نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 554
زرین تره کوبر خوان
- باور بفرمایید قصد سخن چینی ندارم و آنچه را شنیدهام میگویم. او قصد شورش دارد! - از کجا میدانی؟ -
میگویند در خانهاش پول و اسلحه جمع کرده تا بر ضد شما قیام کند و حکومت
را از آن خود کند. متوکل، که سومین بار بود این حرفها را میشنید، به
مأمورانش دستور داد به خانهی امام بروند و پس از جست و جوی کامل، علی بن
محمد علیهماالسلام را در هر حالی که باشد، به کاخ حکومتی بیاورند. سربازان،
شبانه از در و دیوار خانهی امام بالا رفتند و همه جا را جست و جو کردند؛
ولی نتیجهای نگرفتند. حضرت را دیدند که روی تکه حصیری رو به قبله نشسته و
مشغول خواندن قرآن است. حتی هجوم مأموران حکومتی نتوانسته بود مانع ارتباط
او با خدا شود. مأموران او را نزد خلیفه فرمانده جلو آمد و گفت: - ای
خلیفهی بزرگ! چیزی نیافتیم. طبق دستور او را به محضر شما آوردیم. اکنون
پشت در است. با اشارهی خلیفه، امام را به داخل آوردند. متوکل که مست بود،
امام را کنار خود نشاند. جامی زرین را پر از شراب کرد و به امام تعارف نمود
و گفت: می نوش که عمر جاودانی این است خوش باش دمی که زندگانی این است بوی
تند شراب از دهانش به مشام امام رسید. امام روی خود را به نشانهی بیزاری
برگرداند، اما متوکل دست بردار نبود. حضرت فرمود: - هرگز گوشت و پوست من با
شراب آمیخته نشده است! متوکل کوتاه آمد و گفت: - هر طور دوست داری. پس من به سلامتیات مینوشم. با یک جرعه تمام شراب را سرکشید. بعد برخاست، وسط مجلس ایستاد و در حالی که تلوتلو میخورد گفت: - آن قدر مستم که از چشمم شراب آید برون! دوباره نزد امام آمد و گفت: - شراب که ننوشیدی! پس برایمان شعر بخوان. - من که شاعر نیستم. شعر زیادی هم نمیدانم. -
نه. حتما باید بخوانی! لااقل چند بیت بخوان تا عیش ما امشب تکمیل شود.
امام هادی پس از مکثی کوتاه، به طوری که همه صدایش را بشنوند، اشعاری در
بیوفایی دنیا و زودگذر بودن لذتهای آن و نیز عذاب آخرت خواند: بر قلههای
بلند عمارتهایی محکم بنا میکنند و مردان دلاور نگهبانشان هستند، اما
برایشان فایدهای ندارد و از آن مرتبه و درجه پایین آورده میشوند. هنگامی
که در سیاهی گور دفن میشوند، صدایی روی قبرشان طنین میافکند که زر و
زیورها و آن همه طلا و جواهر چه شد؟! آن چهرههای نازپرورده که پشت
پردههای ناز و نعمت پنهان بودند، چه شد؟! قبر در پاسخشان میگوید: اکنون
بر آن چهرههای ناز پرورده، کرمها و حشرات میلولند. اینان زمانی دنیا را
میخوردند، حال نوبت دنیا است که اینها را بخورد. شعر امام که تمام شد،
سکوتی عجیب حکمفرما گشت. صدایی از کسی شنیده نمیشد. متوکل با چشمانی وحشت
زده امام را نگاه میکرد. اشعار کوبنده و تلخ حضرت، مستی را از سر متوکل
پرانده بود. دستهایش لرزید و جام شراب از دستش رها شد. صدای چرخش جام زرین
شراب روی زمین گوشها را میآزرد متوکل از یادآوری قبر و عالم برزخ و عذاب
خدا، سخت وحشت زده بود! به قدری ترسیده بود که گریست و دستور داد امام را
با احترام به منزلش برگردانند. [1] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1) همان، ص 211 - 212. منبع: حیات پاکان: داستانهایی از زندگی امام هادی؛ مهدی محدثی؛ بوستان کتاب چاپ دوم 1385.
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 554