چون قضاياى
مركّب داراى دو جزء هستند و رفع و زوال مركّب هم برفع تمام اجزاء بوده و هم برفع يكى
از اجزاء لاجرم در رفع مركّب و تحصيل نقيض آن كافيست يك جزء آن را نقيض نمائيم و چون هركدام از دو جزء را كه نقيض كنند مركّب رفع ميگردد از اينرو ارباب فنّ گفتهاند :
نقيض قضيّه مركّبه عبارت است از نقيض يكى از دو جزء بطور غير معيّن و
بعبارت واضحتر نقيض هر قضيّه مركّبهاى عبارتست از قضيّه منفصله مانعة الخلو كه يك
لنگه آن نقيض جزء اوّل و لنگه ديگرش نقيض جزء دوّم قضيّه مركب مىباشد .
در نتيجه بايد گفت :
نقيض قضيه ذيل :
كلّ كاتب متحرّك الاصابع بالضرورة مادام كاتبا لا دائما ( لا شئ من الكاتب بمتحرّك الاصابع بالفعل ) كه مشروط خاصّه مىباشد عبارت است از قضيّه منفصله
مانعة الخلو ذيل :
امّا بعض الكاتب ليس بمتحرك الاصابع بالامكان حين هو كاتب و امّا بعض
الكاتب متحرك الاصابع دائما و چنانچه ملاحظه
ميشود لنگه اوّل نقيض قضيّه حينيّه ممكنه است كه نقيض جزء اوّل از مركّب يعنى مشروطه
عامّه مىباشد و لنگه دوّمش قضيّه دائمه بوده كه نقيض جزء دوّم يعنى مطلقه عامّه ميباشد .
و چون در
تحقّق نقيض مركّبات دانستن حقيقت آنها و اطّلاع بر نقائض بسائط ضرورى و لازم است و
ما هم مركّبات را بتفصيل ذكر نموده و هم نقائض بسائط را مشروحا بيان نموديم از اينرو
بعد از اطّلاع بر ايندو