نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 219
تواضع و محبت شیران درنده
میگویند: در زمان متوکل زنی ادعا کرد که: «من زینب دختر فاطمهی زهرا
علیهاالسلام میباشم.» متوکل گفت: «از زمان زینب تا به حال سالها گذشته است
ولی تو جوان هستی.» او گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دست
بر سر من کشید و دعا کرد که در هر چهل سال، جوانی من برگردد.» متوکل،
بزرگان آل ابوطالب و اولاد عباس و قریش را طلبید. همه گفتند: «این زن دروغ
میگوید، حضرت زینب علیهاالسلام در فلان سال وفات کرده است.» آن زن
گفت: «اینها خودشان دروغ میگویند، من از مردم پنهان بودم و کسی از حال من
مطلع نبود تا اینکه اکنون ظاهر شدهام.» متوکل قسم خورد که باید از روی حجت
و دلیل، ادعای او را باطل کرد. آنها گفتند: «بفرست تا امام هادی
علیهالسلام بیاید، شاید او از روی حجت، ادعای این زن را باطل کند.» پس
متوکل، امام هادی علیهالسلام را طلبید و جریان را با وی مطرح کرد. حضرت
فرمود: «دروغ میگوید، زینب در فلان سال وفات کرد.» متوکل گفت: «دلیلی بر
بطلان حرف او بیان کن.» حضرت فرمود: «حجت بر بطلان سخن او این است که گوشت
فرزندان فاطمه علیهاالسلام بر درندگان حرام است، او را نزد شیران بفرست،
اگر راست گفته باشد شیران او را نمیخورند.» متوکل به آن زن گفت: «چه
میگوئی؟» زن گفت: «میخواهد مرا به این وسیله بکشد.» حضرت فرمود: «اینجا
گروهی از فرزندان فاطمه میباشند، هر کدام را که میخواهی بفرست تا این
مطلب برایت روشن شود.» در این هنگام صورتهای همه تغییر یافت، بعضی گفتند:
«چرا به دیگری حواله میکند و خودش نمیرود؟» متوکل گفت: «ای اباالحسن! چرا
خود به نزد شیران نمیروی؟» حضرت فرمود: «هر گونه میل تو است، اگر
میخواهی من به نزد درندگان میروم.» متوکل این مطلب را غنیمت دانست و گفت:
«خود شما نزد درندگان بروید.» پس نردبانی گذاشتند و حضرت داخل آن
درندگان شد و در آنجا نشست. شیران خدمت آن حضرت آمدند و از روی خضوع سر خود
را در جلوی آن حضرت بر زمین مینهادند. آن حضرت دست بر سر شیران میمالید و
امر کرد که کنار بروند. پس همگی از آن حضرت اطاعت کردند و به کناری
رفتند. وزیر متوکل گفت: «این کار به صلاح ما نیست، زود آن حضرت را بیرون
بیاور تا مردم این مطلب را از او مشاهده نکنند.» پس متوکل از امام هادی
علیهالسلام درخواست کرد که بیرون بیاید، همین که آن حضرت پا بر نردبان
گذاشت، شیران دور آن حضرت جمع شدند و خود را بر جامهی آن حضرت میمالیدند.
حضرت اشاره کرد که برگردند. پس آنها برگشتند و حضرت بالا آمد و فرمود: «هر
کس گمان میکند که از اولاد فاطمه است، داخل اینجا شود.» در این هنگام
آن زن گفت: «من ادعای باطلی کردم و من دختر فلان مرد هستم و فقر باعث شد
که من این نیرنگ را بزنم.» متوکل گفت: «او را نزد شیران بیفکنید تا او را
بدرند.» پس مادر متوکل شفاعت او را نمود و متوکل او را بخشید. [1] .
(در زمان امام رضا علیهالسلام نیز زنی، یک چنین ادعایی نمود و به وسیلهی
درندگان، هلاک گردید.)
[~hr~]پی نوشت ها: (1) منتهی الآمال. منبع: عجایب و معجزات شگفتانگیزی از امام هادی؛ واحد تحقیقاتی گل نرگس؛ شمیم گل نرگس چاپ چهارم 1386.
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 219