responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 956

مشعل های خاموش

چهار فصل گذشت. سال دویست و پنجاه و چهار هجری قمری، همگام با سال هشتصد و شصت و هشت میلادی فرا می‌رسد. بادهای سرد زمستانی، حبابی از یخ بر سطح جویبارها کشیده و درختان تاک و انار را به چوب‌های خشک تبدیل کرده است.
همه چیز از حوادث آینده خبر می‌دهد. معتز - و مادرش، از پی او - حمله‌ی وسیعی را برای نابودی تمام دشمنانشان آغاز کرده‌اند. نیرنگ و دسیسه بیداد می‌کند. معتز، ابتدا برادرش - فرمانده‌ی حمله به بغداد - را به بصره و سپس به بغداد تبعید می‌کند. سپس او را به سامرا باز می‌گرداند؛ تا به شدت، تحت مراقبت باشد. بایکبال، همچنان در مخفیگاه خود، در منطقه‌ی کرخ در سامرا، زندگی می‌کند. معتز در تلاش است تا او را ببیند و به کمک وی، ضربه‌ای به بغاشرابی و صالح بن وصیف بزند؛ زیرا دریافته است که این دو کس، برای سرنگونی معتز و برگزیدن خلیفه‌ی دیگری که تحت نفوذ آنها باشد، تلاش می‌کنند. جاسوسان خبر آورده‌اند که صالح از دختر بغا خواستگاری کرده، مشغول مراسم ازدواج هستند. [1] . معتز، فرصت را غنیمت دانسته، با دولتمردان بلند پایه و گروهی از محافظان مخصوص خویش به کرخ می‌رود. خبر به بغاشرابی می‌رسد. او نیز با پانصد تن از سپاهیان به تپه‌ی «عکبراء» می‌رود. برایش خیمه‌ای در ساحل دجله برپا می‌کنند؛ در حالی که سپاهیانش را در بیابانی سرد جای داده است. در این میان، معتز با تعدادی از سپاهیانش به کاخ جوسق می‌رسد. این سپاهیان به فرماندهی بایکبال برای محافظت از جان خلیفه، در برابر هجوم احتمالی به قصر هستند.
کارها، بدان گونه که بغا می‌خواهد و بر وفق مراد وی، پیش نمی‌رود. او در خیمه‌ای گرم نشسته است. ساتکین، فرمانده‌ی ترک می‌آید و شکوه‌ی سپاهیان را، از این که در سرما و در بیابان بیهوده نگهداری می‌شوند، به اطلاع او می‌رساند. بغا در اندیشه‌ی رفتن پنهانی از آن جا و پناه آوردن به خانه‌ی صالح بن وصیف است. می‌گوید:
- امشب را به من مهلت دهید تا بیندیشم.نیمه شب، بدون سلاح همراه و با کمک دو تن از خدمتکارانش، پنهانی در قایقی می‌نشیند و به طرف شهر به راه می‌افتد. به نگهبانان پل برمی‌خورند؛ راه بر آنها سد می‌شود؛ ناگزیر می‌شود تا خود را معرفی کند. فرمانده مغربی گشت می‌گوید: - به ما دستور داده‌اند تا مانع رفت و آمد شبانه شویم.
بغا می‌گوید: - پس یا به خانه‌ی خودم می‌روم یا به خانه‌ی صالح بن وصیف.
به فرمانده می‌گوید: اگر رهایش کند، لطفش را بی پاسخ نخواهد گذاشت؛ اما ولید مغربی دستور بازداشت او را صادر می‌کند و بی‌درنگ به کاخ می‌رود. در کاخ با خلیفه‌ای دیدار می‌کند که از هراس هجوم ترک‌ها، با اسلحه به بستر می‌رود. معتز با شنیدن این خبر هیجان انگیز می‌گوید:
- وای بر تو! سرش را برایم بیاور! بغا را، در باغی کنار دجله، سر می‌برند. سرش را بر فراز پل می‌آویزند. پیکرش را آتش می‌زنند. فرزندانش در بغداد مورد تعقیب واقع می‌شوند. دوستانش را در زندان‌های کاخ زرین و مطبق می‌افکنند. تمام اموالشان مصادره می‌شود. کاخ، این پیروزی را جشن می‌گیرد و قاتل بغا جایزه بزرگی دریافت می‌کند. [2] .
چنین به نظر می‌رسد که اگر شورشی نباشد، معتز به زودی بر اوضاع مسلط شود. شورش حسن بن زید در جنگل‌های ایران همچنان زبانه می‌کشد. یعقوب صفاری در سیستان خروج می‌کند و با لشکری انبوه، آهنگ کرمان به سر دارد.
بیم معتز از علویان پیوسته شدت می‌گیرد. در مصر، شورش بزرگی به رهبری ابراهیم بن محمد بن یحیی (معروف به ابن‌صوفی) در می‌گیرد. قیام شمال ایران خطرناک‌تر است. نگرانی‌های معتز در رفتارش با علویان بغداد، سامرا و کوفه تأثیر می‌گذارد. در بغداد، بسیاری از ایشان را دستگیر و روانه‌ی زندان‌ها، - به ویژه زندان‌های کاخ‌ها - می‌کند. عده‌ای را نیز به کوچ اجباری وا می‌دارد.
