جهت اينكه قضيّه نامبرده را معدوله مىگويند اينستكه :
حرف سلب را وضع كردهاند براى اينكه نسبت محمول بموضوع را سلب كند چنانچه وقتى ميگوئيم زيد ليس بكاتب ( زيد نويسنده نيست )
كلمه
ليس دلالت دارد بر سلب كتابت از زيد همانطوريكه مقصود از وضع آن افاده همين معنا است .
حال وقتى اين كلمه در معناى اصلى و موضوعش استعمال نشود لاجرم از موضوع
له و معناى حقيقى خود عدول نموده از اينرو قضيهايكه اين حرف جزء يكى از اجزائش باشد
به معدوله موسوم است البتّه در واقع فقط حرف سلب از معناى خود عدول نموده نه قضيه منتهى
از باب ناميدن كلّ را باسم جزئش قضيّه را باين نام اسم گذاردهاند .
قضيّه محصّله
قضيّه محصّله آنست كه حرف سلب جزء اجزاء آن نبوده و در معناى اصلى خود
استعمال شود مانند زيد ليس بكاتب ( زيد كاتب و نويسنده
نمىباشد ).
و وجه تسمه آن باين اسم اينستكه وقتى حرف سلب جزء اجزاء قضيّه قرار نگرفت پس اجزاء امر وجودى و متحصّل مىباشند از اينرو از باب تسميه كلّ بنام جزء
قضيّه را محصّله گويند .
متن : و قد يصرّح
بكيفيّة النّسبة فموجّهة و ما به البيان جهة فان كان الحكم فيها بضرورة النسبة مادام
ذات الموضوع موجودا فضروريّة مطلقة او مادام وصفه فمشروطة عامّة او فى وقت معيّن فوقتيّة
مطلقة او غير معيّن فمنتشرة مطلقد او بدوامها مادام الذّات فدائمة مطلقه او مادام الوصف
فعرفيّة عامّة او بفعليّتها فمطلقة عامة او بعدم ضرورة خلافها فممكنة عامّه فهذه بسائط.