نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 193
پیشوای پرهیزکاران
در منطقهی «ابواء» زنی بسیار زیبا که بادیه نشین بود خدمت حضرت مجتبی
علیهالسلام رسید در حالی که امام حسن علیهالسلام مشغول نماز بود. پس امام
علیهالسلام نماز را کوتاه نمود، فرمود: «کاری داشتی؟» جواب داد: «آری.» پرسید: «حاجت تو چیست؟» گفت: «من زنی بیشوهرم و به این مکان وارد شدهام، مایلم از شما کام بگیرم.» فرمود: «دور شو از من، میخواهی مرا با خودت در آتش جهنم بسوزانی.» آن
زن پیوسته درصدد دل بردن از آن جناب بود. ناگاه حضرت شروع به گریه کرد و
در بین فرمود: «دور شو، وای بر تو» کم کم گریهی آن جناب شدید شد، زن چون
حال خدا ترسی آن امام را مشاهده کرد او نیز شروع به گریه نمود. در این
هنگام حسین بن علی علیهالسلام وارد شد، دید برادرش و آن زن هر دو به سختی
گریه میکنند. سیلاب اشک امام حسن چنان برادر را تحت تأثیر قرار داد که او
نیز شروع به گریه کرد. عدهای از اصحاب حضرت آمدند و هر کدام آن حال را
مشاهده میکردند به گریه میافتادند، تا این که صدای گریههایشان بلند شد،
عاقبت زن بادیه نشین خارج گردید و اصحاب نیز متفرق شدند. مدتی از آن
پیش آمد گذشت. امام حسین علیهالسلام از روی عظمت و جلالت برادر خویش، سبب
گریهی او را نپرسید. تا آن که نیمه شبی که امام حسن علیهالسلام خوابیده
بود ناگاه بیدار شده و گریه آغاز نمود. حسین بن علی علیهالسلام پرسید: «چه شده برادر جان؟» فرمود: «خوابی دیدم از آن جهت گریه میکنم.» تفصیل خواب را جویا شد. فرمود:
«تا زندهام به کسی مگو؛ یوسف صدیق را در خواب دیدم، مردم برای تماشای او
جمع شده بودند. من هم جلو رفته او را تماشا میکردم، همین که حسن و
زیباییاش را دیدم گریهام گرفت. یوسف به سوی من توجه نموده، گفت: «برادرم
چرا گریه میکنی. پدر و مادرم فدایت باد.» گفتم: «به یاد آوردم جریان تو را
با زن عزیر مصر که چه رنج و مشقت کشیدی، به زندان افتادی، پیر کهنسال
یعقوب در فراق تو چه دید (با تمام این گرفتاریها تحت تأثیر هوای نفس واقع
نشدی) برای آن گریه میکنم و در شگفتم از نیروی تو که چه اندازه خودداری
کردی.» یوسف گفت: «چرا تعجب نمیکنی از خودت راجع به آن زن بادیه نشین که
او در ابواء با تو مصادف شد، چه حالی پیدا کردی، دیدی چگونه اشک
میریختی.»[1] .