و ان لم يكن هناك جامع مثل ذلك كما فى مثال خصال الكفّارة، فانّ
البعث امّا ان يكون نحو عنوان انتزاعىّ كعنوان « احد هذه الامور» او نحو كلّ
واحد منها مستقلّا و لكن مع العطف ب (او) و نحوها ممّا يدلّ على التّخيير فيقال فى
النّحو الاوّل مثلا: اوجد احد هذه الامور.
و يقال فى النّحو الثّانى مثلا: صم او اطعم او اعتق.
و يسمّى حينئذ التّخيير بين الاطراف شرعيّا و هو المقصود من التّخيير
المقابل للتّعيين هنا.
ترجمه:
تخيير شرعى و عقلى
سپس مرحوم مصنّف مىفرمايد:
اطراف واجب تخييرى اگر بينشان جامعى وجود داشته كه بتوان از آن بلفظ
واحدى تعبير نمود پس در مقام طلب ممكن است بعث بطرف اين جامع توجّه پيدا كند و
متعلّق طلب قرار داده شود در صورتيكه طلب اينچنين باشد تخيير بين اطراف واجب را « تخيير عقلى» خوانند.
بايد توجّه داشت كه اينقسم از تخيير از مصاديق واجب تخييرى مورد بحث
نيست چه آنكه در واقع اين خود نوعى از واجب تعيينى محسوب مىشود چه آنكه هرواجب
تعيينى كلّى بوده كه مكلّف بين افرادش عقلا مخيّر است نظير اينكه استادى به شاگردش
مىفرمايد:
اشتر قلما (قلمى ابتياع كن).
لفظ « قلم » كلّى است كه قدر جامع بين انواع اقلام مىباشد
اعمّ از آنكه قلم چوبى بوده يا قلم فلزى و يا غير ايندو باشد چه آنكه بتمام آنها
اطلاق لفظ « قلم » مىتوان نمود و پرواضح است شاگرد براى تهيّه
مطلوب استاد عقلا مخيّر بين اين انواع از قلم مىباشد همانطوريكه تخيير بين افراد
هرنوع و مصاديق هركلّى، عقلى مىباشد.
و اگر بين اطراف واجب تخييرى قدر جامعى وجود نداشته باشد چنانچه در
مثال خصال كفّاره امر چنين مىباشد چه آنكه بين اطعام شصت فقير و روزه شصت