نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 599
سخنوری
گفتار امام، شیرین و سرزنش ایشان تکان دهنده بود. به گونهای که
آموزگارش در کودکی شیفتهی سخنوری او گردید. آن گاه که لب به سخن میگشود،
روح شنوندهاش را تازگی میبخشید و چون او را عتاب میکرد، کلامش چون
شمشیری آتشین از جملههای نغز، پیکرهی دشمنش را شرحه شرحه میکرد. آن
گاه که خصم برای عشرتطلبی خود از او میخواهد شعری بخواند تا بزم خود را
با آن کامل کند، لب به سخن میگشاید، چند بیت میخواند و آن چنان آتشی از
ترس در وجود او میاندازد که بزم و عیشاش را تباه میسازد و جهان را پیش
چشمان شب پرست دشمن تیره و تار میکند. امام میسراید: ـ بر بلندای
کوهسارها شب را به صبح آوردند، در حالی که مردان نیرومند از آنان نگهبانی
میکردند، ولی کوههای بلند هم به آنان کمکی نکرد. ـ سرانجام پس از
دوران شکوه و عزت از جایگاههای خویش به زیر کشیده شده و در گودالهای قبر
افتادند و در چه جای بد و ناپسندی منزل گرفتند. ـ پس از آن که به خاک سپرده شدند و فریادگری فریاد برآورد: کجاست آن دستبندها، تاجها و زیور آلات و آن لباسهای فاخرتان؟ ـ کجاست آن چهرههای ناز پرورده و پرده نشینتان؟ ـ قبرهاشان به جای آنها ندا در میدهد: بر آن چهرههای ناز پرورده اکنون کرمها میخزند. ـ چه بسیار خوردند و آشامیدند، ولی اکنون پس از آن همه شکم بارگیها، خود، خوراک کرمها میشوند. مستی
از سر متوکل پرید. جام شراب از دستش به زمین افتاد. تلوتلوخوران از ترس
فریاد میکشید. حاضران میگریستند و متوکل، سخت حیران و وحشت زده، آن قدر
گریست که ریشش خیس شد و دستور داد بزم بر هم خورده را برچینند.[1] .