فرمود:در این گرفتاری به ما کمک کنید.
پس [سخنان ایشان مؤثر افتاد و] همراه او، 9000 نفر - در دریا و خشکی -
بیرون آمدند. ابنصباغ گوید: چون ابوموسی، کوفیان را از یاری علی
علیهالسلام بازداشت، حسن بن علی علیهالسلام به سوی او رفت و [وسوسههای]
او را ساکت کرد و فرمود:پیرمرد! ای بیمادر! از کار ما کناره گیر! ابوموسی
گفت:امشب مهلتم بده! حسن علیهالسلام فرمود:آزادی. سپس حسن علیهالسلام
برخاست و بر منبر رفت و فرمود:ای مردم! فراخوانی امیر خود را پاسخ دهید، و
به سوی برادران خود کوچ کنید. به خدا سوگند! اگر به این امر بپیوندید یا از
آن رو برتابید، سرمشق اکنون و آینده خواهد بود و [پاسخ شما] سرانجام نیک
برای شما خواهد داشت. [3] پس فراخوانی ما را بر آنچه گرفتاری ما و شماست،
پاسخ دهید. امیرمؤمنان علیهالسلام فرمود:من از منزل خود - ظالم یا مظلوم -
بیرون آمدم، و دربارهی کسی که از روی بصیرت، حق خدا را محترم میدارد، او
را یاد میکنم [و از او میخواهم] که اگر مظلومم مرا یاری کند، و اگر
ظالمم به کیفرم برساند. به خدا سوگند! طلحه و زبیر اولین کسی بودند که با
من بیعت کردند و نخستین کسانی بودند که بر من شورش کردند.آیا مالی را برای
خود گزیدهام یا حکمی را تغییر دادهام؟ پس کوچ کنید و امر به معروف و نهی
از منکر کنید. عمار نیز برخاست و سخن گفت.... حسن علیهالسلام فرمود:ای
مردم! ما مصمم [بر رفتن] هستیم. هر کس از شما میخواهد، ظهر با ما بیاید، و
هر کس میخواهد، شبانه بیاید. - در خشکی - نزدیک به 9200 نفر، و - در دریا
- 2800 نفر، با ایشان کوچ کردند. [4] . ابومخنف گوید:جابر بن یزید از تمیم بن حذیم ناجی نقل کرده است: حسن
بن علی علیهالسلام، و عمار بن یاسر نزد ما [در کوفه] آمدند تا مردم را به
سوی علی علیهالسلام بسیج کنند. همراه ایشان نامهی علی علیهالسلام بود.
چون نامهی علی علیهالسلام را خواندند، حسن علیهالسلام... برخاست. مردم
با ناباوری به او مینگریستند و میگفتند:خدایا! گفتار فرزند دختر پیامبر
ما را استوار ساز. او دست خود را بر ستونی که به آن تکیه داده، و از
دردمندی، رنجور بود، نهاد و فرمود: سپاس آن خدای عزیز توانمند یگانهی
شکست ناپذیر بزرگوار بلندمرتبه را. [و این آیهی شریفه را خواند:] «برای او
یکسان است کسی از شما که سخن خود را پنهان میدارد و کسی که آن را آشکار
میکند، و کسی که خویشتن را به وسیلهی شب پنهان کند و در روز آشکارا برود
[5] ». او را بر آزمونهای نیک، و نعمتهای فراوان، و بر آنچه دوست داریم و
ناخوش داریم از سختی و آسودگی، سپاس میگویم، و شهادت میدهم که هیچ
معبودی جز خدای یگانهی بیانباز نیست، و محمد صلی الله علیه و آله بنده و
پیامبر اوست. خداوند - با پیامبری محمد صلی الله علیه و آله - بر ما منت
نهاد، و او را برگزیدهی رسالت خود ساخت، و وحی خود را بر او فرود آورد، و
او را بر همهی آفریدهها برگزید و به سوی آدمیان و جنیان فرستاد، [و این]
در آن زمان [بود] که بتها، پرستش و شیطان، پیروی و خدای رحمان، انکار
میشد. خدا بر او و بر خاندان او رحمت فرستد و بهترین پاداش مسلمانان را به
او عطا کند. اما بعد، من برای شما جز آنچه میشناسید، نمیگویم.
امیرمؤمنان - علی بن ابیطالب علیهالسلام - که خدا امر بار شد، و یاری با
عزت به او دهاد - مرا به سوی شما فرستاد و شما را به حق، عمل به قرآن و
جهاد در راه خدا فراخواند؛ هر چند در، هماکنون آن، چیزی است که خوش
ندارید، و در آیندهی آن - به خواست خدا - چیزی است که دوست میدارید. شما
آگاهید که علی علیهالسلام تنها با رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز
گزارد و در آن روز که او را تصدیق کرد [رسالت او را پذیرفت] در دهمین سال
خود بود. سپس با رسول خدا صلی الله علیه و آله در همه جا حاضر بود. تلاش او
در راه رضای خدا و اطاعت پیامبرش بود. از آثار نیک او در اسلام، خبر
دارید. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله همیشه از او راضی بود و علی
علیهالسلام با دست خود دیدگان او را بر هم نهاد و به تنهایی - در حالی که
فرشتگان کمکش میکردند و پسرعمویش، فضل [6] آب میآورد - غسلش داد و سپس
دفن کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله به او وصیت کرد تا بدهی [او را
بپردازد] و قرارها [و پیمانها] و دیگر امورش را انجام دهد. همهی اینها
از منتهای خداوند بر اوست. به خدا سوگند! او مردم را به خود
فرانخواند، این مردم بودند که - همچون شتران تشنه که به آب میرسند - بر او
هجوم آوردند و با اختیار خود، با او بیعت کردند. سپس پیمانشکنان - بدون
آن که کاری کرده و گناهی مرتکب شده باشد - از روی حسد و ظلم، پیمان شکستند.
ای بندگان خدا! بر شما باد که تقوای الهی پیشه کنید، از خدا فرمان
برید، تلاش کنید، بردبار باشید، از او کمک بخواهید، و به آنچه امیرمؤمنان
علیهالسلام شما را به آن فراخوانده است، شتاب کنید. خدا ما و شما را -
با آنچه اولیا و فرمانبران خود را نگه میدارد - نگه دارد، به ما و شما
تقوای خود را الهام فرماید، و ما و شما را بر جهاد با دشمنانش یاری رساند.
از خدای بزرگ برای خودم و شما آمرزش میخواهم. سپس حسن علیهالسلام به
«رحبه» رفت و منزلی را برای پدر خود - امیرمؤمنان علیهالسلام - آماده کرد.
جابر میگوید:به تمیم گفتم:این جوان چگونه توانست این سخنان را که گفتی،
بیان کند؟ گفت:بیشتر سخنان او را فراموش کردم. من بعضی از سخنان او را به
خاطر دارم.
[~hr~]پی نوشت ها: (1) النساء:34؛ (الرجال قوامون علی النساء). (2) امالی:718 ح 1518. (3)
طبق نسخهی طبری، ترجمه چنین است:به خدا سوگند! اگر این أمر (زعامت) را
صاحبان خرد عهدهدار شوند، در دنیا بهترین سرمشق، و در آخرت بهترین [پاداش]
خواهد داشت. [4] الفصول المهمه:71. [5] رعد:10؛ (سواء منکم من أسر القول و من جهر به و من هو مستخف باللیل و سارب بالنهار). [6]
فضل بن عباس بن عبدالمطلب از دلیرمردان صحابهی رسول خدا صلی الله علیه و
آله و سالمندترین فرزند عباس (عموی پیامبر) بود که پس از رحلت رسول خدا صلی
الله علیه و آله به جهاد شامیان رفت و به قولی، در فلسطین به شهادت رسید.
(معارف و معاریف، ج 8، ص 67.).
نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 555