در کوفه، فشار به صورت محاصره‌ی اقتصادی و بینوایی علویان، تا سر حد مرگ، و کشتن بزرگان حاکم است. [3] . معتز، در پی بهانه‌ای برای کشتن امام هادی (ع) است. امامی خانه نشین که از دیدار آشکار و علنی با مردم سر باز می‌زند و از طریق نمایندگانش با مردم در ارتباط است. به ویژه فردی مانند عثمان بن سعید عمری، مردی که مورد اعتماد کامل حضرت است و برای پنهان داشتن نقش حساسش، به تجارت زیتون شهره است. [4] او در اعتماد به جایی رسیده است که امام، سخنان رسمی و موضع گیری‌های خویش را به کمک او بیان می‌کند. امام هادی بیشتر اوقات خود را در دخمه‌ای زیرزمینی می‌گذراند؛ جایی که چکه‌های آرامش در جای جای آن می‌چکند. در پی قیام مردم قم، یورش وحشیانه‌ای به شهر شد و ده‌ها بی گناه به اتهام تأیید شورش حسن بن زید طالبی به شهادت رسیدند. [5] قم، آتش زیر خاکستر است. در چنین شرایطی، برخی از مزدوران رژیم، امام را مسموم می‌کنند. [6] امام در بستر می‌افتد و در اواخر جمادی الآخر به گونه‌ای ناگهانی در بستر احتضار می‌آرامد. ابن‌طیفور پزشک به دیدنش می‌رود و از وی می‌خواهد تا آب ننوشد. امام سخنش را تکذیب می‌کند و می‌فرماید:
- آب غذا را در معده به گردش وا دارد، خشم را فرو خواباند، بر هوش و خرد بیفزاید و تلخی را از میان ببرد. آب چه اشکالی دارد؟ [7] . ابودعامه، اسماعیل بن علی، یکی از قاضیان اهل سنت به عیادت امام می‌آید. چون برای رفتن برمی‌خیزد، امام با مهربانی بدو می‌گوید:
-ای ابادعامه! [چون به دیدنم آمدی،] به گردنم حق داری نمی‌خواهی برایت حدیثی بخوانم تا شادمان شوی؟ و مرد، با ادبی کامل پاسخ می‌دهد: -ای فرزند رسول خدا! [بخوان که] سخت مشتاقم. امام لب به سخن می‌گشاید و قندیلی از واژگان، دل مرد را روشن می‌کند: - حدیثی است از پیامبر اکرم (ص) خطاب به علی بن ابیطالب (ع) که این حدیث را امام علی برای فرزندانش و ایشان برای جانشینان خود نقل می‌کنند؛ تا آن که من نیز شنیدم از پدرم، محمد بن علی (ع) که پیامبر فرمود: ای علی! بنویس. [امیرالمؤمنین (ع) می‌پرسد:] چه بنویسم؟ بنویس: بسم الله الرحمن الرحیم. «ایمان» نوری است که در دل جای می‌گیرد و کارها [و رفتار]، نشانه‌ی درستی آن هستند؛ و اسلام چیزی است که بر زبان جاری و ازدواج با آن روا شمرده می‌شود.
ابودعامه از زیبایی سخن و سند تابناک آن بر خود می‌لرزد و می‌گوید: -ای فرزند رسول خدا، به آفریدگار سوگند! نمی‌دانم کدام زیباترند: سخن یا سند آن؟
امام از گنجینه‌ای بی پایان پرده بر می‌دارد: - این کتابی است به خط و کتابت علی بن ابیطالب (ع) و دستور رسول خدا (ص) که ما [امامان] هر یک، از پس دیگری، آن را به میراث می‌بریم. [8] . حسن از پدر لحظه‌ای فاصله نمی‌گیرد. حال پدر اندکی رو به بهبودی می‌رود؛ از پسر می‌خواهد تا به دیدن عمه‌اش حکیمه برود. پسر، فرمان پدر را پیروی می‌کند. دیگر بیش از چند نفسی به پایان عمر پدرش باز نمانده است. در فاصله‌ی چند ماه، ملیکا - که دیگر نامش نرگس است و گاهی او را سوسن نیز می‌نامند - زندگی پاکیزه‌ی خود را در سایه‌ی همنشینی با بانویی شایسته ادامه می‌دهد؛ بانویی که او را کیش و فرهنگ اسلامی می‌آموزد. بدانسان که مروارید درخشان در آغوش دلنشین صدف می‌بالد، نرگس نیز در میان خاندان امامت، به پرورش روح و جان خویش همت می‌گمارد.

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) الکامل، ابن‌اثیر، ج 7، ص 186 و 187.
(2) تاریخ طبری، ج 7، ص 519.
(3) مروج الذهب، ج 4، ص 194.
(4) تاریخ الغیبة الصغری، ص 391.
(5) الغیبة، طوسی، ص 215.
(6) الکامل، ج 7، ص 189؛ تاریخ طبری، ج 7، ص 519.
(7) الکافی، کتاب «الاطعمة و الاشربة».
(8) مروج الذهب، ج 4، ص 86؛ دلائل الامامة، طبری، ص 316.
منبع:
سوار سبزپوش آرزوها (روایتی نو از زندگی و زمانه امامان هادی، عسکری و مهدی)؛ کمال السید؛ مترجم حسین سیدی؛ نسیم اندیشه؛ چاپ دوم 1385.

نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 956
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست