نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 238
پاسخ امام به پرسشهای پادشاه
در تفسیر علی بن ابراهیم قمی روایت مفصلی از امام صادق علیهالسلام
دربارهی پرسشهای پادشاه روم (قیصر روم) از امام حسن مجتبی علیهالسلام
وجود دارد که بدون مقدمه متن و ترجمهی آن از کتاب تفسیر البرهان نقل
میشود گرچه قسمتی از این حدیث سخن امام علیهالسلام نیست، ولی نقل کامل آن
خالی از فایده نخواهد بود. عن ابیعبدالله، عن آبائه علیهمالسلام
قال: لما بلغ امیرالمؤمنین علیهالسلام امر معاویة و أنه فی مائة ألف قال
من ای القوم؟ قالوا من اهل الشام، قال لا تقولوا من اهل الشام و لکن قولوا
من اهل الشؤم، هم من أبناء مضر لعنوا علی لسان داود فجعل الله منهم القردة و
الخنازیر ثم کتب علیهالسلام الی معاویة لا تقتل الناس بینی و بینک و لکن
هلم الی المبارزة فان انا قتلتک فالی النار انت و تستریح الناس منک و من
ضلالتک و ان (انت) قتلتنی فانا فی الجنة و یغمد عنک السیف الذی لا یسعنی
غمده حتی ارد مکرک و خدیعتک و بدعتک و انا الذی ذکر الله اسمه فی التوریة و
الانجیل بموازرة رسول الله علیهالسلام و انا اول من بایع رسول الله تحت
الشجرة فی قوله «لقد رضی الله عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجرة» [1] . فلما
قرا معاویة کتابه و عنده جلسائه. قالوا: لقد والله انصفک. قال معاویة:
والله ما انصفنی والله لأرمینه بمائة الف سیف من اهل الشام من قبل ان یصل
الی والله ما انا من رجاله و لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم
یقول: والله یا علی لو بارزک اهل المشرق و المغرب لتقتلهم اجمعین، فقال له
رجل من القوم یحملک یا معاویه علی قتال من تعلم و تخبر فیه عن رسول الله
صلی الله علیه و آله و سلم بما تخبر و ما انت و نحن فی قتاله الا علی
ضلالة؟. فقال معاویة: انما هذا بلاغ من الله و رسالاته والله ما استطیع انا
و أصحابی رد ذلک حتی یکون ما هو کائن. قال و بلغ ذلک ملک الروم و اخبر أن
رجلین قد خرجا یطلبان الملک قال من این خرجا؟ فقیل له رجل بالکوفة و رجل
بالشام، قال فلمن الملک الآن!؟ قال: و أمر وزرائه فقال تخللوا اهل
تصیبون من تجار العرب من یصفهما لی؟ فاتی برجلین من تجار الشام و رجلین من
تجار مکة فسألهم عن صفتهما فوصفوهما له ثم قال لخزان بیوت خزائنه اخرجوا
الی الأصنام فاخرجوها فنظر الیها فقال الشامی: ضال و الکوفی هاد ثم کتب الی
معاویة ان ابعث الی اعلم اهل بیتک و کتب الی امیرالمؤمنین ان ابعث الی
اعلم اهل بیتک فاسمع منهما ثم انظر فی الانجیل کتابنا ثم اخبرکما من احق
بهذا الامر و خشی علی ملکه فبعث معویة بیزید ابنه و بعث امیرالمؤمنین الحسن
علیهالسلام ابنه فلما دخل یزید علی الملک اخذ بیده و قبلها ثم قبل رأسه
ثم دخل الحسن بن علی علیهماالسلام. فقال: الحمدلله الذی لم یجعلنی
یهودیا و لا نصرانیا و لا مجوسا و لا عابدا للشمس و لا للقمر و لا للصنم و
لا للبقر و جعلنی حنیفا مسلما و لم یجعلنی من المشرکین تبارک الله رب العرش
العظیم. ثم جلس لا یرفع بصره فلما نظر ملک الروم الی الرجلین اخرجهما
ثم فرق بینهما ثم بعث الی یزید و احضره ثم اخرج من خزائنه ثلثمائة و ثلثة
عشرة صندوق فیهما تماثیل الأنبیاء علیهمالسلام و قد زینت بزینة کل نبی
مرسل فاخرج صنما فعرضه علی یزید فلم یعرفه ثم عرض علیه صنما صنما فلا یعرف
منها شیئا و لا یجیب عنها بشیئی، ثم سأله عن ارزاق الخلائق و عن ارواح
المؤمنین این تجمع و عن ارواح الکفار این تکون اذا ماتوا فلم یعرف من ذلک
شیئا ثم دعا الملک الحسن بن علی علیهماالسلام. فقال: انما بدأت بیزید
بن معاویة لکی یعلم انت تعلم ما لا یعلم و یعلم ابوک ما لا یعلم ابوه، فقد
وصف لی ابوک و ابوه و نظرت فی الانجیل فرأیت فیه محمدا رسول الله صلی الله
علیه و آله و سلم و الوزیر علیا و نظرت فی الأوصیاء فرأیت فیها اباک وصی
رسول الله فقال له الحسن علیهالسلام سلنی عما بدا لک مما تجده فی الانجیل و
عما فی التوریة و عما فی القرآن اخبرک به انشاء الله فدعا الملک بالأصنام
فأول صنم عرض علیه فی صورة القمر فقال الحسن علیهالسلام هذه صفة آدم
ابیالبشر ثم عرض علیه آخر فی صفة الشمس فقال الحسن علیهالسلام هذه صفة
حوا امالبشر، ثم عرض علیه آخر فی صفة حسنة فقال هذه صفة شیث بن آدم
علیهالسلام و کان اول من بعث و بلغ فی الدنیا الف سنة و اربعین عاما ثم
عرض علیه صنم آخر فقال هذه صفة نوح صاحب السفینة و کان عمره الفا و
اربعمائة سنة و لبث فی قومه الف سنة الا خمسین عاما ثم عرض علیه صنم آخر.
فقال هذه صفة ابراهیم علیهالسلام عریض الصدر طویل الجبهة ثم عرض علیه صنم
آخر. فقال هذه صفة اسراییل و هو یعقوب. ثم عرض علیه صنم آخر. فقال هذه
صفة اسمعیل ثم اخرج الیه صنم آخر فقال هذه صفة یوسف بن یعقوب بن اسحق. ثم
اخرج الیه صنم آخر فقال هذه صفة موسی بن عمران و کان عمره مأتین و اربعین
سنة و کان بینه و بین ابراهیم خمسمائة عام ثم اخرج الیه صنم آخر فقال هذه
صفة داود صاحب الحرب ثم اخرج الیه صنم آخر فقال هذه صفة شعیب ثم زکریا ثم
یحیی ثم عیسی بن مریم روح الله و کلمته و کان عمره فی الدنیا ثلثة و ثلثین
سنة ثم رفعه الله الی السماء و یهبط الی الأرض بدمشق و هو الذی یقتل الدجال
ثم عرض علیه صنم صنم فیخبر باسم نبی نبی ثم عرض علیه الأوصیاء و الوزراء، و
کان یخبر باسم وصی وصی و وزیر وزیر ثم عرض علیه اصناما بصفة الملوک. فقال
الحسن علیهالسلام هذه اصنام لم نجد صفتها فی التوریة و لا فی الانجیل و
لا فی الزبور و لا فی القرآن فلعلها من صفة الملوک فقال الملک اشهد علیکم
یا اهل بیت رسول الله انکم قد اعطیتم علم الأولین و الأخرین و علم التوریة و
الانجیل و الزبور و صحف ابراهیم و الواح موسی. ثم عرض علیه صنما یلوح
فلما رآه الحسن بکی بکاء شدیدا فقال له الملک ما یبکیک؟. فقال هذه صفة جدی
رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم کثیف اللحیة عریض الصدر طویل العنق
عریض الجبهه اقنی الأنف ابلج الأسنان حسن الوجه قطط الشعر طیب الریح حسن
الکلام فصیح اللسان کان یأمر بالمعروف و ینهی عن المنکر بلغ عمره ثلاثا و
ستین سنة و لم یخلف بعده الا خاتم مکتوب علیه لا اله الا الله محمد رسول
الله و کان یتختم فی یمینه و خلف سیفه ذا الفقار و قضیبه و جبة صوف و کساء
صوف و کان یتسرول به لم یقطعه و لم یخطه حتی لحق بالله فقال الملک انا نجد
فی الانجیل ان یکون له ما یتصدق به علی سبطیه فهل کان ذلک؟. فقال الحسن
علیهالسلام قد کان ذلک فقال الملک فبقی لکم ذلک؟ فقال لا. فقال الملک
لهذه اول فتنة هذه الأمة غلبها اباکما و هما الأول و الثانی علی ملک نبیکم و
اختیار هذه الأمة علی ذریة نبیهم منکم القایم بالحق و الأمر بالمعروف و
الناهی عن المنکر قال ثم سأل الملک الحسن بن علی علیهماالسلام عن سبعة
اشیاء خلقها الله لم ترکض فی رحم؟ فقال الحسن علیهالسلام اول هذا آدم ثم
حوی ثم کبش ابراهیم ثم ناقة صالح ثم ابلیس الملعون ثم الحیة ثم الغراب الذی
ذکره الله فی القرآن. قال و سأله عن ارزاق الخلایق. فقال الحسن
علیهالسلام: ارزاق الخلایق فی السماء الرابعة منها ینزل بقدر و یبسط بقدر
ثم سأله عن ارواح المؤمنین، این تکون (یکونون خ) اذا ماتوا؟ قال: تجتمع عند
صخرة بیت المقدس فی کل لیلة جمعة و هو عرش الله الأدنی منها یبسط الله
الأرض و الیه یطویها و منها المحشر و منها استوی ربنا الی السماء ای استولی
علی السماء و الملائکة ثم سأله عن ارواح الکفار این تجتمع؟ قال: تجتمع
فی وادی حضر موت وراء مدینة الیمن ثم یبعث الله نارا من المشرق و نارا من
المغرب و یتبعهما بریحین شدیدین فیبعث الناس عند صخرة بیت المقدس فیحشر اهل
الجنة عن یمین الصخرة و یزلف المعتبر (المیعاد خ) و تصیر جهنم عن یسار
الصخرة فی تخوم الأرض السابعة و فیها الفلق و السجین فتفرق الخلایق من عند
الصخرة فمن وجبت له الجنة دخلها و من وجبت له النار دخلها و ذلک قوله؛
«فریق فی الجنة و فریق فی السعیر.» [2] . فلما اخبر الحسن علیهالسلام
بصفة ما عرض علیه من الأصنام و تفسیر ما سأله التفت الملک الی یزید بن
معویة فقال اشعرت ان ذلک علم لا یعلمه الا نبی مرسل او وصی موازر قد اکرمه
الله بموازرة نبیه او عترة نبی مصطفی و غیره فقد طبع الله علی قلبه و آثر
دنیاه علی آخرته و هواه علی دینه و هو من الظالمین قال فسکت یزید و خمد قال
فاحسن الملک جایزة الحسن و اکرمه و قال له ادع ربک حتی یرزقنی دین نبیک
فان حلاوة الملک قد حالت بینی و بین ذلک و أظنه سما مردیا و عذابا ألیما قال
فرجع یزید الی معاویة و کتب الیه الملک کتابا أن من آتاه الله العلم بعد
نبیکم و حکم بالتوریة و ما فیها و الانجیل و ما فیه و الزبور و ما فیه و
القرآن و ما فیه فالحق و الخلافة له و کتب الی علی بن ابیطالب علیهالسلام
ان الحق و الخلافة لک و بیت النبوة فیک و فی ولدک فقاتل من قاتلک فان من
قاتلک یعذبه الله بیدک ثم یخلده نار جهنم فان من قاتلک نجده عندنا فی
الانجیل أن علیه لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعین و علیه لعنة اهل
السموات و الأرضین و اما قوله «و لو شاء الله لجعلکم امة واحدة». قال لو
شاء الله لجعلهم کلهم معصومین مثل الملائکة بلاطباع لقدر علیه «و لکن یدخل
من یشاء فی رحمته و الظالمون» لآل محمد صلی الله علیه و آله و سلم حقهم «ما
لهم من ولی و لا نصیر [3][4] . امام حسن علیهالسلام فرمود: (حضرت امام صادق علیهالسلام، به نقل از پدرانش فرمود: زمانی
که خبر حرکت معاویه با لشکر یکصد هزار نفری خویش به علی علیهالسلام رسید،
امام پرسید [یکصد هزار نفر] از کدام گروه؟ گفتند از اهل شام، فرمود نگویید
از اهل شام، بلکه بگویید از اهل شوم. آنان از فرزندان مضرند [5] که به
زبان حضرت داود لعنت شدهاند که خداوند برخی از آنان را مسخ کرده و میمون و
خوک قرار داد. آنگاه به معاویه نوشت مردم را میان من و خود به کشتن
مده، ولی بیا تا تن به تن مبارزه کنیم. پس اگر من تو را کشتم تو به سوی آتش
جهنم خواهی رفت و مردم از دست تو و گمراهیهای تو راحت خواهند شد، ولی اگر
تو مرا کشتی، من وارد بهشت شوم و از تعرض شمشیری که تا به وسیلهی آن، مکر
و نیرنگ و بدعت تو را ریشهکن نکنم، در نیام نخواهد رفت، مصون میمانی و
آن شمشیر غلاف خواهد شد. من آن هستم که خداوند نامم را در تورات و
انجیل یاد کرده و به عنوان وزیر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم معرفی
کرده است. من نخستین کسی هستم که زیر درخت با پیامبر خدا صلی الله علیه و
آله و سلم بیعت کردم آنجا که خداوند میفرماید: «خداوند از مؤمنانی که زیر
درخت با تو بیعت میکردند خرسند گردید.» وقتی معاویه نامه را در حضور
تعدادی از سران حاضر در جلسه خواند، آنان گفتند: به خدا قسم گفتار
منصفانهای است. اما معاویه گفت: به خدا سوگند که با من انصاف نکرده، سوگند
به خدا او را با یکصد هزار شمشیر شامیان خواهم راند، پیش از آن که دست او
به من برسد سوگند به خدا که من از پیروان او نیستم، در حالی که شنیدم رسول
خدا میگفت: والله ای علی اگر شرقیان و غربیان دست در دست هم با تو به
مبارزه برخیزند، تو تمام آنها را خواهی کشت. مردی از آن همنشینان به او
گفت: ای معاویه پس چه چیز وادارت میکند که به جنگ کسی بروی که میدانی و
خبر داری که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دربارهی او چه گفته است.
در این صورت آیا ما و تو در جنگ با او به بیراهه دچار نشدهایم؟. معاویه
گفت این خبری است از خداوند و پیام او. سوگند به خدا که نه من و نه اصحابم
توان رد این گفتار را نداریم تا آنچه که باید بشود،انجام گیرد. (برای قانع
کردن آن شخص این جدل را مطرح نمود تا به اصطلاح بگوید: قضا و قدر این گونه
است که ما با علی بجنگیم.) راوی میگوید: این مطلب به قیصر روم رسید و
به او خبر داده شد که دو نفر آمادهی نبرد برای در دست گرفتن قدرت
شدهاند. پرسید: از کجا خروج کردهاند؟ گفتند مردی از کوفه و مردی از شام.
قیصر گفت: حکومت اکنون در دست کیست؟. راوی گوید: پس به وزرای خود دستور
داد که جستجو کنند که آیا از تجار عرب که بتوانند اوصاف آن دو نفر را برای
من بازگویند کسی مییابند؟ آنها دو نفر از تجار شام و دو نفر از تجار مکه
را آوردند و از آنها دربارهی اوصاف آن دو تن پرسید و آنان برای وی توصیف
کردند. آنگاه به خزانهداران خزانههای خود دستور داد که مجسمههایی را
برای من حاضر کنید. آنان مجسمهها را حاضر کردند و وی به مجسمهها نگاه
کرده و گفت: شامی گمراه است و کوفی به راه راست. آنگاه به معاویه نوشت:
داناترین فرد خانوادهات را نزد من بفرست و به امیرمؤمنان نوشت که
داناترین فرد خانوادهات را نزد من بفرست تا گوش به آنها فرا داده و سپس به
کتاب مقدسمان انجیل رجوع نموده و به شما خبر دهم که چه کسی سزاوار این
منصب بوده و تا وی فکری به حال حکومت خویش کند. معاویه فرزندش یزید را
فرستاد و امیرمؤمنان، فرزندش حسن علیهالسلام را فرستاد. وقتی یزید نزد
قیصر وارد شد، با او دست داده و آن را بوسید و سپس سر او را بوسید. آنگاه
حسن بن علی علیهالسلام وارد شد و گفت: سپاس خدایی را که مرا یهودی و مسیحی
و مجوس و ماه و آفتاب پرست و بتپرست و گاوپرست قرار نداد و مرا حنیف (بر
دین پاک) و مسلمان قرار داد و مرا از مشرکان قرار نداد، تبارک الله رب
العرش العظیم. سپس نشست و سر پایین انداخت. وقتی قیصر آن دو را دید آنها را
مرخص کرد و سپس آن دو را از هم جدا کرد. آنگاه دنبال یزید فرستاده و
او را احضار کرد و از خزانهی خود سیصد و سیزده صندوق درآورد که در آنها
تندیس پیامبران قرار داشت که هر کدام با پوشش زمان خود آن پیامبر آراسته
شده بودند. آنگاه تندیسی درآورد و آن را به یزید نشان داد ولی او آن را
نشناخت و قیصر تندیس به تندیس به او نشان داد و وی هیچ یک از آنها را
نشناخت و نتوانست دربارهی آنها پاسخی بدهد. آنگاه از او دربارهی روزی
آفریدگان پرسید و از ارواح مؤمنان که کجا گرد هم میآیند و از ارواح
کافران که به هنگام مرگ کجا میروند، پرسید، ولی وی نتوانست چیزی در این
باره بگوید. قیصر، آنگاه حسن بن علی علیهماالسلام را طلبید و گفت برای
آن نخست یزید را خواستم، تا بداند آنچه که او نمیداند، تو میدانی و آنچه
که پدرش نمیداند، پدرت میداند. برای من پدر او و پدرت را توصیف کردهاند و
من به انجیل مراجعه کرده و در آن مشاهده کردم که محمد پیامبر خداست و علی
وزیر است. و در جانشینان نگریستم و در آن دیدم که پدرت وصی رسول خداست. امام
حسن علیهالسلام خطاب به پادشاه فرمود: از هر چه که به نظرت میرسد، از من
بپرس، از آنچه که در انجیل است، و از آنچه که در تورات هست و از آنچه که
در قرآن هست، تا به خواست خداوند آگاهت کنم. قیصر تندیسها را خواست و
نخستین مجسمهای که به وی عرضه شد، همچون ماه بود. امام حسن علیهالسلام
فرمود: این صورت آدم ابوالبشر است. سپس مجسمهای دیگر به وی عرضه شد که به
صورت خورشید بود. امام حسن علیهالسلام فرمود: این صورت حواء مادر
آدمیان است. سپس صورت زیبای دیگری به وی عرضه شد و ایشان فرمودند: این صورت
شیث، پسر آدم است و او نخستین کسی است که مبعوث به رسالت شد و در دنیا
عمرش به یک هزار و چهل سال رسید. آنگاه به ایشان مجسمهی دیگری نشان داده
شد و ایشان فرمودند: این سیمای نوح، صاحب کشتی است که عمر وی یک هزار و
چهار صد سال بود و وی در میان قوم خود هزار سال ولی پنجاه سال کم «نهصد و
پنجاه سال»، زیست کرد. سپس به ایشان تندیس دیگری عرضه شد و ایشان گفتند:
این سیمای حضرت ابراهیم است که پهن سینه و بلند پیشانی است. سپس به
ایشان مجسمهی دیگری نشان داده شد و ایشان فرمودند این سیمای اسراییل است
که همان یعقوب باشد. سپس به ایشان تندیس دیگری نشان داده شد و ایشان
فرمودند این صورت اسماعیل است، سپس مجسمهی دیگری به ایشان عرضه شد و ایشان
گفتند این صورت یوسف بن یعقوب بن اسحاق است. سپس به ایشان تندیس دیگری
نشان داده شد و ایشان فرمودند این صورت موسی بن عمران است که عمر وی دویست و
چهل سال بود و فاصلهی زمانی میان ایشان و حضرت ابراهیم، پانصد سال بود.
سپس به ایشان تندیس دیگری نشان داده و ایشان فرمودند این صورت داود جنگاور
است. سپس به ایشان مجسمهی دیگری عرضه شد و ایشان فرمودند: این صورت
شعیب است. سپس زکریا، سپس یحیی، سپس عیسی بن مریم، روح و کلمهی خدا که عمر
وی در دنیا سی و سه سال بود که پس از آن، خداوند او را به سوی آسمان برد و
وی در دمشق به زمین فرو خواهد آمد و اوست که دجال را میکشد. سپس به ایشان
همچنان تندیس به تندیس، مجسمه نشان داده شد. و آن حضرت تک تک آنان را
پیامبر به پیامبر نام میبرد و معرفی می کرد، سپس اوصیاء و وزرا به ایشان
نشان داده شد و ایشان وصی به وصی و وزیر به وزیر از همه آگاهی داد. سپس به
ایشان مجسمههای دیگری به شکل شاهان عرضه شد و امام حسن علیهالسلام فرمود:
اینها تندیسهایی است که اوصاف آن را نه در تورات و نه در انجیل و نه در
زبور و نه در قرآن نمییابیم شاید که از تندیس شاهان بوده باشند. قیصر
گفت: ای خاندان پیامبر خداوند! من گواهی میدهم برای شما که به شما علم
نخستین و آخرین داده شده است، علم تورات و انجیل و زبور و صحف ابراهیم و
الواح موسی اعطاء شده است. آنگاه به ایشان تندیسی نشان داده شد که
میدرخشید. وقتی امام حسن علیهالسلام آن را مشاهده کرد، به سختی گریست. قیصر
به او گفت: چه چیزی تو را میگریاند؟. فرمود: این سیمای جدم رسول خداست که
انبوه ریش بود، سینه ستبر، گردنی بلند داشت، پهن پیشانی، بینی کشیده،
دندان سپید، خوش رو، با محاسن و ریش پرپشت، خوش بوی، خوش کلام و گویا؛ زبان
که همواره به معروف فرا میخواند و از پلیدی باز میداشت عمرش به شصت و سه
سال رسید و پس از خود جز انگشتری که بر آن نوشته شده بود لا اله الا الله
محمد رسول الله که در دست راست میکرد و شمشیر ذوالفقار و عصا و نیز
جامهای پشمین و تختهی پارچهای از پشم که همواره آن را بر تن میافکند که
نه آن را برید و نه اینکه دوخت تا آن که به خداوند ملحق شد. قیصر گفت ما
در انجیل مشاهده میکنیم که بایستی برای او چیزی باشد که با آن دو نوادهاش
تأمین گردند. آیا چنین است. امام حسن مجتبی علیهالسلام فرمود: بله
چنین بود. قیصر گفت: آیا در دست شماست؟ فرمود نه. قیصر گفت این همان نخستین
آزمایش این امت است که در آن بر پدرتان چیره شده است و آنان اولی و دومی
هستند که بر قلمرو پیامبر شما و گزینش این امت بر خاندان پیامبرشان چنگ
انداختهاند. قائم به حق و آمر به معروف و ناهی از منکر، از شماست. راوی
گوید: سپس قیصر از امام حسن علیهالسلام دربارهی هفت آفریدهای که خداوند
آفرید که در رحم قرار نداشتهاند. امام علیهالسلام فرمود: نخستین آنها
آدم بود و سپس حوا و سوم قوچ ابراهیم و چهارم ناقهی صالح و پنجم ابلیس
ملعون و ششم مار [ی که برای فریب حوا وارد بهشت شد] و هفتم کلاغی که خداوند
آن را در قرآن یاد کرده است [در جریان نزاع دو فرزند حضرت آدم
علیهالسلام] همچنین از ایشان دربارهی روزی آفریدگان پرسید. امام
حسن علیهالسلام فرمود: روزی آفریدگان در آسمان چهارم است که از آن به
مقدار نازل شود و به مقدار گسترش یابد. سپس از ایشان دربارهی ارواح مؤمنان
پرسید که وقتی بمیرند، کجایند. آن حضرت فرمود: آنها در هر شب جمعه نزد
صخرهی بیت المقدس گرد میآیند که آنجا عرش زیری خداوند است و خداوند از
آنجا زمین را گسترش داده و به آنجا فرا میکشد و رستاخیز از آنجا خواهد بود
و پروردگار ما از آنجا بر آسمان استوار گشت یعنی بر فرشتگان و آسمان
استیلاء یافت. سپس از ایشان دربارهی ارواح کافران پرسید که کجا گرد
میآیند؟ فرمود: در وادی حضر موت که پشت شهر یمن است. سپس خداوند آتشی از
خاور و آتشی از باختر برانگیخته و دو تندباد به دنبال آنها میفرستد و مردم
نزد صخرهی بیت المقدس برانگیخته میشوند و اهل بهشت از سمت راست صخره
محشور گشته و عبورگاه آماده میشود و جهنم آماده میشود و جهنم از سمت چپ
صخره، از اعماق زمینهای هفتگانه پدیدار میگردد که فلق و سجین نیز در آن
است و آفریدگان نزد صخره پراکنده میشوند، پس آن که بهشت او را معین شده،
وارد آن میشود و آن که جهنم او را مقدر گردید وارد آن میشود و این سخن
خداوند است که میفرماید: «گروهی در بهشتند و گروهی در شعلههای فروزان.» وقتی
امام حسن علیهالسلام توصیف آن تندیسهایی که به او عرضه شد، خبر داد و
آنچه را که وی از ایشان پرسیده بود، تحلیل کرد، قیصر رو به سوی یزید بن
معاویه کرد و گفت: آیا دانستی که این دانش، دانشی است که جز نبی مرسل و یا
جانشینی پشتیبان که خداوند او را به پشتیبانی پیامبرش مفتخر ساخته و یا
عترت پیامبر برگزیده، نمیداند و جز او، که خداوند قلبش را مهر و موم کرده و
دنیایش را بر آخرتش و هوای نفس او را بر دین او چیره ساخته و از ستم گران
است. راوی گوید: پس یزید ساکت و خاموش شد. و قیصر جایزهی امام حسن
علیهالسلام را نیکو کرد و بسیار احترامش کرد و به او گفت: از پروردگارت
بخواه که دین پیامبرت را روزی من گرداند، چه آن که حلاوت سلطنت میان من و
این موضوع حایل شده که من آن را سمی پست و عذابی دردنک میدانم. راوی
گوید: یزید به سوی معاویه بازگشت و قیصر نامهای به معاویه نوشت که: آن کس
که پس از پیامبر شما خداوند به او علم داده و وی به تورات و آنچه که در آن
هست و انجیل و آنچه که در آن است و زبور و آنچه که در آن است و قرآن و آنچه
که در آن هست حکم کرده است، حق و خلافت از آن اوست. و به علی بن
ابیطالب علیهالسلام نوشت که: حق و خلافت از آن توست و خاندان نبوت در تو و
در خانوادهی توست، پس با آن کس که با تو به ستیز برخیزد، بجنگ که خداوند
او را به دست تو عذاب خواهد داد. و سپس در آتش دوزخ جاودان خواهد ساخت،
زیرا ما در انجیل نزد خود مییابیم که هر کس با تو به جنگ برخیزد، لعنت خدا
و ملائکه و مردم، همگی بر او باد، و لعنت ساکنان آسمانها و زمینها بر او
باد. اما در مورد فرمودهی خداوند چنین فرمود که: «اگر خداوند بخواهد
همهی آنها را یک گروه قرار میداد و اگر میخواست همهی آنها را همچون
فرشتگان معصوم و بدون بدن مادی قرار دهد میتوانست، اما خداوند هر که را
بخواهد در رحمت خود وارد میکند. ولی ستمگران و تجاوزکاران به حق آل محمد،
پس در مورد آنان این آیه نازل شد که: نه دوست و نه یاوری دارند و پیروزی
نهایی برای آنها نیست.) و در حدیث دیگری آمده است که: قیصر روم برای معاویه نامهای نوشت و در آن سه سؤال ذیل را مطرح کرد: 1- جایی که به اندازهی میانهی آسمان است، کجاست؟. 2- نخستین خونی که بر زمین ریخت چه خونی بود؟. 3- آفتاب بر کجا فقط یک بار تابید؟. معاویه از پاسخ درماند و از امام حسن علیهالسلام یاری خواست. امام علیهالسلام در پاسخ به ترتیب چنین فرمود: قال علیهالسلام: ظهر الکعبة، و دم حوا و ارض البحر حین مر به موسی [6] . امام
حسن علیهالسلام فرمود: 1- بام کعبه، 2- خون [قاعدگی] حوا و 3- کف دریایی
که موسی از آن گذشت. و در حدیث دیگری آمده است که: در پاسخ به دو پرسش ملک
روم که: 1- آنجا را که قبله نیست، کجاست؟. 2- آن کیست که هیچ خویشاوندی ندارد؟. امام حسن مجتبی علیهالسلام فرمود: قال علیهالسلام: ما لا قبلة له فهی الکعبة و ما لا قرابة له فهو الرب تعالی [7] . امام حسن علیهالسلام فرمود: آنجا که قبله ندارد خانهی کعبه است و آن کس که خویشاوندی ندارد، پس آن خدای تبارک و تعالی است.)
[~hr~]پی نوشت ها: (1) سورهی فتح، آیهی 18. (2) سورهی شوری، آیهی 7. (3) سورهی شوری، آیهی 8. (4) 1- احیاء القلوب، ج 1، ص 44. 2-
بحارالأنوار، ج 7، ص 116، ح 52، و ج 6، ص 286، ح 8، و ج 10، ص 132، ح 2، و
ج 16، ص 146، ح 2، و ج 11، ص 261، ح 9، و ج 12، ص 129، ح 5، و ج 33 ص 234،
تا 240، ح 517، و ج 61، ص 262، ح 15. 3- تفسیر برهان، ج 4، ص 116 و 117، ح 1 به نقل از تفسیر علی بن ابراهیم قمی، ج 2، ص 242 تا 245. 4- تفسیر صافی، ج 5، ص 153 و 71. 5- تفسیر کنز الدقایق، ج 11، ص 478، و ج 13، ص 156 و ج 14، ص 180 و 545. 6 - تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 134، ح 25 و ج 1، ص 571. 7- حلیة الأبرار، ج 3، ص 28، ح 1، ب 5. 8- خصال شیخ صدوق، ج 2، ص 353، ح 34. 9- مدینة المعاجز، ج 3، ص 349، ح 86 / 92. 10- مستدرک الوسایل، ج 3، ص 292، ح 14 / 3610، ب 30. 11- مسند الامام المجتبی علیهالسلام، ص 583، ح 24، و ص 710، ح 2. [5] یکی از قبایل عرب جاهلی. [6] 1- مسند الامام المجتبی علیهالسلام، ص 102، ح 17. 2- موسوعة المصطفی و العترة، ج 5، ص 118. 3- مناقب ابنشهرآشوب، ج 4، ص 12. [7] 1- مسند الامام المجتبی علیهالسلام، ص 102، ح 18. 2- موسوعة المصطفی و العترة، ج 5، ص 118. 2- مناقب ابنشهرآشوب، ج 4، ص 13.
نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 238