و امّا دليل بر مكتسب نبودن جزئى اينست كه طبق شرحيكه گذشت معرّف از انضمام دو كلّى بيكديگر ( جنس و فصل يا جنس و عرض )
حاصل
ميشود و بديهى است كه از انضمام دو كلّى نتيجه نيز كلّى است نه جزئى .
ج : جهت سوّميكه
در عدول از لفظ معلوم بمعقول منظور مصنّف بوده اينستكه خواست سجمع در عبارت را مراعات
نمايد :
شارح گويد :
سجع در نثر بمنزله قافيه در شعر است و همانطوريكه آخر مصاريع را در ابيات
قافيه نامند و مراعات آن از حيث اتحاد حروف امر مستحسن و بديعى شمرده ميشود همچنين
اواخر فقرات در نثار را سجع ناميده و رعايتش از حيثى كه ذكر شد بر لطافت و ملاحت كلام
ميافزايد و در عبارت متن چون كلام
به « مجهول » ختم شده و آخرين حرف اينكلمه « لام » مىباشد از اينرو در فقره قبلى آن ذكر
معلوم چندان حسن نداشت بخلاف كلمه معقول كه با آن رعايت سجع
ميشود .
متن : و قد يقع فيه
الخطاء فاحتيج الى قانون تعصم مراعاتها عنه و هو المنطق.
ترجمه : و گاهى در فكر و نظر خطاء و اشتباه واقع ميشود در نتيجه بقانونى كه مراعاتش فكر
را از خطاء حفظ نمايد و محتاجيم و آن منطق ميباشد .
حاشيه : قوله : قانون :
هو لفظ يونانىّ او لفظ سريانى، موضوع فى الاصل لمسطر الكتابة و فى الاصطلاح
قضيّة كليّة تعرف منها احكام جزئيّات موضوعها كقول النّحاة « كلّ فاعل
مرفوع » فانّه حكم كلّى
يعلم منه احكام جزئيّات الفاعل .