نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 1006
نرمی آواز جوی
فصلی دیگر از تاریخ غیبت صغرای آن آفتاب عالم تاب، به سال دویست و شصت و
هشت هجری قمری باز میگردد. موفق، بار دیگر، عملیات نظامی را علیه زنگیان
از سر گرفته است. او مهیای یورش و سرکوب شورش، به ویژه در منطقهی مختاره،
مرکز مهم شورشیان است. پسرش اباعباس و غلامش رشیق، راههایی را که عربهای
بادیه نشین به شورشیان یاری میرساندند، بستهاند. سپاهیان عباسی، از
رودخانهها و آبگیرهای جنوب عراق میگذرند و آمادهی حملهای همه جانبه
هستند. این محاصرهی شدید، باعث شکاف در جبههی داخلی زنگیان شده است.
گریختن و پناهندگی به نیروهای دولتی آغاز شده است. عباسیان نیز آنان را به
این کار تشویق میکنند. حتی موفق برخی از زنگیان نیرومند را به استخدام خود
در آورده است. حریم امن الهی، امسال در موسم حج، ناامن است. هم پیمانان
زنگیان شورشگر، در صدد حمله به مکه هستند. لشکر نابکاران نابخرد در راه مکه
است. در میان راه، دست به تبهکاری میزنند. طوفان بیداد و عصیانگری را همه
جا به ارمغان میبرند. مواد غذایی را غارت و چاهها را پر میکنند. از
همین رو، نان و گندم در مکه، بهایی سرسامآور یافته است. عربهای بادیه
نشین به رهزنی از کاروان حاجیان میپردازند. با همهی خطرها، عیسی جوهری
عزم آن دارد تا به حج برود. بیش از چهل سال از عمرش میگذرد. هدفش شرفیابی
به حضور حضرت صاحب الزمان است. سخنان بسیاری میگویند: حضرت در مدینهی
منوره دیده میشود. هنگامی که عیسی در پایان حج، مکه را به سوی مدینه
ترک میکند، آسمان از ستاره لبریز است. وقتی به تپههای منطقهی فید
میرسد، بیمار میشود و دلش سخت هوای خوردن ماهی و خرما دارد. با خبرهایی
که از دوستانش شنیده، مطمئن شده بود که امام در بیابان «صابر» دیده شده
است. جوهری، بیابان و تپههای شنی را در مینوردد و پیش از غروب به
بیابان دامن گستری میرسد. در کنار بیابان، خانهای میبیند که بزهای لاغر
در اطرافش به چرا مشغولند. هنوز به خانه نرسیده، بدر (خدمتکار) را میبیند.
او بدر را به خوبی میشناسد و هشت سال پیش، هنگام درگذشت امام عسکری (ع)
آخرین مرتبهی دیدار او بوده است. بدر فریاد میزند: -ای عیسی جوهری! وارد شو! مردی
که در رؤیای دیدار حضرت است، وارد میشود و خدای را سپاس میگوید. نگاهش
به چشم اندازی زیبا میافتد. همه چیز آرام است. بدر، برای کاری بیرون
میرود. ستارگان طلوع کردهاند؛ جوهری برای نماز بر میخیزد. حس میکند
آرامش در جای جای این خانه جریان دارد. زمان در اینجا، بوی خاص و همه چیز،
رنگ خاص خود را دارد. آدمی میتواند از این جا شاهد حرکت دیرباز همه چیز به
راه خویش باشد. فکر شوریدهاش، متوجه زمین آشوبزدهای میشود که در آن
برادرانش کشته میشوند؛ خون و خونریزی بیداد میکند؛ زمین زیر سم ضربههای
اسبان دیوانه میلرزد. آه! آدمی کی به آرامش میرسد؟ جوهری با صدای بدر
به خود میآید: - سرورت به تو فرمان میدهد: با آن که بیماری، هر چه دوست
داری، بخور. تو اینک در «فید» نیستی. دل عیسی فروتنی میکند و میگوید: -
این [آگاهی امام از بیماریام و آن چه دلم میخواست]، خود بهترین نشانه
است. در حالی که سرورم را نمیبینم، چگونه بخورم؟! آوایی به نرمی آواز
جویباران، مهربانانه به گوش میرسد: - عیسی! غذایت را بخور، مرا خواهی دید. عیسی کنار سفره مینشیند. ماهی، خرما و شیر بر سفره نهاده شده است. با خویش میگوید: - بیمار کجا و ماهی و خرما کجا؟! بار دیگر آوایی آرام از پشت پرده میآید: - عیسی! در فرمان ما تردید داری؟! تو آن چه به سود یا زیانت هست، میدانی؟ عیسی میلرزد و با پشیمانی میگوید: -
آمرزش میخواهم خدای را. آن گاه مشغول خوردن میشود. در تمام زندگیاش،
چنین غذای لذیذی نخورده است. با خویش میگوید: «این خرما، همانند خرماهای
ماست؛ اما طعمی دیگر دارد. حلاوتش هوش از سر آدمی میبرد! آیا خواب میبینم؟ نمیتوانم دست از خوردن بکشم! اما زیاده خوری مهمان ناپسند است. حس میکند اشتهایش باز شده است؛ بیماری از خاطرش و از جسم و جانش به در میرود. بار دیگر آوای آشنا میآید: - خجالت نکش عیسی. این غذای بهشتی است. دست آفریدهای آن را پدید نیاورده است. عیسی
به آسمان آراسته از ستاره مینگرد. خدای را سپاس میگوید. تا سیری کامل
میخورد. به این سو و آن سو مینگرد تا ابریقی بیابد و دستانش را بشوید.
بار دیگر آوای امام به گوش میرسد: - بیا داخل عیسی! - ابتدا دستم را بشویم. - آیا از آن چه خوردی، بویی در دستانت مانده است؟! عیسی
دستش را میبوید. آه! بوی مشک میدهد نه ماهی! با گامهای لرزان به سوی
اتاق نورانی میرود. امام را میبیند که نشسته است. چه جوان باشکوهی! بیست
ساله به نظر میرسد. جوان گندمگون لب میگشاید: -ای عیسی! اگر نه این
بود که دروغزنان میگویند: «او کیست؟ کجاست؟ کجا چشم به جهان گشود؟ چه کسی
او را دید؟ چه چیز برایتان فرستاد و چه خبری به شما داد؟» [به خاطر مسایل
امنیتی] نمیبایست مرا میدیدی. ای عیسی! دوستان ما را از آن چه دیدی، آگاه
کن؛ اما زنهار از گفتن به دشمنان و آگاه کردن ایشان. عیسی مهربانانه میگوید: -
سرورم! برایم دعا کنید؛ باشد تا [در دینم] ثابت قدم بمانم. آن که مسیر
تاریخ را تصحیح خواهد کرد، میگوید: - اگر پروردگار، تو را ثابت قدم قرار
نداده بود، مرا نمیدیدی. حضرت، اندکی خاموش میماند تا با ادب پیامبران
بگوید: برو! خدا به همراهت! [1] . و جوهری با دلی لبریز از ایمان و امید
برمیخیزد.
پی نوشت ها: (1) بحارالانوار، ج 13، ص 123. منبع:
سوار سبزپوش آرزوها (روایتی نو از زندگی و زمانه امامان هادی، عسکری و
مهدی)؛ کمال السید؛ مترجم حسین سیدی؛ نسیم اندیشه؛ چاپ دوم 1385.
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 1006