نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 402
خیانت یاران و فرماندهان
معاویه، پس از به کارگیری توطئههای نهان و آشکار و پس از انجام مقدمات
لازم، تصمیم گرفت به پیشروی و تجاوز خود ادامه داده و عراق را تحت تصرف خود
درآورد. امام حسن علیهالسلام، از حرکت نظامی معاویه اطلاع یافت و بیدرنگ، مردم را به نماز جماعت، در مسجد جامع کوفه، دعوت کرد. سپس، جمعیت زیادی در مسجد جامع کوفه، اجتماع کردند. امام
حسن مجتبی علیهالسلام برفراز منبر رفته و پس از ذکر مطالبی، ماجرای تجاوز
نظامی معاویه به عراق را، به مردم خبر داد و آنها را به آماده باش و بسیج
عمومی، دعوت نمود و از آنها خواست تا برای رویارویی با سپاه معاویه، در
لشکرگاه «نخیله»، (محل اجتماع نیروهای نظامی، که در سر راه شام قرار داشت)
گرد هم بیایند. در همین وقت، که هنوز آغاز کار بود، سستی و بیحالی
مردم، آشکار گردید به طوری که مورخین مینویسند: مردم، در برابر دعوت امام
حسن علیهالسلام به جهاد با معاویه، سکوت کردند. حتی یک نفر از آنها سخنی
نگفت و یک کلمه جواب نداد! در این هنگام، که همه در سکوت مرگبار
فرورفته بودند، «عدی بن حاتم» یکی از سرداران سپاه امام علی علیهالسلام،
قفل سکوت را شکست و از جای خود برخاست و با سخنان پرشور خود، احساسات مردم
را تحریک کرد، تا آنها به دعوت امام حسن علیهالسلام، جواب مثبت بدهند و از
ترس و پراکندگی و نفاق، دوری نمایند. سپس، افرادی مانند: 1- قیس بن سعد. 2- معقل بن قیس ریاحی. 3- زیاد بن صعصعه. دنبال سخن عدی بن حاتم را گرفته و مردم را به بسیج عمومی برای جلوگیری از تجاوزهای معاویه، فراخواندند. امام حسن علیهالسلام، از بالای منبر از آنها تقدیر و تشکر نمود و برایشان دعا کرد. سپس،
امام حسن علیهالسلام به همراه لشکر عظیمی، از کوفه خارج شدند، تا به «دیر
عبدالرحمان» رسیدند و آنها در آنجا، سه روز اقامت نمودند، تا همهی مردم
اجتماع نمایند[1] . امام حسن علیهالسلام، پسر عموی پدر بزرگوارش،
عبیدالله بن عباس را طلبید و او را فرمانده دوازده هزار نفر کرد، سپس،
سفارشهایی را به او فرمود: از جمله اینکه: لشکر را از کنار شط فرات حرکت
بده و از آنجا، به سرزمین «مسکن» برو، وقتی که از آنجا گذشتی، با سپاه
معاویه روبرو میشوی. تو پیشدستی در جنگ مکن، وقتی دیدی او جنگ را آغاز
کرد،با او جنگ کن. اگر برای تو حادثهای رخ داد، «قیس بن سعد»، فرمانده
سپاه خواهد شد. آنگاه، عبیدالله بن عباس، به همراه دوازده هزار نفر لشکر، از کنار شط فرات حرکت نمود تا به سرزمین «مسکن» رسید[2] . امام حسن علیهالسلام، پس از اعزام عبیدالله، همچنان مردم را به جهاد و بسیج، برای جلوگیری از سپاه معاویه، فرامیخواند. ولی
مردم، برای حرکت به سوی جبههی جنگ، تمایلی نشان نمیدادند و کندی
میکردند. سپس آنان، با سختی و اکراه، به فرمان امام حسن علیهالسلام گردن
نهاده و همراه آن حضرت، به راه افتادند. عالم بزرگ، شیخ مفید «رحمه
الله»، در کتاب «ارشاد» خود، وضع روحی یاران امام حسن مجتبی علیهالسلام
را، به پنج دسته، تقسیم و مشخص کرده است: 1- یک دسته از آنها، از شیعیان امام حسن علیهالسلام و پدر بزرگوارش امام علی علیهالسلام بودند. 2- یک دسته از آنها، از گروه خوارج بودند، که هدفشان، جنگ با معاویه بود، اگر چه به امام حسن علیهالسلام بیعلاقه بودند. 3- یک دسته از آنها، فتنه جو بودند و به طمع جمع غنایم جنگی، به جبههی جنگ میرفتند. 4- یک دسته از آنها، در حال شک و تردید بسر میبردند و حیران و سرگردان بودند و نمیدانستند که چه باید بکنند. 5-
یک دسته از آنها، پیرو قبیله و رئیس قبیلهی خود بودند. آنها، دین و
ایمانی نداشتند، بلکه به میل رؤسای قبیلهی خود، رفتار مینمودند. امام حسن علیهالسلام، با لشکری که از چنین مجموعهای ترکیب یافته بود، به راه افتادند تا به محلی به نام «حمام عمر» رسیدند. سپس، از آنجا به «دیر کعب» و از آنجا به «ساباط» (مداین) رسیده و در کنار پل ساباط، فرود آمدند[3] . امام حسن علیهالسلام، شب را با یاران خود، در ساباط (مداین) ماندند. صبح
آن شب، امام حسن علیهالسلام خواست تا سپاه خود را بیازماید و ببیند که
آیا آنها، آمادگی برای جنگیدن با سپاه معاویه را دارند، یا نه؟! آن حضرت، دستور داد تا همهی یارانش، برای خواندن نماز، اجتماع کنند. این دستور، اجرا شد. آن حضرت، بعد از خواندن نماز، بالای منبر رفته و پس از بیان حمد و ثنای خداوندی، فرمود: آگاه
باشید! همانا، آنچه موجب اتحاد و به هم پیوستگی شما است، (گرچه شما آن را
نپسندید) برای شما از پراکندگی بهتر است. (گر چه شما پراکندگی را دوست
بدارید.) آگاه باشید! آنچه را که من برای شما میاندیشم، بهتر از آن
چیزی است که خودتان برای خود، میاندیشید. بنابراین، شما از دستور من
سرپیچی نکنید و رأی مرا (که من آن را برای شما پسندیدهام) به خود من
بازنگردانید. سپاهیان، پس از شنیدن این گفتار به همدیگر نگاه میکردند و میگفتند: منظور امام حسن علیهالسلام از این سخنان چیست؟ گروهی از آنان میگفتند: سوگند به خدا! ما چنین میپنداریم که امام حسن علیهالسلام میخواهد با معاویه، صلح کند. گفتگوها بالا گرفت. عدهای از افراد سپاه (که از خوارج بودند) گفتند: این مرد (امام حسن علیهالسلام)، کافر شده است!!! در
این وقت، گروهی تحریک شده، و به خیمهی امام حسن علیهالسلام ریخته و آنچه
در آنجا بود، غارت کردند، تا آنجا که، جانماز آن حضرت را از زیر پایش
کشیدند و بردند و حتی ردای آن حضرت را نیز از دوشش برداشتند!!! کوتاه، سخن آنکه: امام حسن علیهالسلام بر مرکب خود سوار شده، با جمعی از یاران و پاسداران خود، از آنجا دور شدند. وقتی
که آنها به تاریکی ساباط (مداین) رسیدند، مردی از بنی اسد، به نام «جراح
بن سنان»، به پیش آمد و دهنهی اسب امام حسن علیهالسلام را گرفت و خطاب به
آن حضرت گفت: الله اکبر! ای حسن! تو مشرک شدی، چنانکه پدرت قبل از این
مشرک شد!!! سپس آن مرد، با آن شمشیری که در دست داشت، چنان ضربهای بر
ران پای حضرت امام حسن علیهالسلام زد، که گوشت ران را شکافته و به استخوان
آن رسید. امام حسن علیهالسلام، از شدت درد، دست خود را به گردن ضارب نهاد و سپس، هر دو با هم به زمین افتادند. در
این هنگام، یکی از شیعیان امام حسن علیهالسلام، به نام «عبدالله بن خطل»
جهید و شمشیر مرد ضارب را از دست او گرفت و با همان شمشیر، خود او را کشت. از
آن پس، امام حسن مجتبی علیهالسلام در شهر مداین و در خانهی «سعد بن
مسعود ثقفی» که حاکم مداین بود، بستری شد و به معالجهی خود پرداخت[4] . در چنان شرایط سختی، چند حادثهی بسیار تلخ دیگر که در ذیل، به آنها اشاره میشود، اتفاق افتاد: 1-
گروهی از سران سپاه امام حسن علیهالسلام، به طور محرمانه، برای معاویه
نوشتند: ما تسلیم فرمان تو هستیم، تو به سوی ما بیا. ما متعهد میشویم که
یا حسن علیهالسلام را تسلیم تو نماییم، یا او را غافلگیر کرده و بکشیم!!! 2-
نامهای از جانب قیس بن سعد، برای امام حسن علیهالسلام آمد، که در آن
نامه نوشته بود: عبیدالله بن عباس، در جبههی جنگ، فریب پیام معاویه را
خورده و شبانه، با عدهای از همراهان خود به معاویه پیوست. زیرا معاویه،
برای او پیام داد که اگر تو به من بپیوندی، من یک میلیون درهم پول به تو
میدهم، به طوری که نیمی از آن پول را به صورت نقد، و نیم دیگرش را، به
هنگام ورود به کوفه، در اختیار تو میگذارم!!![5] . بنا به گفتهی یعقوبی، در تاریخ خود، این خیانت باعث شد که هشت هزار نفر از سپاه امام حسن علیهالسلام، به معاویه پیوستند[6] . امام حسن علیهالسلام، سپاهی را که تعدادشان چهار هزار نفر بود، به فرماندهی مردی از قبیلهی کنده، به جبههی جنگ فرستاد. آنها،
وقتی که به شهر انبار رسیدند، معاویه توسط جاسوسان خود، برای فرمانده آن
سپاه، مبلغ پانصد هزار درهم فرستاد و وعدهی أمارت بعضی از نقاط شام را نیز
به او داد. آن فرمانده نیز، به همراه دویست نفر از نزدیکان خود، به سپاه معاویه پیوست. امام
حسن علیهالسلام، مردی از قبیلهی مراد را نیز به همراه سپاهی، به سوی
جبههی جنگ فرستاد. او نیز، با عدهای، فریب پول و وعدههای معاویه را
خورده و به سپاه معاویه پیوستند![7] . در این آزمایش، که دورنمایی از
آن بیان شد، امام حسن علیهالسلام، یاران سست ارادهی خود را به خوبی شناخت
و سیه رویی سپاه عراق نیز برای آن حضرت و اصحابش، آشکار شد. یارانی که حتی
وسایل سادهی زندگی آن حضرت را غارت کرده، به ران مبارکش شمشیر زدند و
فرماندهانش، یکی پس از دیگری، به آن حضرت خیانت کردند. در این هنگام،
جز گروه اندکی از شیعیان وفادار امام حسن علیهالسلام، کسی با آن حضرت باقی
نماند. ولی آنها نیز، به قدری اندک بودند که آن حضرت، توانایی نبرد با
سپاه بیکران معاویه را نداشت. در چنین شرایطی، معاویه نامهای به امام
حسن علیهالسلام نوشت و در آن نامه به امام حسن علیهالسلام پیشنهاد صلح را
مطرح نمود و از سوی دیگر، معاویه نامههای یاران امام حسن علیهالسلام را
که به معاویه نوشته بودند، برای امام حسن علیهالسلام ارسال داشت. این
جا بود که امام حسن علیهالسلام، مجبور شد که صلح پیشنهادی معاویه را مشروط
به شرایطی بپذیرد، که آن شرایط را بعدا بیان میکنیم، ان شاء الله
تعالی[8] . عالم بزرگ، جناب شیخ مفید (رحمة الله تعالی علیه)، در این رابطه مینویسد: امام حسن علیهالسلام اطمینانی به صلح پیشنهادی معاویه نداشت و میدانست که معاویه میخواهد حیله و تزویر کند. آن
حضرت، چارهای جز پذیرفتن صلح و ترک جنگ نداشت؛ زیرا که پیروان و یاران آن
حضرت، آنگونه بودند که گفتیم. آنها، افرادی سست عنصر و سست عقیده بودند و
چنانکه بیان شد، آنها درصدد مخالفت با امام حسن علیهالسلام برآمدند. و
بسیاری از آنها، ریختن خون امام حسن علیهالسلام را حلال میدانستند و
میخواستند آن حضرت را دست بسته، به معاویه تحویل دهند!!! تا آنجا که پسر
عموی آن حضرت، «عبیدالله بن عباس»، دست از یاری آن حضرت برداشت و به معاویه
پیوست. به طور کلی، یاران آن حضرت به شؤون دنیا، روی آورده و از شؤون
آخرت، چشم پوشیده بودند. در این شرایط، امام حسن علیهالسلام برای اتمام
حجت و به جهت داشتن عذری میان خود و خدای خود، همچنین برای داشتن عذری میان
خود و مسلمانان، پیمان محکمی از معاویه برای صلح با او گرفت[9][10] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1) اعیان الشیعه، ط ارشاد، ج 1، ص 568. (2) اعیان الشیعه، ج 1، ص 568. (3) ترجمهی ارشاد مفید، ج 2، ص 7. (4) ترجمهی ارشاد مفید، ج 2، صص 8 - 9. (5) ترجمهی ارشاد مفید، صص 8 - 9. (6) تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 191. (7) اعیان الشیعه، ج 1، ص 569. (8) اقتباس از ترجمهی ارشاد شیخ مفید، ج 2، صص 9 - 10. (9) ترجمهی ارشاد مفید، ج 2، ص 10. (10) سیرهی چهارده معصوم (علیهمالسلام)، ص 267 - 271.
نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 402