responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 505

درندگان، به ائمه زیان نمی‌رسانند

راوندی از ابوهاشم جعفری نقل می‌کند که گفت:
در روزگار متوکل زنی پیدا شد که ادعا می‌کرد او زینب دختر فاطمه زهرا علیهاالسلام دخت رسول خداست. متوکل گفت! تو زن جوانی هستی، و سال‌ها [ی فراوان] است که از رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می‌گذرد. آن زن گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله بر سر من دست کشید و از خدا خواست تا در هر چهل سال، جوانیم را به من برگرداند، من تاکنون برای مردم آشکار نشده‌ام، نیازی پیدا کردم و به سوی ایشان آمدم.
متوکل پیران و بزرگان آل ابی‌طالب، و فرزندان عباس و قریش را خواست، و داستان زن را برای ایشان بیان کرد، همه گفتند: رحلت زینب علیهاالسلام دخت فاطمه علیهاالسلام در فلان تاریخ رخ داده است. متوکل از زن پرسید: چه می‌گویی؟ زن گفت: این دروغ و باطل است، زیرا امر من از مردم پوشیده بود، و کسی از زندگی و مرگ من خبر نداشت.
متوکل گفت: آیا غیر از این سخن، دلیل دیگری علیه این زن دارید؟ گفتند: نه. متوکل گفت: فرزند عباس نیستم مگر آن که این زن را با دلیلی قانع کننده از ادعایش باز دارم. به او گفتند: علی بن محمد بن رضا علیهماالسلام را بیاور، امید است او دلیلی که ما نداریم داشته باشد امام علیه‌السلام آمد، و متوکل داستان زن را گفت: امام علیه‌السلام فرمود: این زن دروغ می‌گوید، زیرا زینب علیهاالسلام در فلان سال، و فلان ماه، و فلان روز از دنیا رفته است. متوکل گفت: این‌ها هم مثل شما می‌گویند، ولی من سوگند خورده‌ام که این زن را جز با دلیلی قانع کننده از ادعایش باز ندارم. امام علیه‌السلام فرمود: مهم نیست، ما دلیلی داریم که هم او، و هم دیگران را قانع می‌کند. متوکل گفت: آن چیست؟ فرمود: گوشت فرزندان فاطمه علیهاالسلام بر درندگان حرام است، او را نزد درندگان بیفکن، اگر از فرزندان فاطمه علیهاالسلام باشد درندگان زیانش نمی‌رسانند. متوکل به زن گفت: چه می‌گویی؟ زن گفت: او می‌خواهد مرا بکشد. امام علیه‌السلام فرمود: اینجا جماعتی از فرزندان حسن علیه‌السلام و حسین علیه‌السلام حاضرند، هر که را می‌خواهی بیفکن. ابوهاشم می‌گوید: سوگند به خدا رنگ از چهره همه پرید، یکی از متعصبان گفت: چرا دیگران، و خود او نه؟ متوکل این پیشنهاد را پسندید، به این امید که کار امام علیه‌السلام را تمام کند بدون آن که خود، مقصر جلوه کند، از اینرو گفت: اباالحسن! چرا خود شما این کار را نکنی؟ امام علیه‌السلام فرمود: اختیار با شماست. متوکل گفت: انجام ده. فرمود: به خواست خدا انجام می‌دهم. پس نردبانی آوردند، و درندگان را که شش شیر بودند رها کردند، امام علیه‌السلام نزد شیرها فرود آمد، و چون داخل شد و نشست، شیرها آمدند، و خود را جلو حضرت علیه‌السلام افکنده، دست‌های خود را کشیدند، و سرهای خود را نزد حضرت علیه‌السلام نهادند. امام علیه‌السلام دست خود را بر سر هر یک می‌کشید، و با دست اشاره می‌کرد که کنار رود، و شیر کنار می‌رفت، تا همه کنار رفتند و در برابر حضرت علیه‌السلام ایستادند.
وزیر به متوکل گفت: این کار [که او نزد شیرها باشد] خوب نیست، پیش از آنکه خبر آن پخش شود او را از اینجا بیرون بیاور. متوکل گفت: اباالحسن! ما بدی تو را نمی‌خواهیم، فقط می‌خواستیم به درستی سخن تو یقین پیدا کنیم اینک دوست دارم بالا بیایی. امام علیه‌السلام برخاست، و در حالی که شیرها خود را به لباس حضرت علیه‌السلام می‌مالیدند نزد نردبان آمد، چون پای خود را بر اولین پله نهاد، رو به شیرها کرد، و با اشاره دست فرمود تا برگردند، و آن‌ها برگشتند. امام علیه‌السلام بالا آمد و فرمود: هرکه می‌پندارد از فرزندان فاطمه علیهاالسلام است باید در آنجا بنشیند. متوکل به آن زن گفت: پایین برو. و زن گفت: تو را به خدا، تو را به خدا، من ادعایی باطل کردم، من دختر فلانی هستم که نیاز زندگی وادارم کرد تا چنین ادعایی کنم. متوکل گفت: او را نزد شیران بیفکنید، و مادر متوکل فرستاد و خواست تا زن را به او ببخشد، و به آن زن نیکی کرد.
قال الراوندی:
ان أباهاشم الجعفری قال: ظهرت فی أیام المتوکل امرأة تدعی أنها زینب بنت فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله فقال لها المتوکل: أنت امرأة شابة، و قد مضی من وقت وفاة رسول الله صلی الله علیه و آله ما مضی من السنین.
فقالت: ان رسول الله صلی الله علیه و آله مسح علی رأسی و سأل الله أن یرد علی شبابی فی کل أربعین سنة، و لم أظهر للناس الی هذه الغایة، فلحقتنی الحاجة فصرت الیهم.
فدعا المتوکل مشایخ آل أبی‌طالب و ولد العباس و قریش، فعرفهم حالها، فروی جماعة وفاة زینب بنت فاطمة علیه‌السلام فی سنة کذا، فقال لها: ما تقولین فی هذه الروایة، فقالت: کذب و زور، فان أمری کان مستورا عن الناس، فلم یعرف لی حیاة و لا موت.
فقال لهم المتوکل: هل عندکم حجة علی هذه المرأة غیر هذه الروایة؟
قالوا: لا، قال: أنا بری‌ء من العباس ان لا أنزلها عما ادعت الا بحجة تلزمها.
قالوا: فأحضر علی بن محمد بن الرضا علیهم‌السلام، فلعل عنده شیئا من الحجة غیر ما عندنا، فبعث الیه فحضر، فأخبره بخبر المرأة.
فقال: کذبت، فان زینب توفیت فی سنة کذا، فی یوم کذا.
قال: فان هؤلاء قد رووا مثل هذه الروایة، و قد حلفت أن لا أنزلها عما ادعت الا بحجة تلزمها.
قال: و لا علیک، فهاهنا حجة تلزمها و تلزم غیرها. قال: و ما هی؟
قال: لحوم ولد فاطمة محرمة علی السباع، فأنزلها الی السباع، فان کانت من ولد فاطمة فلا تضرها السباع. فقال لها: ما تقولین؟ قالت: انه یرید قتلی. قال: فهاهنا جماعة من ولد الحسن و الحسین علیهماالسلام، فأنزل من شئت منهم. قال: فوالله لقد تغیرت وجوه الجمیع، فقال بعض المتعصبین: هو یحیل علی غیره لم لا یکون هو، فمال المتوکل الی ذلک رجاء أن یذهب من غیر أن یکون له فی أمره صنع، فقال: یا أباالحسن! لم لا یکون أنت ذلک؟ قال علیه‌السلام: ذاک الیک. قال: فافعل! قال: أفعل ان شاء الله، فأتی بسلم و فتح عن السباع، و کانت ستة من الأسد، فنزل الامام أبوالحسن علیه‌السلام الیها، فلما دخل و جلس صارت الأسود الیه، ورمت بأنفسها بین یدیه، و مدت بأیدیها و وضعت رؤوسها بین یدیه.
فجعل یمسح علی رأس کل واحد منها بیده، ثم یشیر له [الیه] بیده الی الاعتزال، فیعتزل ناحیة، حتی اعتزلت کلها وقامت بازائه. فقال له الوزیر: ما کان هذا صوابا فبادر باخراجه من هناک قبل أن ینتشر خبره. فقال له: أباالحسن! ما أردنا بک سوءا، و انما أردنا أن نکون علی یقین مما قلت فأحب أن تصعد، فقام و صار الی السلم، و هی حوله تتمسح بثیابه.
فلما وضع رجله علی أول درجة، التفت الیها و أشار بیده أن ترجع، فرجعت، و صعد، فقال: کل من زعم أنه من ولد فاطمة فلیجلس فی ذلک المجلس.
فقال لها المتوکل: انزلی، قالت: الله الله، ادعیت الباطل و أنا بنت فلان حملنی الضر علی ما قلت.
فقال المتوکل: ألقوها الی السباع، فبعثت والدته و استوهبتها منه، و أحسنت الیها [1] .

[~hr~]پی نوشت ها:
(1)
الخرائج و الجرائح 1: 404، الثاقب فی المناقب: 545 ح 5 مع اختلاف، المناقب لابن شهرآشوب 4: 416 مختصرا، بحارالأنوار 50: 149 ح 35 عن الخرائج، و 204 ح 13 عن المناقب، مدینة المعاجز 7: 475 ح 56 و 478 عن الثاقب.
منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادی؛ تهیه و تدوین گروه حدیث پژوهشکده باقر العلوم؛ مترجم علی مؤیدی؛ نشر معروف چاپ اول دی 1384.

نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 505
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست