responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 494

دروگر باد

سال دویست و چهل و هفت هجری است. ماه شوال، لبخندزنان بر گشاده‌ترین روی خود پا برجاست، پگاه آزادی دمیده است. یلدای تیره‌گون سر آمده است.
خلیفه‌ی نوتخت، بر آن سر است تا آفتاب نیکی و آرامش، خاور تا باختر ممالکش را فراگیرد؛ اما نفرینی صعب پیوسته در تکاپوی یافتن جوانی است که در شبی از شب‌های پاییزی امسال، دامان و دست خویش به خون پدر آغشته است.
شادمانی بر سراسر کشورهای اسلامی سایه افکنده است. اما بالاترین خشنودی از آن علویانی است که سیاست تازه را جشن گرفته‌اند. فرمان‌های ستمگران ملغی شده، اموال مصادره شده‌ی آنان باز پس داده شده و زندانیان بی گناه رهایی یافته‌اند؛ گناه بیشتر آنان، زیارت مرقد امام علی (ع) در نجف یا امام حسین (ع) در کربلا است.
به کوتاه زمان، آرامگاه سیدالشهداء بازسازی شده است؛ مرقدی که در طول سال‌های متمادی، زمین هموار و قابل کشتی را می‌مانست که پایمال سم چارپایان بود. سقوط طاغوت بزرگ، چنان بازتابی داشته که پژواک و طنین آن، چون خط پرگار از مرکز سامراء کران تا کران ممالک اسلامی را در بر گرفته است. اما گویا، این بهار دل انگیز که از پس زمستانی طولانی شکفته است، دیری نخواهد پایید. رفته رفته نیروهایی آشکار می‌شوند که در پی کسب ثروت، نفوذ و سلطه‌ی افزون هستند.محمد منتصر میان کاخ خویش در سامراء، به محاصره نشسته است. جز تخلیه‌ی پایتخت جدید (متوکلیه) و انهدام ساختمان‌ها و انتقال مواد و مصالح ساختمانی به سامراء کاری از پیش نبرده است. متوکلیه چون جنینی سقط شده است؛ زیرا احداث آبراهی که رگ حیاتی آن به شمار می‌رفت، شکست خورده است. پیش بینی مرد خجسته (امام دهم علیه السلام) به وقوع پیوسته است. سال دویست و چهل و هفت قمری،رو به پایان است و سال نو میلادی (هشتصد و شصت و دو) از راه می‌رسد. رهبران شورشگر - که از افسران محافظ و سپاهیان ترک عباسی هستند - به اوج قدرت و نفوذ خویش رسیده‌اند. وصیف، بغاشرابی، اوتامش و باغر می‌خواهند به بزرگ‌ترین سلطه‌گری خود دست یابند. شخصیتی فرصت طلب، بسان پیچک پیچیده بر درخت، آشکار شده است: عبدالله بن خصیب، او اطمینان ترک‌ها را به خود جلب کرده و اینک نخست وزیر تازه است. خلیفه بیست و پنج ساله در کاخ خود نشسته است. جوانی که به دو ویژگی - اندیشه‌ای استوار و مدیریتی شایسته - ممتاز است. او در اندیشه بازستدن خلافت از چنگال نفوذ غلامان ترک [1] و باز گرداندن شکوه عباسیان است.
چهار افسر ترک گرد هم آمده‌اند. هر کدام با کینه‌ای پنهان در اندیشه‌ی دریدن دیگری است تا خود دریده نشود. ابن‌خصیب در می‌رسد؛ چنان آفتاب پرستی که هر لحظه به رنگی برآید و چنان ماری که سم خویش به هر سو پراکند. بغای بزرگ، به نود سالگی رسیده و آخرین گام‌ها را به سوی مرگ بر می‌دارد. تا زمانی که پسرش (بغاشرابی) از افراد با نفوذ و رهبر شورشیان به شمار می‌رود، پشت خمیده بدین انگیزه جنجال برانگیز راست داشته است.
منتصر دریافته است که انتصاب ابن‌خصیب به نخست وزیری - به ویژه پس از حادثه‌ی غم انگیزی که باعث نفرت عمومی شده [2] - اشتباه بزرگی بوده است. سیاست آرام پیشه کردن و کاستن از رنج علویان باعث محبوبیت او میان مردم شده است؛ اما مصائب و مکافاتی که سایه‌ی سنگین خود را بر او افکنده‌اند، یکدم آسوده‌اش نمی‌گذارند، او به هر حال قاتل است؛ آن هم قاتل پدر خویش! و قاتل پدر چگونه می‌تواند چهره‌ای مردمی داشته باشد؟ هر چند برای رفاه مردم رنج بسیار کشد. سیاست نخست وزیر و رفتار رهبران ترک، به راستی رنج مردمان را بسیار کرده و او را غمگین ساخته است. کاخ جدید، دگربار، کانون نیرنگ‌ها و دسیسه‌هاست. شورشگران از غم و اندوه خلیفه‌ی تازه بیمناکند. ماه محرم، کامل اما رنگ پریده است. نسیم‌ها از آوردن رایحه‌ی شادمانی به دل‌های پژمرده ناتوانند. منتصر با اندوه خفته‌ی خود خلوت کرده و موجی از گرد پشیمانی به چهره‌اش نشسته است. تمام رویاهایش، در برخورد با صخره‌ی نفرت مردم از ترکان متلاشی شده است: «آنها که پدرم را تکه تکه کردند، برای آن بود تا خلافت، بازیچه‌ی دستشان شود و من نیز عروسک دست آنان باشم.» خشم او را فرا می‌گیرد؛ دندان بر هم می‌ساید و زیر لب نجوا می‌کند: «به زودی پاره‌پاره‌شان می‌کنم. خدا مرا بکشد. اگر آنان را نکشم و جمعشان را پراکنده نسازم!» [3] . اما ناامیدی در جان و دلش رخنه کرده است؛ ناامید از اصلاح وضعیت. چگونه می‌تواند برابر طوفان دیوانه بایستد؟ این آدم‌های فرومایه، سلطه‌گری را بر مردم لذت بخش یافته‌اند. شمشیر و خنجر در دستشان است و آسان‌ترین کارشان، سربریدن.
آن‌هایی که منتصر را می‌شناسند، شوربختی او را دریافته‌اند. او نیز دریافته است که باد را درو می‌کند. زوال آفتاب است. منتصر بر اسب نشسته است. تازیانه را بر بدن مرکب آشنا می‌سازد و گریزان، راه افق دور دست را در پیش می‌گیرد. به کجا می‌تواند بگریزد؟ هنگام بازگشت، عرق از بند بندش جوشان است. [4] خویش را به ایوان می‌افکند. نسیم‌ها در ایوان پرسه می‌زنند. امشب، کاخ متروکه، به نظر می‌رسد. کسی را یارای نزدیک شدن به خلیفه نیست. او می‌خواهد با دردهایش تنها باشد؛ اندکی به خواب فرو می‌رود؛ ناگهان بیدار می‌شود؛ می‌گرید؛ اشباح هراسناک، دست از آزارش نمی‌کشند. به سختی تن از زمین می‌کند و از جایش بر می‌خیزد. افتان و خیزان در ایوان‌های کاخ می‌چرخد. گویی در جست و جوی گمشده‌ای است. چشمش به یکی از درباریان می‌افتد. با اندوه از او می‌پرسد: - قالیچه [5] کجاست؟ ایوب، منظور خلیفه را می‌فهمد، در جواب می‌گوید: - خون بسیاری روی آن بود. از شب آن حادثه تصمیم گرفته بودم آن را بر زمین نگسترانم. - چرا آن را شستشو ندادی؟ - بیم آن داشتم که پس از پهن کردن، خبر در همه جا بپیچد. خلیفه با تلخی می‌گوید: - آیا گمان می‌کنی این حادثه، چون رازی سر به مهر بماند؟ زهی خیال باطل؛ میان همگان افشا شده است.

