responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 180

پیدایش دو درخت بزرگ

همچنین یکی از درباریان متوکل، معروف به ابوالعباس - که دائی نویسنده‌ی خلیفه بود - حکایت کند: من با ابوالحسن، علی هادی علیه‌السلام سخت مخالف و نسبت به او بدبین بودم، تا آن که روزی متوکل مرا به همراه عده‌ای برای احضار آن حضرت از شهر مدینه به سامراء بسیج کرد.
پس از آن که وارد شهر مدینه شدیم، به منزل حضرت وارد شده و پیام متوکل عباسی را ابلاغ کردیم؛ و حضرت هادی علیه‌السلام موافقت نمود که به سوی شهر سامراء حرکت کنیم.
پس از آن، از شهر مدینه به سمت سامراء خارج شدیم، هوا بسیار گرم و ناراحت کننده بود؛ و چون موقع حرکت، آب و غذا نخورده بودیم، مقداری راه را که پیمودیم، پیشنهاد دادیم تا پیاده شویم و اندکی استراحت کنیم؟ امام هادی علیه‌السلام فرمود: در این جا مناسب نیست، بهتر است که به راه خود ادامه دهیم تا به محلی مناسب برسیم. به همین جهت به حرکت خود ادامه دادیم تا این که در بیابانی قرار گرفتیم که هیچ آب و گیاهی یافت نمی‌شد و گرمی هوا و تشنگی و گرسنگی تمام افراد را بی‌طاقت کرده بود. در این هنگام حضرت توجهی به افراد نمود و اظهار داشت: چرا این قدر بی‌حال و ناتوان شده‌اید، چنانچه خسته، تشنه و گرسنه هستید، همین جا اتراق کنید. ابوالعباس گوید: من گفتم: یا اباالحسن! در این صحرای بزرگ چگونه استراحت کنیم؟ حضرت فرمود: همین جا مناسب است.
بنابراین، طبق دستور حضرت در حال بار انداختن بودیم که ناگهان متوجه شدیم در همان نزدیکی - کنار ما - دو درخت بسیار بزرگ با شاخه‌های زیاد بر زمین سایه افکنده و کنار یکی از آن‌ها چشمه‌ای است و آب آن بر زمین جاری می‌باشد، که بسیار سرد و گوارا بود.
بسیاری از همراهان با حالت تعجب گفتند: ما چندین مرتبه از این مسیر رفت و آمد کرده‌ایم؛ ولی هرگز چنین چشمه و درختانی را در این مکان ندیده‌ایم.
و من بسیار در تعجب فرو رفته و با تمام وجود، به آن حضرت خیره شده بودم که ناگهان تبسمی نمود، و سپس روی مبارک خود را از من برگرداند.
با خود گفتم: این موضوع را باید خوب بررسی کنم؛ لذا از جای خود برخاستم و کنار یکی از آن دو درخت آمدم و شمشیر خود را زیر خاک پنهان نموده و دو سنگ به عنوان علامت و نشانه روی آن‌ها نهادم، و بعد از آن آماده نماز شدم. و چون افراد استراحت کردند، حضرت فرمود: چنانچه خستگی افراد بر طرف شده است، حرکت کنیم. پس قافله حرکت کرد و چون مقداری راه رفتیم، من بازگشتم؛ ولیکن هیچ اثری از درخت و چشمه‌ی آب نیافتم و شمشیر خود را برداشتم و به قافله، ملحق شدم و بسیار در فکر فرورفتم و دست به سمت آسمان بلند کرده و از خداوند خواستم که مرا از دوستان و معتقدان به حضرت ابوالحسن، امام هادی علیه‌السلام قرار دهد.
در همین لحظه، حضرت متوجه من شد و فرمود: ای ابوالعباس! بالأخره کار خود را کردی؟
عرضه داشتم: بلی، یا ابن‌رسول الله! من نسبت به شما مشکوک بودم و الآن به حقانیت شما معتقد گشتم و به لطف خداوند منان هدایت یافتم. حضرت فرمود: آری چنین است، همانا افراد مؤمن و اهل معرفت، کمیاب هستند [1] .

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) اثبات الهداة: ج 3، ص 378، ص 47، به نقل از خرائج راوندی.
منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام علی هادی؛ عبدالله صالحی؛ مهدی یار.

نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 180
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست