نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 269
توصیف ستارگان
مجلسی رحمه الله با سند خود در توصیف ستارگان نقل کرده است: امام
حسن علیهالسلام در توصیف ستارگان فرمود:سپس در آسمان، چراغهایی روان کرد
که نورشان در خزانهی اوست، و حارس [1] آسمانی در میانشان و نیز شهابشان از
ستارههایی که همچون در میدرخشند، در گردش است؛ آن ستارههایی که اگر
تابش آنان نبود، چشم بندگان خدا در تاریکیهای هراسانگیز بسیار پرظلمت شب،
چیزی را نمیدید، و در آنها رهنمونها بر راههای روشن قرار داد تا
جابهجا شدن و رفت و آمد خود را که به آن نیاز دارند، دریابند. [2] . بحرانی با سند خود از امام صادق علیهالسلام نقل کرده است: چون
امام حسن علیهالسلام از کوفه آمد، مردم مدینه به استقبالش آمدند؛ در حالی
که شهادت امیرمؤمنان علیهالسلام را به او تسلیت، و آمدن او را تهنیت
میگفتند، و همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله [نیز] نزد امام حسن
علیهالسلام آمدند و عایشه گفت:ای أبامحمد! سوگند به خدا! جد تو زمانی از
دنیا رفت که پدر تو درگذشت، و من در آن روزها که نزد ما بود، با پیشگویی
مرگ او، سخنی راست گفتم. و حضرت علیهالسلام فرمود:شاید آن سخن، تمثل تو به اشعار «لبید بن ربیعه» بود که میگوید: من
به آن زن بشارت دادم، و او با شتاب، روسری خود را بیفکند، که گاهی
بشارتها، شتابورزان را بیبند و بار میکند، و کاروانیان به او گفتند که
میان او، و آبادیهای نجران و شام، مانعی [از دریا و دره] نیست، و او عصای
خود را بیفکند و [خوشحال] به مقصد خود رسید، آن چنان که مسافری در بازگشت
[به وطن خود] شادمان است. سپس به این اشعار، گفتار خود را افزودی:چون علی علیهالسلام کشته شد، به عرب بگویید:[دیگر آزاد هستی،] هر چه خواهی انجام ده. و
عایشه گفت:ای پسر فاطمه! در علم غیب، همچون جد و پدر خود هستی. چه کسی این
خبر را از من به شما داد؟ فرمود:این که غیب نیست، زیرا آن را آشکارا گفتی،
و از تو شنیدند، [بلکه] غیب، [از زمین] بیرون آوردن توست - [در تنهایی و
تاریکی،] بیهیچ شعلهی آتشی [که روشنایی دهد] - آن [کیسهی دوخته از]
جامهی کهنهی سبزی را که در وسط خانهی خود [پنهان] داشتی، و کف دست خود
را [ناخواسته] به پارهی آهنی زدی و زخمی کردی، و اگر نه این است، پس زنان
همراه خود را نشان ده. آری، آن [کیسه] را - که اموال نامشروع، در آن گرد
آورده بودی - بیرون آوردی. و از آن چهل دینار [طلای ناب] - که نمیدانستی
وزن آن چقدر است - بیرون آوردی، و برای شادمانی از قتل امیرمؤمنان
علیهالسلام، در میان دشمنان او - از تیم و عدی - پخش کردی. و عایشه گفت:ای حسن! سوگند به خدا! چنان است که فرمودی، و به خدا، [با قتل علی] پسر هند بهبود یافت، و مرا نیز شفا داد. و
أمسلمه، همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت:وای بر تو، ای عایشه! این
رفتار از تو شگفت نیست، و من بر تو شهادت میدهم که رسول خدا صلی الله
علیه و آله، در جمعی که تو و امایمن و میمونه حاضر بودید، به من فرمود:ای
امسلمه! مرا در دل خود چگونه مییابی؟ عرض کردم:بیاندازه شما را نزدیک به
خود میبینم [و دوست دارم]. فرمود:و علی علیهالسلام را در دل خود چگونه
مییابی؟ عرض کردم:همانند شما. فرمود:امسلمه! سپاس خدا را از این نعمتی که
داری، و اگر علی را، همچون من دوست نمیداشتی، در آخرت از تو بیزاری
میجستم، و نزدیکی تو به من در دنیا، سودت نمیداد. و تو [ای عایشه!] به
رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتی:و آیا این چنین است همهی همسران تو، ای
رسول خدا؟! فرمود:نه. و تو گفتی:نه به خدا! من در خود منزلتی برای علی
علیهالسلام نمیبینم، خواه ما را نزدیک خود کنی یا دور سازی. و پیامبر صلی
الله علیه و آله فرمود:بس است، ای عایشه! عایشه گفت:امسلمه! محمد صلی
الله علیه و آله میمیرد، و علی میمیرد، و حسن نیز مسموم از دنیا میرود،
و حسین نیز کشته میشود، همان گونه که جدشان، رسول خدا صلی الله علیه و
آله به تو خبر داده است. امام حسن علیهالسلام فرمود:و آیا جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله به تو نیز خبر نداد که چگونه میمیری و سرانجامت چه خواهد شد؟ عایشه گفت:به من جز خبر خیر نداده است. فرمود:جدم
رسول خدا صلی الله علیه و آله، به من خبر داد که تو با بیماری و خیارک -
که آن مرگ (شما) آتشیان است - میمیری، و سرانجام تو و دار و دستهات در
آتش است. عایشه گفت:حسن! چه زمانی؟ فرمود:آن زمان که به تو خبر
داد:با علی علیهالسلام - امیرمؤمنان - دشمنی میکنی، و از خانهی خود، امر
و نهی کنان، بیرون میآیی، و بر شتر مسخ شدهای از سرکشان جن - بکیر نام -
مینشینی، و جنگی را راه میاندازی که در آن، خون بیست و پنج هزار نفر از
مؤمنانی را که میپندارند تو مادرشان هستی، میریزی. عایشه گفت:آیا جد تو این خبر را داد یا از غیبگویی توست؟ فرمود:از علم غیب خدا و دانش پیامبرش و امیرمؤمنان علیهالسلام است. پس
عایشه رو برگرداند و گفت:سوگند به خدا! هشتاد دینار صدقه میدهم [و این
بلا را از خود برمیدارم]. و برخاست، و امام حسن علیهالسلام فرمود:سوگند
به خدا! اگر چهل قنطار [3] نیز صدقه بدهی، پاداشی جز آتش نخواهی داشت. [4] .