[~hr~]پی نوشت ها:
(1)
از اینجا تا پایان، گاه از ستم و استیلای ترکان و سنگدلی آنان با مردم کوی و برزن سخن می‌رود، ناگفته پیداست که مراد، هموطنان آذری زبان نیستند؛ بلکه غرض، ترک‌های ترکستان است که پس از فتح ماوراءالنهر و ترکستان، به سوی بغداد سرازیر شدند و بدون کاردانی و شایستگی، قدرت را در دست گرفتند و با رفتار خشونت بار خود، باعث خونریزی‌های بسیاری شدند. معتصم که خود از مادری ترک نژاد متولد شده بود، به سبب بی اعتمادی به ایرانیان و عرب‌ها، از ترکان مدد می‌جست. یادآور می‌شویم که معتصم بی سواد بود. (مترجم).
[2] روزی احمد بن خطیب از راهی می‌گذشت. ستمدیده‌ای نزد او شکوه کرد. احمد پایش را از رکاب بیرون آورد و بر سینه مرد کوبید. مرد کشته شد. این ماجرای غم انگیز دهان به دهان نقل شد و بعضی از شاعران آن زمان به استقبال آن حادثه و خطاب به خلیفه چنین سرودند:
پایش را ببند، اگر پول می‌خواهی
وزیر دارایی داری.
[3] مروج الذهب، مسعودی، ج 4، ص 146.
[4] همان، ص 145.
[5] مراد، قالیچه‌ای است که متوکل، نیمه شب روی آن به قتل رسیده است.
منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روایتی نو از زندگی و زمانه امامان هادی، عسکری و مهدی)؛ کمال السید؛ مترجم حسین سیدی؛ نسیم اندیشه؛ چاپ دوم 1385.

نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 494
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست